نگاه کوتاه به رمان کافه نادری، نوشته رضا قیصریه
روزنامه شرق
«کافه نادری» از رضا قیصریه، رمانی است که از لحاظ سبک و فرم روایی، جای آن در ادبیات داستانی خالی بود. تیپ روایی این رمان به صورتی است که از سویی نه به سمت سختنویسیهای روز حرکت کرده و از سویی دیگر آن چنان هم به یک رئالیسم صامت روایی پایبند نیست. رضا قیصریه، داستاننویس و مترجم 63 ساله، بعد از سالها، این رمان جدید را منتشر کرد. مجموعه داستان «هفت داستان» وی که در سال 73 برنده قلم زرین گردون شده بود، حاکی از نویسندهای بود که در فرمهای روایی رئالیستی، مفاهیمی مانند سرگشتگی روشنفکران و افسردگی قشر فرهنگی ایران در سالهای دهه 60 را به خوبی میشناسد. بعد از سالها، قیصریه، کافه نادری را منتشر کرد، که در آن دغدغههای خود را در فرم یک روایت طولانی به تصویر کشید. کافه نادری از سه فصل مجزا تشکیل شده که در آن داستان زندگی یک نسل را با دغدغههای روشنفکری در سالهای قبل و بعد از انقلاب روایت کرده است. کافه نادری از نمونه آثاری است که در دهه چهل و پنجاه نمونههای آن را دیدهایم. کارهایی مانند «شب یک، شب دو» از بهمن فرسی، «سفر شب» از بهمن شعلهور و ... با توجه به جریانهایی که برای نویسندگان و روشنفکران ایران در دهه شصت اتفاق افتاد، یعنی دربهدریهای ایشان در کشورهای اروپا، آمریکا و حتی در خود ایران، وضعیت خاصی به وجود آمد که کمکم سر و کله تجربههای آن دوره در داستانهای ایرانی پیدا میشود. قیصریه با درک این وضعیت و با محور قرار دادن «کافه نادری» به عنوان یک مفهوم شناخته شده و نوستالژیک وابسته به روشنفکری از آدمهایی نوشته که دیگر نمیشود برای آنها مرثیهسرایی کرد. بنابراین قیصریه با تلفیق یک باور پارودیک با افسردگی و پوچی این آدمها، اثری درخشان را به وجود آورده است. برای گزارشی از کلیت این رمان سه محور اصلی را پیشنهاد میکنم: 1- کافه نادری از سه قسمت متفاوت تشکیل شده که هر یک روایت خاصی را دنبال میکنند. نویسنده در ابتدای رمان با برجسته کردن محور گزارشی کوشیده تا پیشینهای درونمتنی، برای ابژههای داستان پیشنهاد کند. در این راستا او با مدد از تکنیکی آشنا، یعنی رفت و برگشتهای ذهن از یک مکان ثابت به فضاهایی متعدد و عموماً دیداری به متن خودپویایی و حرکت کاذبی ببخشد. این تکنیک با توجه به شناختی که از انسان درونمتن داریم یک دوآلیته درخشان را به وجود میآورد که «تاریخ» حدفاصل قسمتهای آن است. قیصریه با همین درک، از مولفهای مانند کافه نادری، به عنوان نقطه حسی اثر استفاده کرده و آن را مکانی برای تداعی و به یادآوری این تصاویر قرار میدهد. پس، هرم فرمی اثر در فصل اول به این شکل چیده میشود. انسان به عنوان منشاء روایت جعل شده و تنها در نقش آن رابط تاریخی، بین مکان یعنی کافه نادری و تصاویر گزارشی باقی میماند. در این فصل، قیصریه، آدمهایی میسازد که بنابر دادههای تاریخی دهه 40و50، آرامش و سکوت فکری نداشته و دوست دارند جهان را تغییر دهند. به همین، دلیل قیصریه، شخصیتهای ایرانی خود را در کنار چهرههای غربی قرار داده و میکوشد یک کل تصویری را ارائه کند. روال گزارشی او از مکانهای شهرهای اروپا و جریانهای مه 1968 آن چنان پرتصویر و پرتحرک ساخته شدهاند که مخاطب نمیتواند با یک راوی انسانی روبهور شود. در واقع فاصله میان مکان کافه نادری و مکانهای دیگر، فاصلهای از روایت را به وجود آورده که میتوان آن را یک روایت ذهنی واقعنما دانست. جنس این روایت ذهنی به نحوی است که نمیتواند نزدیکنمایی کند و به روانشناسی آدمها بپردازد. در این جا «تاریخ» است که از مفهومی به نام کافه نادری، مدد یافته و با شتابی معقول میکوشد، فضا بسازد و فضا بسازد. در واقع قیصریه، به خوبی میداند توسل به یک یا دو شخصیت کلاسیک برای خلق پارودی، میتواند نتیجهای معکوس داشته باشد و دغدغه او یعنی گریز از خاطرهنویسی صرف را به اجرا نگذارد. برای همین قیصریه سعی میکند با ساختاری کلیپوار، در عین حفظ خط اصلی داستان و آدمهایش، از ماجرانویسی پرهیز کرده و بیشتر به سمت داستانی پرهیجان، پرتصویر و در عین حال با ضرباهنگی ژورنالیستی حرکت کند. در این برهه او از عناصری که موجب کندی روایت شده پرهیز کرده و به همین دلیل است که آن آدم ها و فضایی مانند کافه نادری اصلاً فرم «نوستالژیک» پیدا نمیکنند و فردیت درونمتنی خود را حفظ میکنند. در عین حال او از قهرمانسازی و حرکتهای استعاری جلوگیری کرده و بیشتر دوست دارد، داستانی از یک کلیت آشوبزده بنویسد. پس در این نگاه، حجم حوادث و رویدادهای ریز و درشت پتانسیلی به اثر میدهند که مسایلی مانند روانشناسی تلخ سرنوشت و یا به طور کلی، خوانش تفسیری، نمیتوانند در مقابل این حرکت پررنگ حرفی برای گفتن داشته باشند. با این گزارش میتوان فصل نخست رمان کافه نادری را روایتی دانست که با جعل راوی انسانی خود بدون توسل به فرمهای رمان نوار قصهای را میسازد که مکان، راوی محترم آن است. با پایان اصل اول انسان وارد رمان میشود. 2- در قسمت دوم رمان ما با یک مهمانی روبهرو هستیم. یک مهمانی روشنفکرمآبانه در سالهای قبل از انقلاب که برعکس روایت قسمت قبلی، از لحاظ زمان فیزیکی درون متن چند ساعت بیشتر نیست، در این پروسه روایی آدمهایی با قابلیتها و ویژگیهای مختلف در کنار هم قرار گرفته و آرام آرام یک حافظه درونمتنی برای هر یک از ایشان شکل میگیرد. این حافظه روایی از دو منبع به وجود میآید. نخست فلاشبکهای زیرکانه دانای کل که بدون برهم زدن سرعت و ریتم روایت، ناگهان بر هر یک از آدمها میایستد و با یک حرکت زمانی، اطلاعاتی شنیداری از آنها ارائه میدهد. این در واقع مهمترین تکنیک قسمت دوم است، زیرا آن خوانش تفسیری که در قسمت اول رمان نمیتوانست شکل بگیرد در اینجا به مهمترین مولفه متن تبدیل شده و باعث میشود تا مخاطب از کلیتگرایی متن در قسمت اول به یک نگاه جزیینگر هدایت شود. در این ساختار، چهرهها، گذشتهها و اخلاق درونمتنی هر یک از این آدمها، آنچنان اهمیتی پیدا میکند که مخاطب اثر ناچار به پرترهسازی از هر یک از آنان میگردد. بعد از این مرحله، «رفتار» این آدمها که حالا از آنها شناختی کلی داریم در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. پس آن تجسم تاریخی قسمت قبلی، جای خود را به یک فرم کوبیستی میدهد که طی آن حجم تصویری و رفتاری شخصیتها در قالب یک روایت رئالیستی اهمیت پیدا میکنند. اوج پارودی نیز در همین قسمت است که آدمها از پوسته تاریخی خود خارج شده و به واسطه نوعی منطق خاص، درمقابل یکدیگر دچار رفتارهایی نابههنجار و گاه مشمئزکننده میشوند. فصل مهمانی، رمان کافه نادری، پرترهای از روشنفکری و لمپنیسم ایرانی است که شانه به شانه هم حرکت کرده و طی دیالوگ با هم به تحقیر مولفههای یکدیگر میپردازند. این تحقیر باورها و ریشههای خود را از یک تضاد پارودیک فرهنگی و بومی به دست آورده که طی آن، آدمها میکوشند در نقشهای غیرواقعی و جعلی ظاهر شوند. از نظر فرم روایی و به طور ویژه راوی حلقه اتصال این فصل با فصل قبل، حافظه کلی متن است. این حافظه که همان ذهن مکانی به نام کافه نادری است عنصر مکان بودن خود را برای لحظاتی کنار گذاشته و جزئیاتش که همان آدمها هستند را به متن وام داده و اجازه میدهد که مخاطب با ویژگیها و اطلاعات بیرونی آنها آشنا شود. قیصریه در این برهه، همان خط سیر قصه ذهنی را که پیش از آن انتخابش کرده بود ادامه داده و تلقی خود از داستان و یا روایت ذهنی را از یک وجود تاریخی و ضدنوستالژیک مکانی به وام میگیرد. این نگاه آشنازدا که کمتر در ادبیات داستانی ما سابقه داشته است، موجب میشود تا آن نگاه مفعولی به انسان درونمتن کامل شود و در اینجا مکان تاریخی باشد که با توسل به قدرت ذهنی خود، ریتم روایت آدمها، مکان های دیگر و حوادث را تعیین کند. 3- در سومین فصل اثر که به نوعی مهمترین قسمت رمان به حساب میآید، ما از نظر زمانی با سالهای بعد از انقلاب روبهرو هستیم. در این قسمت قیصریه، تصویر دقیقتر و خونسردتری از آدمها و مکانهای خود ارائه میدهد. در این برش، بسیاری از آدمهای قسمتهای گذشته که حالا گذشت زمان بر چهرهها، رفتارها و حرکات آنها محسوس است، جنون مدرنی که ناشی از شکست را به تصویر میکشند، طنز تلخ و نوعی بیخیالی نسبت به وجود و هستی، فضای متن را دربر میگیرد به نحوی که روال پرهیاهو و سر و صدای رمان کمرنگ شده و یک رخوت غمبار که حاکی از سکون و رکود فکری و بیرونی این آدمها است به وجود میآید. مکان یعنی کافه نادری که تاکنون نقش روایی و تصویری خود را پنهان و یا بیاهمیت کرده بود، نوستالژی خود را عیان کرده و موجب میشود آن ساختار تراژیک که فرم کلاسیک اثر آن را میطلبد به نهایت خود برسد. رضا قیصریه با تاکید بر سه مولفه اصلی پایان رمان را رقم میزند، نخست اینکه آدمهای بختبرگشته خود را در حالتی تصویر میکند که مخاطب بتواند گسست ایشان را از تنه اصلی جامعه به نمایش بکشد. در این نگاه هیاهوی مردم و تاریخ پیرامون آنها از متن حذف شده و ما با فردیتهایی روبهرو هستیم که درصدد تخریب خود و دیگران هستند. تمامی این حرکتها در هالهای از طنز روایت میشوند. جزئیات متن یعنی آدم ها در این برهه، از تنه اصلی متن یعنی جامعه و دنیای عینی دور شده و در تلاشی مذبوحانه جان میدهند. دومین مولفه توجه نویسنده به نوع تصاویر است. اگر ما در قسمتهای قبلی با انفجار تصاویر روبهرو بودهایم در این بخش تصاویر با وسواس بیشتری در متن خرج شدهاند و نویسنده از یک ریتم کند روایی و دیالوگهای فراوان برای برجسته کردن تراژدی مورد نظر خود سود برده است. سومین تکنیک رضا قیصریه، استفاده از عنصر غافلگیری و پیشپاافتادگی در رابطه با سرنوشت آدمهایش است. او با این شیوه از تبدیل شدن اثر به یک مانیفست تاریخی جلوگیری کرده و روح پارودیک را حفظ میکند. cتنها کافه نادریست که میماند نگاه کوتاه به رمان کافه نادری، نوشته رضا قیصریه «کافه نادری» از رضا قیصریه، رمانی است که از لحاظ سبک و فرم روایی، جای آن در ادبیات داستانی خالی بود. تیپ روایی این رمان به صورتی است که از سویی نه به سمت سختنویسیهای روز حرکت کرده و از سویی دیگر آن چنان هم به یک رئالیسم صامت روایی پایبند نیست. رضا قیصریه، داستاننویس و مترجم 63 ساله، بعد از سالها، این رمان جدید را منتشر کرد. مجموعه داستان «هفت داستان» وی که در سال 73 برنده قلم زرین گردون شده بود، حاکی از نویسندهای بود که در فرمهای روایی رئالیستی، مفاهیمی مانند سرگشتگی روشنفکران و افسردگی قشر فرهنگی ایران در سالهای دهه 60 را به خوبی میشناسد. بعد از سالها، قیصریه، کافه نادری را منتشر کرد، که در آن دغدغههای خود را در فرم یک روایت طولانی به تصویر کشید. کافه نادری از سه فصل مجزا تشکیل شده که در آن داستان زندگی یک نسل را با دغدغههای روشنفکری در سالهای قبل و بعد از انقلاب روایت کرده است. کافه نادری از نمونه آثاری است که در دهه چهل و پنجاه نمونههای آن را دیدهایم. کارهایی مانند «شب یک، شب دو» از بهمن فرسی، «سفر شب» از بهمن شعلهور و ... با توجه به جریانهایی که برای نویسندگان و روشنفکران ایران در دهه شصت اتفاق افتاد، یعنی دربهدریهای ایشان در کشورهای اروپا، آمریکا و حتی در خود ایران، وضعیت خاصی به وجود آمد که کمکم سر و کله تجربههای آن دوره در داستانهای ایرانی پیدا میشود. قیصریه با درک این وضعیت و با محور قرار دادن «کافه نادری» به عنوان یک مفهوم شناخته شده و نوستالژیک وابسته به روشنفکری از آدمهایی نوشته که دیگر نمیشود برای آنها مرثیهسرایی کرد. بنابراین قیصریه با تلفیق یک باور پارودیک با افسردگی و پوچی این آدمها، اثری درخشان را به وجود آورده است. برای گزارشی از کلیت این رمان سه محور اصلی را پیشنهاد میکنم: 1- کافه نادری از سه قسمت متفاوت تشکیل شده که هر یک روایت خاصی را دنبال میکنند. نویسنده در ابتدای رمان با برجسته کردن محور گزارشی کوشیده تا پیشینهای درونمتنی، برای ابژههای داستان پیشنهاد کند. در این راستا او با مدد از تکنیکی آشنا، یعنی رفت و برگشتهای ذهن از یک مکان ثابت به فضاهایی متعدد و عموماً دیداری به متن خودپویایی و حرکت کاذبی ببخشد. این تکنیک با توجه به شناختی که از انسان درونمتن داریم یک دوآلیته درخشان را به وجود میآورد که «تاریخ» حدفاصل قسمتهای آن است. قیصریه با همین درک، از مولفهای مانند کافه نادری، به عنوان نقطه حسی اثر استفاده کرده و آن را مکانی برای تداعی و به یادآوری این تصاویر قرار میدهد. پس، هرم فرمی اثر در فصل اول به این شکل چیده میشود. انسان به عنوان منشاء روایت جعل شده و تنها در نقش آن رابط تاریخی، بین مکان یعنی کافه نادری و تصاویر گزارشی باقی میماند. در این فصل، قیصریه، آدمهایی میسازد که بنابر دادههای تاریخی دهه 40و50، آرامش و سکوت فکری نداشته و دوست دارند جهان را تغییر دهند. به همین، دلیل قیصریه، شخصیتهای ایرانی خود را در کنار چهرههای غربی قرار داده و میکوشد یک کل تصویری را ارائه کند. روال گزارشی او از مکانهای شهرهای اروپا و جریانهای مه 1968 آن چنان پرتصویر و پرتحرک ساخته شدهاند که مخاطب نمیتواند با یک راوی انسانی روبهور شود. در واقع فاصله میان مکان کافه نادری و مکانهای دیگر، فاصلهای از روایت را به وجود آورده که میتوان آن را یک روایت ذهنی واقعنما دانست. جنس این روایت ذهنی به نحوی است که نمیتواند نزدیکنمایی کند و به روانشناسی آدمها بپردازد. در این جا «تاریخ» است که از مفهومی به نام کافه نادری، مدد یافته و با شتابی معقول میکوشد، فضا بسازد و فضا بسازد. در واقع قیصریه، به خوبی میداند توسل به یک یا دو شخصیت کلاسیک برای خلق پارودی، میتواند نتیجهای معکوس داشته باشد و دغدغه او یعنی گریز از خاطرهنویسی صرف را به اجرا نگذارد. برای همین قیصریه سعی میکند با ساختاری کلیپوار، در عین حفظ خط اصلی داستان و آدمهایش، از ماجرانویسی پرهیز کرده و بیشتر به سمت داستانی پرهیجان، پرتصویر و در عین حال با ضرباهنگی ژورنالیستی حرکت کند. در این برهه او از عناصری که موجب کندی روایت شده پرهیز کرده و به همین دلیل است که آن آدم ها و فضایی مانند کافه نادری اصلاً فرم «نوستالژیک» پیدا نمیکنند و فردیت درونمتنی خود را حفظ میکنند. در عین حال او از قهرمانسازی و حرکتهای استعاری جلوگیری کرده و بیشتر دوست دارد، داستانی از یک کلیت آشوبزده بنویسد. پس در این نگاه، حجم حوادث و رویدادهای ریز و درشت پتانسیلی به اثر میدهند که مسایلی مانند روانشناسی تلخ سرنوشت و یا به طور کلی، خوانش تفسیری، نمیتوانند در مقابل این حرکت پررنگ حرفی برای گفتن داشته باشند. با این گزارش میتوان فصل نخست رمان کافه نادری را روایتی دانست که با جعل راوی انسانی خود بدون توسل به فرمهای رمان نوار قصهای را میسازد که مکان، راوی محترم آن است. با پایان اصل اول انسان وارد رمان میشود. 2- در قسمت دوم رمان ما با یک مهمانی روبهرو هستیم. یک مهمانی روشنفکرمآبانه در سالهای قبل از انقلاب که برعکس روایت قسمت قبلی، از لحاظ زمان فیزیکی درون متن چند ساعت بیشتر نیست، در این پروسه روایی آدمهایی با قابلیتها و ویژگیهای مختلف در کنار هم قرار گرفته و آرام آرام یک حافظه درونمتنی برای هر یک از ایشان شکل میگیرد. این حافظه روایی از دو منبع به وجود میآید. نخست فلاشبکهای زیرکانه دانای کل که بدون برهم زدن سرعت و ریتم روایت، ناگهان بر هر یک از آدمها میایستد و با یک حرکت زمانی، اطلاعاتی شنیداری از آنها ارائه میدهد. این در واقع مهمترین تکنیک قسمت دوم است، زیرا آن خوانش تفسیری که در قسمت اول رمان نمیتوانست شکل بگیرد در اینجا به مهمترین مولفه متن تبدیل شده و باعث میشود تا مخاطب از کلیتگرایی متن در قسمت اول به یک نگاه جزیینگر هدایت شود. در این ساختار، چهرهها، گذشتهها و اخلاق درونمتنی هر یک از این آدمها، آنچنان اهمیتی پیدا میکند که مخاطب اثر ناچار به پرترهسازی از هر یک از آنان میگردد. بعد از این مرحله، «رفتار» این آدمها که حالا از آنها شناختی کلی داریم در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. پس آن تجسم تاریخی قسمت قبلی، جای خود را به یک فرم کوبیستی میدهد که طی آن حجم تصویری و رفتاری شخصیتها در قالب یک روایت رئالیستی اهمیت پیدا میکنند. اوج پارودی نیز در همین قسمت است که آدمها از پوسته تاریخی خود خارج شده و به واسطه نوعی منطق خاص، درمقابل یکدیگر دچار رفتارهایی نابههنجار و گاه مشمئزکننده میشوند. فصل مهمانی، رمان کافه نادری، پرترهای از روشنفکری و لمپنیسم ایرانی است که شانه به شانه هم حرکت کرده و طی دیالوگ با هم به تحقیر مولفههای یکدیگر میپردازند. این تحقیر باورها و ریشههای خود را از یک تضاد پارودیک فرهنگی و بومی به دست آورده که طی آن، آدمها میکوشند در نقشهای غیرواقعی و جعلی ظاهر شوند. از نظر فرم روایی و به طور ویژه راوی حلقه اتصال این فصل با فصل قبل، حافظه کلی متن است. این حافظه که همان ذهن مکانی به نام کافه نادری است عنصر مکان بودن خود را برای لحظاتی کنار گذاشته و جزئیاتش که همان آدمها هستند را به متن وام داده و اجازه میدهد که مخاطب با ویژگیها و اطلاعات بیرونی آنها آشنا شود. قیصریه در این برهه، همان خط سیر قصه ذهنی را که پیش از آن انتخابش کرده بود ادامه داده و تلقی خود از داستان و یا روایت ذهنی را از یک وجود تاریخی و ضدنوستالژیک مکانی به وام میگیرد. این نگاه آشنازدا که کمتر در ادبیات داستانی ما سابقه داشته است، موجب میشود تا آن نگاه مفعولی به انسان درونمتن کامل شود و در اینجا مکان تاریخی باشد که با توسل به قدرت ذهنی خود، ریتم روایت آدمها، مکان های دیگر و حوادث را تعیین کند. 3- در سومین فصل اثر که به نوعی مهمترین قسمت رمان به حساب میآید، ما از نظر زمانی با سالهای بعد از انقلاب روبهرو هستیم. در این قسمت قیصریه، تصویر دقیقتر و خونسردتری از آدمها و مکانهای خود ارائه میدهد. در این برش، بسیاری از آدمهای قسمتهای گذشته که حالا گذشت زمان بر چهرهها، رفتارها و حرکات آنها محسوس است، جنون مدرنی که ناشی از شکست را به تصویر میکشند، طنز تلخ و نوعی بیخیالی نسبت به وجود و هستی، فضای متن را دربر میگیرد به نحوی که روال پرهیاهو و سر و صدای رمان کمرنگ شده و یک رخوت غمبار که حاکی از سکون و رکود فکری و بیرونی این آدمها است به وجود میآید. مکان یعنی کافه نادری که تاکنون نقش روایی و تصویری خود را پنهان و یا بیاهمیت کرده بود، نوستالژی خود را عیان کرده و موجب میشود آن ساختار تراژیک که فرم کلاسیک اثر آن را میطلبد به نهایت خود برسد. رضا قیصریه با تاکید بر سه مولفه اصلی پایان رمان را رقم میزند، نخست اینکه آدمهای بختبرگشته خود را در حالتی تصویر میکند که مخاطب بتواند گسست ایشان را از تنه اصلی جامعه به نمایش بکشد. در این نگاه هیاهوی مردم و تاریخ پیرامون آنها از متن حذف شده و ما با فردیتهایی روبهرو هستیم که درصدد تخریب خود و دیگران هستند. تمامی این حرکتها در هالهای از طنز روایت میشوند. جزئیات متن یعنی آدم ها در این برهه، از تنه اصلی متن یعنی جامعه و دنیای عینی دور شده و در تلاشی مذبوحانه جان میدهند. دومین مولفه توجه نویسنده به نوع تصاویر است. اگر ما در قسمتهای قبلی با انفجار تصاویر روبهرو بودهایم در این بخش تصاویر با وسواس بیشتری در متن خرج شدهاند و نویسنده از یک ریتم کند روایی و دیالوگهای فراوان برای برجسته کردن تراژدی مورد نظر خود سود برده است. سومین تکنیک رضا قیصریه، استفاده از عنصر غافلگیری و پیشپاافتادگی در رابطه با سرنوشت آدمهایش است. او با این شیوه از تبدیل شدن اثر به یک مانیفست تاریخی جلوگیری کرده و روح پارودیک را حفظ میکند.