گروه انتشاراتی ققنوس | توجه به جذب مخاطب عام: نگاهی به مجموعه داستان «دارند در می زنند»: خبرگزاری کتاب
 

توجه به جذب مخاطب عام: نگاهی به مجموعه داستان «دارند در می زنند»: خبرگزاری کتاب

خبرگزاری کتاب
منیرالدین بیروتی با رمان «چهار درد» نشان داد که نویسنده‌ای متفاوت است اما این تفاوت باعث نشد که او به طور کل از سلیقه مخاطب امروز ادبیات داستانی فاصله بگیرد. این نویسنده به رغم موفقیت نسبی رمانش در تجربه فضایی دیگرگون با کتاب دوم‌اش یعنی مجموعه داستان مورد بحث به فضایی ملموس‌تر و قابل فهم‌تر قدم گذاشته است.
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): در مجموعه «دارند در می‌زنند»، نه داستان به چاپ رسیده که همگی دارای فضایی خانوادگی هستند، فضایی که با یک یا دو شخصیت ساخته شده‌اند و اغلب دارای ضرباهنگی کند اما موثرند. 
آن چه که درونمایه داستان‌های این مجموعه را تشکیل می‌دهد دوری روز افزون آدم‌ها از همدیگر است، مسئله‌ای که گاه با یک دیالوگ، گاه با یک توصیف فضا و گاه با سکوت‌های معنی‌دار نشان داده می‌شوند. 
دنیای شخصیت‌های اغلب داستان‌های بیروتی در این مجموعه دنیای تنهایی است، یک تنهایی خود 
 دنیای شخصیت های اغلب داستان های بیروتی در این مجموعه دنیای تنهایی است،یک تنهایی خود خواسته و تقریبا بی دلیل همراه با توهم های خود بزرگ بینی و انکار وجود دیگران.  خواسته و تقریبا بی‌دلیل همراه با توهم‌های خود بزرگ‌بینی و انکار وجود دیگران. 
در داستان اول مجموعه یعنی «دارند در می‌زنند» با شخصیتی مستاصل مواجهیم که ظاهرا خودش را نویسنده‌ای بزرگ می‌داند، نویسنده‌ای که گویی تمام مخلوقات عالم قصد دارند که جلوی نوشتنش را بگیرند و همین توهم باعث می‌شود که او هم در محیط خانه و هم در محیط خارج از آن آدمی مفید نباشد و دائما در توهمات خود دست و پا بزند: «هر شب می‌شنوم که در می‌زنند. کلافه می‌شوم. اگر حرف بزنم بهم می‌گویند اشتباه شنیده‌ای. من اما می‌شنوم که در می‌زنند. آن روزها می‌رفتند در را باز می‌کردند، می‌گفتند کسی نبود، کسی نیست، می‌گفتم ولی در می‌زنند ... . همه اخم می‌کنند. آرام نمی‌شوم، می‌دانم صدای در را شنیده‌ام ...». 
بیروتی در داستان اول مجموعه‌اش شخصیتی ساخته که به راحتی توهمات خود را بیشتر از سلامت  بیروتی در داستان اول مجموعه اش شخصیتی ساخته که به راحتی توهمات خود را بیشتر از سلامت دیگران به رسمیت می شناسد و آن قدر از مادر و سه خواهر و حتی همسرش دور شده که محیط کوچک خانه اش را یه جهنمی برای خود و دیگران مبدل کرده است:«من مطمئنم که صداش را شنیده ام. یک جایی توی این خانه است،می دانم.اما داد می زند که دارم دیوانه می شوم...».  دیگران به رسمیت می‌شناسد و آن قدر از مادر و سه خواهر و حتی همسرش دور شده که محیط کوچک خانه‌اش را به جهنمی برای خود و دیگران مبدل کرده است: «من مطمئنم که صداش را شنیده‌ام. یک جایی توی این خانه است، می‌دانم. اما داد می‌زند که دارم دیوانه می‌شوم ...». 
منیرالدین بیروتی با تمام جزئی‌نگری‌های گاه نالازمش موفق شده که گامی مثبت به سوی احترام به مخاطب بر دارد و بر همین اساس مجموعه «دارند در می‌زنند» به مجموعه‌ای قابل توجه برای دو طیف خواننده جدی و خواننده عام تبدیل شده است، مجموعه‌ای که هر کس بنا به سطح دانش و بینش ادبی-اجتماعی خود می‌تواند با آن ارتباط بر قرار کند. 
در داستان «یک قدم با عزرائیل» باز هم با شبه نویسنده‌ای مواجهیم که دوست دارد ادای نویسندگان بزرگ را در بیاورد و بر همین اساس به دنبال اثبات توهمات خود در قالب عملکردهایی منفی است، او که حتی از ایجاد ارتباط با مادرش در محیط خانه هم عاجز است مسئله ازدواج را عاملی برای دور افتادن خود از ارتباط با جهان قلمداد می‌کند تا آن جا که مادرش از کوره در می‌رود و غیرمستقیم تلاش بیهوده او را به باد انتقاد می‌گیرد: «تو غلط می‌کنی زن نمی‌خواهی. مگه دست توست؟ این همه چیز نوشتی کجا رو گرفتی؟ ها؟» 
یکی از نکات قابل توجه در مجموعه داستان  وجه شلختگی روحی که اغلب شخصیت های مجموعه«دارند در می زنند »به اشکال گوناگون با آن مواجه اند علاوه بر شناساندن هرچه بیشتر آن ها به خواننده دارای رگه ای از طنز هم هست،نکته ای که نویسنده با استفاده از آن توانسته است که ذهنیتش را به نحو شایسته ای با خواننده اش تقسیم کند.  «دارند در می‌زنند» این است که زندگی شخصیت‌های داستانی با روایت‌هایی موازی تکمیل می‌شوند یعنی هر داستان دارای دو روایت است که هرکدام در پیشرفت داستان‌ها و معرفی هرچه بیشتر شخصیت‌ها موثرند، به عنوان مثال در همین داستان «یک قدم با عزرائیل» شخصیت اول داستان به گونه‌ای زندگی خود را در قالب نوشتن داستانی دیگر روایت می‌کند و شخصیتی می‌سازد که به شدت با ساخته شدن خودش توسط بیروتی همخوانی دارد، به این دیالوگ مادر و بخشی از داستانی که توسط شخصیت اول داستان در حال نوشتن است توجه کنید: «اگر زن بگیری از این بدبختی خلاص می‌شوی، شب تا صبح بی‌خوابی، خب دیگه چی چی برات باقی می‌ماند؟» نوشت: «کیف‌اش را زیر و رو کرد. جوراب‌هاش را کشید پایین و ساق سفید ورم کرده‌اش را نگاه کرد. توی جوراب‌ها هم گشت. حالا سفیدی چشم‌هایش رفته رفته قرمز می‌شد. جوراب را پرت کرد یک گوشه‌ای. یخه‌اش را پایین کشید و توی لباسش را هم گشت. یک هو داد زد: نیست. خدایا نیست! و انگار گر گرفت. دست روی دست کوبید: شتر با بارش گم می‌شه این جا. ای خدا ... .» 
وجه شلختگی روحی که اغلب شخصیت‌های مجموعه «دارند  یکی از نکات قابل توجه در مجموعه داستان«دارند در می زنند»این است که زندگی شخصیت های داستانی با روایت هایی موازی تکمیل می شوند یعنی هر داستان دارای دو روایت است که هرکدام در پیشرفت داستان ها و معرفی هرچه بیشتر شخصیت ها موثرند،به عنوان مثال در همین داستان«یک قدم با عزرائیل»شخصیت اول داستان به گونه ای زندگی خود را در قالب نوشتن داستانی دیگر روایت می کند.  در می‌زنند» به اشکال گوناگون با آن مواجه‌اند علاوه بر شناساندن هرچه بیشتر آن‌ها به خواننده دارای رگه‌ای از طنز هم هست، نکته‌ای که نویسنده با استفاده از آن توانسته است ذهنیتش را به نحو شایسته‌ای با خواننده‌اش تقسیم کند. 
خود بزرگ‌بینی کاذبی که بیروتی در مجموعه‌اش بر آن متمرکز شده خود به خود باری از طنز را با خود یدک می‌کشد، طنزی که با پیوند ذهن نویسنده و شخصیت‌های داستانی پدید آمده و در جاهایی آن قدر در هم گره خورده که معلوم نیست خواننده با کدام یک از آن‌ها مواجه است: «پاشد. از لای شکاف در گذشت و به پهلو طوری ایستاد تا مادرش را ببیند. سایه‌اش را دید که کش آمده بود تا زیر تخت. فقط قامت بود، کله نداشت». 
مجموعه داستان «دارند در می‌زنند» با تمام زیبایی‌هایش دارای تکرارهایی هم هست که به لحاظ موضوعی و حتی شخصیت‌پردازی بسیاری از کارها را دچار مشکل کرده و به همین دلیل به نظر می‌رسد که سه داستان اول مجموعه یعنی «دارند در می‌زنند»، «آره یا نه» و «یک قدم با عزرائیل» در یک نشست و با یک حس مشترک نوشته شده‌اند و تفکیک فضای آن‌ها در قالب داستان‌هایی مستقل هیچ کمکی به نویسنده نکرده است زیرا اگر این سه کار به گونه‌ای در هم ادغام می‌شدند نتیجه‌ای بهتر به دست می‌آمد. 
مجموعه داستان «دارند در می‌زنند» سال گذشته توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه