گروه انتشاراتی ققنوس | حرف‌های زن اثیری؛مقایسه و تطبیق «بوف کور» صادق هدایت با «پیکر فرهاد» عباس معروفی
 

حرف‌های زن اثیری؛مقایسه و تطبیق «بوف کور» صادق هدایت با «پیکر فرهاد» عباس معروفی

صاحب قلم فرهنگی –  «آیا به اسرار این اتفاقات ماوراء‌الطبیعی، این انعکاس سایه روح که در حالت اغما و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می‌کند پی خواهد برد؟»

«بوف کور»
«پیکر فرهاد» نام داستانی از «عباس معروفی» است که در سال 2002 موفق به دریافت جایزه بنیاد ادبی «آرنولد تسوایگ» گردیده و چاپ چهارم آن به تازگی توسط انتشارات ققنوس وارد بازار شده است. داستان «معروفی» به گفته خود وی برایش یک کشف بوده است: «احساس می‌کردم ارتباط عمیقی بین هدایت و نظامی وجود دارد. ارتباطی که هرگز شکل عینی نیافت، فقط در ناخودآگاهم موج می‌خورد.» و این مسأله ظاهراً به انگیزه‌ای برای نویسنده تبدیل شده تا «پیکر فرهاد» را بنویسد. و اگر هم در داستانش موفق نمی‌شود تا این ارتباط میان شاعر و داستان‌نویس را نتیجه‌گیری کند اما در پرداخت به خوبی دست به تلفیق دنیای آثار نظامی و هدایت زده است و در این میان حضور هدایت با «بوف کور»اش چربش بیشتری بر حکایت‌های نظامی در داستان دارد.
فضای داستان معروفی در حقیقت جزئی از همان فضایی است که هدایت در بوف کور خلق کرده است. 
و جالب اینکه می‌توان آن را بخش جامانده‌ای از «بوف کور» دانست یا جوابیه‌ای به راوی آن که همه چیز را از منظر ذهن خود می‌بیند و بدون اینکه اجازه قضاوت بدهد، می‌گوید و تخیل می‌کند و داوری می‌نماید. «پیکر فرهاد» جوابیه‌ای (یا شاید مکملی که دیالوگ را به وجود می‌آورد) است که زن قلمدان «بوف کور» به راوی داستان هدایت می‌دهد.
«زن قلمدان بوف کور راویت می‌کرد و من فقط واسطه بودم تا این شکل غریزی به دور از خرد بروز کند»«پیکر فرهاد»
زن قلمدان همچنان که در سیلان ذهنی هدایت در «بوف کور» توسط راوی موجودیت پیدا کرده بود و معلق در تردیدی میان واقعیت و خیال روایت می‌شد، در «پیکر فرهاد» این بار خودش را در جهان سیال ذهن معروفی به واقعیت پرتاب می‌کند و در نقطه مقابل داستان هدایت این بار اوست که عینیت و ذهنیت را مورد تردید قرار می‌دهد. و بازهم من معتقدم که زن اثیری «بوف کور» در «پیکر فرهاد» ظهور کرده تا به داوری راوی در داستان هدایت پاسخ گوید.
فضای داستان معروفی همان فضایی است که ذهن هدایت آن را خلق کرده است. دنیایی معلق و جادویی که حاصل گریز راوی از زخم‌های زندگی است و در خلاء سیال فراموشی که حاصل خواب افیونی شراب و مواد مخدره است واقع شده، هر چند واقعیت آن مورد تردید است. اما این فضا از آنجا شروع می‌شود که زن قلمدان شروع به روایت خودش می‌کند.
راوی «بوف کور» از سوراخ هواخور رف، زنی را می‌بیند که با لباس سیاه‌چین خورده در قالب و چسب تنش در کنار جوی آب ایستاده و گل نیلوفری را به پیرمردی قوزی که خنده خشک و زننده‌ای دارد تعارف می‌کند.
و راوی «پیکر فرهاد» همان زن است که حالا ایستاده در کنار نهر آب از مردی صحبت می‌کند که از سوراخ اتاقی به او خیره مانده است.
در واقع زن در داستان معروفی آن بخش را که راوی «بوف کور» قادر به تعریف آن نبوده است تعریف می‌کند. چرا که حالا «عباس معروفی» در وی، این اجازه را به او داده تا خودش را بگوید.
گفتم «پیکر فرهاد» جوابیه است. به یک بخش از دو داستان که در مقایسه و تطبیق باهم می‌آیند توجه کنید:
«کبریت زدم که جای کلید قفلی را پیدا بکنم ولی نمی‌دانم چرا بی‌اراده چشمم بطرف هیکل سیاهپوشی متوجه شد و دو چشم مورب، دو چشم درشت سیاه که میان صورت مهتابی لاغر بود… کبریت تا ته سوخت و انگشتهایم را سوزانید، آن وقت یک مرتبه به خودم آمدم، کلید را در قفل پیچاندم…»
«بوف کور»
«کبریت کشید که جای کلید را روی در پیدا کند، ولی در پرتو نور رنجور کبریت، صورت مرا می‌جست و یافت. مثل آدمی که با جسد تجزیه شده خودش مواجه شده باشد، چنان خیره‌ام شد که لحظه‌ای خیال کردم لباس تنم نیست… کبریت تا انتها سوخت و او یکباره به خود آمد. دسته کلیدش را در دست چرخاند و بی‌آنکه نگاه کند، از روی حس لامسه کلید را یافت، به قفل انداخت و در را باز کرد…»
«پیکر فرهاد»
در اینکه «عباس معروفی» در داستان‌اش با اتکا به قدرت متن «بوف کور» نیمه خالی داستان هدایت را که در ذهن راوی آن طرح نمی‌شود کامل کرده است شکی نیست و در اینکه «پیکر فرهاد» کاملاً تحت تأثیر جهان ذهنی هدایت در «بوف کور» است نمی‌توان تردید داشت. اما زیبایی کار معروفی در «پیکر فرهاد» تکمیل همین بخش است که چنین فضایی را در ذهن خواننده کامل می‌کند و در مجموع کاملاً متکی بر بوف کور است.
مقایسه و تطبیق دو داستان هم نتیجه‌ای جز این نخواهد داشت و مشابه به مثالی که آورده شد را در مورد کلیت داستان معروفی می‌توان بسیار سراغ گرفت. اما همان‌طور که ذکر شد، زیبایی کار معروفی در «پیکر فرهاد» در کامل کنندگی‌اش در دنیای ذهن خواننده است:
«آیا ناخوش بود. راهش را گم کرده بود؟» 
«بوف کور»
«در ذهنش گفتم که از ناخوشی به شما پناه آورده‌ام. نه، راه گم  کرده‌ام.» «پیکر فرهاد»
… هرچه به صورتش نگاه کردم مثل این بود که او از من به کلی دور است… خواستم چیزی بگویم ولی ترسیدم گوش او، گوش‌های حساس او که باید به یک موسیقی دور آسمانی و ملایم عادت داشته باشد از صدای من منتفر بشود.»
«بوف کور»
«تنها به خاطر دیدن صورت، و حالت شیطان و معصومانه چشم‌هایش، تلاش می‌کردم پلک‌هام بر هم نیفتد. اما نمی‌شد. دلم می‌خواست حرفی بزند ولی نمی‌دانم چرا ساکت بود. تا کی می‌خواست ساکت بماند؟»
«پیکر فرهاد»
دنیای ذهن راوی «پیکر فرهاد» اما از دنیای ذهنیت راوی «بوف کور» وسیع‌تر است. و این مسأله به همان علاقه نویسنده به تلفیق جهان نظامی و هدایت برمی‌گردد:
«تا سپیده نزده شیخ مناجات می‌کرد و هو می‌کشید، جوان لاغر و نحیف گرسنه‌اش بود و خودش هم‌ نمی‌فهمید، تار می‌زد و نفسش بوی خمر می‌داد. سپیده که می‌زد از گرسنگی مرده بود، و شیخ زار می‌زد که ما هفتاد سال…»
«پیکر فرهاد»
در داستان معروفی حکایت ستاره‌ها، پسر ماهیگیر، شیرین و فرهاد و… به متن اضافه شده و به نظر من همین تلفیقات هم هست که سیلان ذهن در داستان او را دچار چندپارگی می‌کند و این حکایت‌ها تا اندازه‌ای با فضای کار بیگانه‌اند. ضمن اینکه در ادامه همین روایت الحاقی، زن «پیکر فرهاد» از زن اثیری «بوف کور» فاصله می‌گیرد. شناسنامه‌دار می‌شود. از مادرش می‌گوید و از پدرش. خاطراتش را تعریف می‌کند و در واقع همین نوستالژی هم هست که فضای داستان را به سمت رئالیسم می‌کشاند. و از میانه به بعد چربش واقعیت بر ذهنیت را بیشتر می‌کند.
«پیکر فرهاد» در مجموع سه فضای کلی را در روایت‌اش دارد. نخست آنکه نقاش و زن فرشته – لکاته در آن روایت می‌شوند و محور قالب در اینجا مرد نقاش (راوی بوف کور) است. راوی به تدریج در این فضا جانشین می‌شود. دوم فضایی است که راوی در آن خودش را در سه بخش روایت می‌کند: بخش اول همان است که ورود به فضای اول را نتیجه می‌دهد؛ بخش دوم دنیایی خارج از متن اصلی و در آن راوی با مرد کافه فردوسی روبه‌رو می‌شود، واقعیت و خیال را درهم می‌آمیزد و خاطره‌گویی می‌کند؛ و بخش سوم که کاملاً منطبق بر متن اصلی است زن، راوی «بوف کور» را خطاب قرار می‌دهد، به جهان ذهن او وارد می‌شود و پیرمرد قوزی را می‌بیند.
فضای سوم داستان هم، شامل آن چیزی است که نویسنده ظاهراً با برداشت از آثار نظامی قصد تلفیق آن با جهان ذهن خود و دنیای متن «بوف کور» را داشته است.
در یک جمع‌بندی کلی، این طور به نظر می‌رسد که اگر به فرض هدایت دور از وطن، در سیلان ذهنی‌اش یک زن را خلق کرده و او را با مام میهن جانشین نموده و همواره در نزدیکی با او تردید دارد و این زن را در دنیای تردیدش لکاته – فرشته می‌بیند، معروفی در «پیکر فرهاد» توانسته این زن را در هیأت یک فرشته که کاملاً اینجایی است با راوی «بوف کور» (هدایت) آشتی دهد و تردید هدایت در نزدیکی به این عنصر نمادین را پاسخ گوید.
«متن، یک تک‌گویی بلند از زن تابلو نقاشی است. نامه عاشقانه تردیدآمیزی است برای معشوق که مانند «اولیس» جیمز جویس در آن حال و گذشته درهم‌ می‌آمیزند.»
«زوددویچه سایتونگ»
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه