مرد خسته پروسه متلاشى شدن یک تعریف است. چند سطر اول رمان مردى را به تصویر مى کشد که با اتکا به نظام اخلاقى چارچوب بندى شده و الگویى مفهومى- ساختارى را براى روایت این فروپاشى و درهم شکستن شکل مى دهد. همه مى دانیم که جامعه در معناى کلى اش حرکت خودش را ادامه مى دهد و بدون کوچکترین توجهى هرآنچه بخواهد مانع حرکتش شود را خرد مى کند. یکى از همین موانع مى تواند «اسطوره» باشد. اسطوره مدرن اغلب بدون اتکا به نیروهاى ماهوى و تنها با تمرکز به فردیت و قدرت خویش و نیز با اعتقاد به تعریف هاى ذهنى اش در برابر جامعه و تاریخ مى ایستد و با این یقین که دو حوزه جامعه و تاریخ مسیرى اشتباه را طى کرده اند و انسان این زمان را وادار به پذیرفتن اصولى نادرست کرده اند با نگاهى یکسویه به شدت تمایل دارد تا با ایستادگى در برابر این حرکت و ایجاد یک مانع برابر آن ایدئولوژى شخصى اش را به جامعه و تاریخ بقبولاند. این اسطوره سیاست (به معناى امروزى) ندارد مراد هم سیاست ندارد یعنى شخصیت اول رمان مرد خسته هرچند که اسطوره نیست اما با اعمال و رفتارى که از خود بروز مى دهد معناى اسطوره را در ذهن تداعى مى کند که اگر مراد فرصتى براى ابراز وجود پیدا مى کرد و به عنوان یک عنصر کلان و مبارز (در تقابل با جامعه) پذیرفته مى شد مسلماً تبدیل به یک اسطوره مى شد. مراد در یک اداره مشغول به کار است فردى که با پایبند بودن به اصول اخلاقى اش (حال هرچه که مى خواهد باشد) هیچ گونه تمایل به گرفتن رشوه، دروغ گفتن، خیانت و... ندارد و (با توجه به آنچه گفتیم) مى دانیم که مدت ها است نوعى مبارزه درونى و تا حدى هم علنى را با جامعه و آدم هاى دوروبرش شروع کرده است، مبارزه اى که یک روز باید شروع مى شد براى همین گفته شد که مرد خسته رمانى است که پروسه متلاشى شدن یک تعریف را روایت مى کند. طاهربن جلون نویسنده سال هاى نیمه دوم قرن بیستم است و مسلماً با چهره هایى مثل ارنستو چه گوارا آشنایى دارد سئوالى که پیش مى آید این است: طاهربن جلون با رمان مرد خسته اش تصویرى از متلاشى شدن هرگونه اسطوره و اسطوره گرایى را مى دهد پس تکلیف چهره هایى نظیر چه گوارا چه مى شود؟ مسلماً بن جلون خودش دارد تعریفى ارائه مى دهد و ذهن مخاطب ناخودآگاه با این سئوال درگیر مى شود که جایگاه چهره هایى اینچنینى در این تعریف چگونه است. از کجا مى دانیم؟ شاید مراد هم در گوشه ذهن اش نیم نگاهى به چه گوارا و یا هر کس دیگر داشته باشد اما فرض بگیریم که مراد به آنچه که تمایل داشت مى رسید اما در نهایت چه اتفاقى مى افتد؟ همان ماجرایى که براى کلان- الگوها پیش آمده براى او هم پیش مى آمد یعنى تبدیل شدن به یک یادگار تاریخى به عنوان نمادى براى اعتراض. مراد در الگویى گسترده تر مى توانست چه گوارایى باشد و انقلابى کند و براى مدتى هم اصول خودش را به دیگران بقبولاند و حتى به شکل موقت سیر تاریخ و جامعه را تغییر دهد اما این مسئله جریانى است که مى تواند موقتاً شکل بگیرد. و شاید بتوانیم بگوییم که طاهربن جلون دقیقاً با درنظر داشتن اسطوره ها و انقلابى هاى نمود پیدا کرده شخصیت مراد را آفریده و رمان مرد خسته را نوشته است و البته شاید به همین دلیل باشد که با نگاهى مفهومى به دنیاى قشنگ و نو خودمان معناى «اسطوره» و «اسطوره گرایى» در ذهنیتمان تبدیل مى شود به یک مقوله على السویه. چیزى که بود و نبودش فرقى نمى کند. اتفاق افتادنش لزومى ندارد چرا که اتفاق نیفتادنش به همان نقطه اى ختم مى شود که اتفاق افتادن اش. اگر کمى دقت کنیم مى بینیم که در همین روزها در ماجرایى به نام کنسرت «? Live » ستاره هاى راکى که به یقین نماد اعتراض و مبارزه بودند دست از اعتراض و انقلابخواهى برداشتند و ایدئولوژى شان را در قالب یک پیشنهاد مطرح کردند. «ما ستاره هاى راک نمى توانیم چیزى را تغییر دهیم بلکه این شما هستید که باید چیزى را تغییر دهید.» و این دقیقاً رمانى است که طاهربن جلون نوشته است که دیگر مسیرى که مراد و امثال مراد مى روند دقیقاً به نقطه اى ختم مى شود که بن جلون به تصویر کشیده و روایت کرده است و جالب اینجاست که مراد با قرار گرفتن در یک برزخ و دودلى میان اخلاقى بودن و کنار گذاشتن اخلاق (و همپا شدن با جامعه) خودش هم به متلاشى شدن خودش کمک مى کند. در رمان هنگامى که مراد با فرزندش چند روزى را به مسافرت مى رود با دوستى برخورد مى کند که مراد تا چند روز پیش مانند او در عقاید و ایدئولوژى اش محکم و استوار بود هر چند که آن دوست با اعتقاد به ایدئولوژى اش از طرف جامعه و مردم طرد و «اخراج» شده است اما فردیت خودش را حداقل براى خودش حفظ کرده است اما مراد چه؟ مراد در برزخ میان خواستن و نخواستن خودش خودش را نابود مى کند. «باهام درباره اداره و اخراجش حرف مى زنه مى گه اگه اونم دزدى کرده بود هیچ وقت اخراج نمى شد.» (مرد خسته، ص ??) مسئله دیگرى که با توجه به رمان مرد خسته ذهن را با خودش درگیر مى کند از بین رفتن سبک (به معناى کلاسیک و تعریف شده آن) است زمانى که جامعه و آدم ها مراد را طرد مى کنند یک شىء به کمک او مى آید و به سبک و سیاق خودش با او وارد صحبت مى شود و این اصلاً نه عجیب است، نه جادویى است و نه فراواقع گرا. یک ماشین تایپ قدیمى که مدت ها است در زیر تخت خاک مى خورد به شکلى وارد متن مى شود که نه تنها ناب بودن سوژه را به رخ مخاطب مى کشد و حسرت او را باعث مى شود بلکه عرصه اى مى شود تا مفهوم «متلاشى شدن سبک» در نوشتار بن جلون جلوه بهترى پیدا کند براى وضوح بیشتر همین ماشین تایپ سخنگو را مى بریم به سال هاى پیش از ???? و یا حتى یکى دو دهه بعد از ????. یک ماشین تایپ در آثار نویسندگان براى اینکه بتواند در یک محیط اجتماعى ناب شروع به سخن گفتن کند و اجازه حیات یابد نیاز به یک منطق و دلیل داشت اما بن جلون در همین اجتماع مراکشى به شیوه اى نرم و انعطاف پذیر و بدون آنکه توجیهى پشت سر تفکر نوشتارى اش باشد (که مثلاً فضایى جادویى، انتزاعى و... بیافریند) ماشین تایپى را وادار به سخن گفتن مى کند. جواب این سئوال که چرا و به چه دلیل این ماشین سخن مى گوید در فضاهاى جادویى و روایت هاى اسطوره اى و... فاش نمى شود و البته خود متن در همین مورد مى گوید: «بیشتر وقتا به خودم مى گم که وقتى اتفاقاى عجیب و غریب مى افته باید ول کنى هر چى پیش میاد بیاد نباید دنبال توضیح و دلیل براى همه چى بود.» (مرد خسته، ص ???) رمان مرد خسته نوشته طاهر بن جلون و به ترجمه سمیه نوروزى در سال ???? به وسیله انتشارات ققنوس منتشر شده است.
پانوشت:
* عنوان این مطلب از فیلمى مستند به همین نام به کارگردانى پویان شاهرخى برداشته شده است.