منبع: روزنامه آرمان
سهشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷
«یک حکومت کوتاه و رعبآور» نوشته جورج ساندرز، کتاب کوچک و فانتزیای است که میتوان آن را «شاهکار» دانست؛ شاهکاری که انگار جهان از نویسندهای خواسته آن را به وجود بیاورد. شاهکار کوتاه و تکاندهندهای که عنوان اصلی آن «حکومت کوتاه و رعبآور فیل» (شخصیت منفی رمان) است؛ شاهکاری درباره جهانی پادآرمانشهری و فانتزی که انسانهای (یا شاید با توجه به شکل ظاهر بهتر است بگوییم موجودات) ساکن در آن خیلی مستقیم و ساده، نمادهای مسلم مصرفگرایی و مدرنیته در جهان واقعیاند. موجوداتی که دستهایی ساختهشده از حلبی و قوطی، کلههایی ساختهشده از رادیاتور و موتور ماشین، پاهایی ساختهشده از لوله و طناب دارند و مغزهایشان مانند قطعاتی از یک ماشین جدا میشود و هنگام عصبانیت یا ناراحتی مایع سیاهی شبیه روغن واسکازین از زیرشان به زمین میریزد و پیریهایشان شبیه پیرشدن یک خودرو با سروصدا و کندی لولاها معنا پیدا میکند و حتی مرگشان دیگر مرگ نیست، بلکه اوراقشدن است: «سالها قبل، فیل از کنار مرز که میگذشت، عاشق یک هورنری داخلی کاملا عمودی متمایل به چپ به نام کارول شد. فیل اسیر میلههای سیاه و صاف و براق او، غشاهای شفاف تابخورندهاش، انحنای ظریف ستون فقرات نمایانش و عادت کارول در خاراندن باوقار یک سمت بدنش به کمک عضوی خزدار و دستکشمانند شده بود و ساعتهای متمادی بیهدف دور هورنر داخلی میچرخید به این امید که چشم کارول به او بیفتد، فیل هم مثانه مرکزیاش را از باد پروخالی میکرد تا جذاب و بابنیهتر به نظر برسد.»
همه این موجودات در کشورهایی ساکناند که به شکلی اغراقآمیز اشاره به مرزبندیهای ناجوانمردانه و ناعادلانه جغرافیایی جهان ما دارد. کشورهایی با اندازهها و مرزها و شکلهای بسیار عجیب که در نگاه اول فانتزی و حتی خندهدار بهنظر میرسد، اما پس از چند دقیقه مکث و مقایسه تمام این نمادهای عجیب و خندهدار با جهان واقعی که در آن زندگی میکنیم، با مرزها و شکل کشورها، با تاثیر جغرافیا در سرنوشت ملتها و... تکاندهندگی فاجعه جاری در رمان، خودش را به جهان واقعی ما تزریق میکند.
«یک حکومت کوتاه و رعبآور» یادمان میاندازد ما در جهانی پر از مشکلات و بحرانهایی زندگی میکنیم که قرار نبوده بحران یا مشکل باشند، قرار بوده ابزاری باشند برای زندگیکردن، بحران آب، بحران آلودگی، بحران هویت، بحران ملیت، بحران کار، بحران پول، بحران غذا... این رمان انواع بحرانهای معروف و مشهور جهان واقعی را در جهانی فانتزی برای ما به تصویر میکشد و تازه این بخش ورودی داستان است؛ جایی که تازه قرار است قصه اصلی آغاز شود، مساله از این بحرانها فراتر میرود و به اندیشه و تفکر بشر میرسد. ما آغاز، دوام، افول و سقوط یک دیکتاتوری کامل را با تمام ابزارهای شناختهشدهاش، در این کتاب میبینیم. ابزارهایی نظیر بازوهای فیزیکی که معمولا از قشر عقدهای و تحقیرشده جامعه تشکیل میشوند، بازوهای رسانهای که با بادی، حتی با نسیمی و حتی گاهی بدون آن تغییر جهت میدهند، بزرگان کشور که حضور موثر و مهمشان را به سرعت در اختیار قدرت وقت قرار میدهند، معترضان که محکوم و اعدام (در اینجا اوراق) میشوند، مردم که عموما بدون هیچ تفکری تنها میترسند و پیروی میکنند، اصلا هم مهم نیست از چه کسی! حتی ما شاهد ایده و عقیده خود نویسنده درباره دیکتاتوری هستیم، جایی که آقای فیل در پایان یک سخنرانی میفهمد که مدتهاست مغزش را از دست داده: «سپس فیل کاری کرد که تا آن موقع نکرده بود: یک ضربه کاری به پیچ خودش زد. ضربهای کاری به پیچش زد و احساس کرد با اینکه الان کاملا احساس ریاستجمهوری دارد، ولی این ضربه و سُرخوردن مغزش و هجوم اعتمادبهنفسی که این کار در پی دارد باعث خواهد شد بیش از پیش احساس رئیسجمهوربودن بکند. ولی وقتی ضربهای کاری به پیچش زد هیچچیز به پایین سر نخورد. دستهایش را برد بالا روی جامغزیاش و یکباره حالتی سراسیمه تمام صورتش را پوشاند.»
همچنین نویسنده پس از فروپاشی این دیکتاتوری مخوف، دست از ضربهزدن به خواننده برنمیدارد و ناگهان برگ جدیدی رو میکند که همه شخصیتها و فضاهایی که تا آن لحظه در ذهن خواننده ساخته شده متلاشی شود. میفهمیم که نویسنده نمیخواسته از درد و رنجی که بر عدهای در دوره کوتاهی رفته حرف بزند، بلکه تلاشش این بوده که این ماجرا را بخشی از یک تراژدی ابدی و عظیم معرفی کند. جایی که ما با خوانش تکاندهنده نویسنده از جهان روبهرو میشویم آنهم دقیقا در لحظهای که فکر میکنیم همه بدبختیها تمام شده و بدها مردهاند و خوبها زنده ماندهاند: «سپس دستهای عظیم، مردم جدید را تا جلو یک جفت لب توصیفناپذیر... بالا آوردند و به زبانیکه اساسا نمیشود ترجمهاش کرد در گوششان چیزی زمزمه کردند که تقریبا به این معنا بود: اینبار باهم مهربان باشید.»