گروه انتشاراتی ققنوس | جهت یابی ذهن: نقدی بر مجموعه داستان « عشق و رُب به اندازه کافی»
 

جهت یابی ذهن: نقدی بر مجموعه داستان « عشق و رُب به اندازه کافی»

روزنامه اعتماد، شماره 2571 

  مجموعه داستان عشق و رُب... از تنوع فضایی خوبی برخوردار است. پراکندگی مکانی که تنوع مکانی خوبی به داستان ها داده است ما را به چهار گوشه ایران زمین می برد. چیزی که اغلب داستان های امروز ما کم دارند. نکته یی که باید بیشتر رعایت می شد بومیت خاص این مکان ها بود که تا حدودی هم رعایت شده است. ما تقریبا در اکثر داستان ها اسم مکان را نمی دانیم و در حد تاریخ و جغرافی که بلدیم حدس می زنیم داستان ها در کجا اتفاق افتاده است. شاید نویسنده خواسته که ذهن ها جهت داده نشود. اما چه اشکالی دارد که نامی از مکان داستان ها بدهیم و قضاوت چنین هم بد نیست حتی اگر یکطرفه باشد. مکان در داستان از اهمیت خاصی برخوردار است. این داستان ها داستان مکان نیستند. اما آدم هایش در مکان معنی پیدا می کنند. راستش موقعیتی که شخصیت ها در آن هستند خیلی ارجح بر شخصیت ها نیست ولی داستان با بافت موقعیت شکل و شمایل پیدا می کند. در واقع داستان دارد روی مرز شخصیت پردازی بر اساس موقعیت های بغرنج داستانی شکل می گیرد که باید تکلیف روشن باشد. صرف بیان کردن موقعیت ناب داستانی داستان ساخته نمی شود. خلاصه اینکه داستان ها در یک جای مشخص دارد روایت می شود. خوب سرراست اسمش را بیاوریم و جغرافیای درستی را ایجاد کنیم که به بافت داستان کمک کند. نکته دوم داستان های این مجموعه به کار گیری دیالوگ است که باز هم این روز ها به شدت کمبودش در ادبیات داستانی توی چشم می زند. دیالوگ در مجموعه عشق و رُب... کارکرد خوبی دارد و نشان می دهد که شخصیت ها هم می توانند حرف بزنند. اتفاقا در اینجا نکته یی دیالوگ ها دارند که غریب است. دیالوگ ها فارغ از راوی حالاچه اول شخص و چه دانای کل در گیومه می آیند و می روند. انگار صدایی باشند در پس زمینه متن یا روی متن. به نوعی شخصیت های داستانی کمی مستقل از متن به راوی کمک کرده اند که داستان ساخته شود. حالااینکه دیالوگ ها زبان و لحن یکدستی در داستان های کوتاه مجزا از هم دارند خودش حدیث جدایی است. در برخی جاها سعی هم شده است که با لهجه، کمی شخصیت ها به سمت کامل شدن سوق داده شوند و بهتر بود که کمی روی دیالوگ ها و حتی متون کار شود و از کلمات داستانی بیشتری نیز استفاده شود. نکته آخر هم اینکه اغلب داستان ها سعی در بازگشایی داستانی یا همان پایان ناگهانی در یک سطر و یک آن داشته است. داستان با طول و تفضیل بیان می شود که مثلادر آخر داستان «آن گوشه ریک پستوها» ما بدانیم که جوانی روستایی دوست دارد بداند مردم در پستوی خانه چه چیزی دارند. خب چه چیز می گذشت. این چه گذاشتن می توانست داستان را جذاب تر کند. یا در داستان «تسلیت» هم همین حکایت باقی است که قاتلی به مراسم مقتولی می رود. داستانی از این دست را بارها شنیده ایم. حالاباید یک چیزی به آن چیز هایی که شنیده ایم اضافه شود. ساختن این موقعیت ها و بستر داستانی قصه می خواهد که در اینجا کمبودش احساس می شود. بستر های داستانی که خوب هم ساخته شده اند نیاز اساسی به یک فلسفه درونی و قصه با بزنگاه دارند. 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه