تمام شد دیگر فرصتی نیست: باز نشر نمایشنامه های استادمحمد در آستانه سالمرگش
1396/2/7
برای چندمین بار نمایشنامه های «آسیدکاظم و دو نمایشنامه دیگر؛ شب بیست و یکم و سپنج رنج و شکنج» و «کافه مک اَدم» چاپ شده است. آن هم در سالمرگ درام نویس تئاتر ما، محمود استادمحمد که نسخه های تازه این نمایشنامه ها را خوانده و مقدمه ای هم بر چاپ تازه شان نوشته بود. «قرار است آسیدکاظم برای چندمین بار چاپ شود. نسخه همان نسخه چاپ اول است، بدون بازبینی و بازنگری و...». و مقدمه خواندنی استادمحمد درباره ترنا و چاپ تازه این کتاب: «تُرنا به عنوان یک سنت، با مردم حرف می زد، آنها را وادار به حرف زدن می کرد. گردهم آمدن، گفت وگوکردن را شناختن و محترم شمردن یکدیگر را به مردم محله می آموخت. ترنا صاحب اخلاق است و اخلاق ساز است. اهل فضیلت را ارج می نهد، بالامی نشاند... و بیش از هر شاخصه دیگری، ترنا خصوصیت نمایشی دارد. یک مراسم حدودا 10 ساعته که در دقایقی واقعا تبدیل به نمایش می شود... در هر صورت فکر می کنم خیلی چیزها را در مورد ترنا گفتم، شاید هم بیش از آنچه گفتم، جا گذاشته باشم. بعد از آسیدکاظم، در طول این سی و چندسال، بارهای بار پیرامون ترنا مورد پرسش واقع شد ه ام، همیشه فکر می کنم –یا با خودم فکر می کردم- که یک روز در فرصتی، آنچه را از ترنا می دانم، خواهم نوشت. ولی از امروز به کدام آینده موکول کنم؟ تمام شد، دیگر فرصتی نیست.» استادمحمد که اتفاق هرروزه را چنان روایت می کرد که خود قصه ای می شد خواندنی، در این مقدمه از ترنا می گوید و از قبل ترش از آیین ملی میرنوروزی، آیینی که «آیینه بود؛ راست نما، بی پرده و پروا که در برابر داد و دهش دادگران و توانگران، در قابی از باران بهاران به ثنا و ستایش گُل می انداخت ولی در کوی بیدادگران ددخو و قاضیان بی تمییز کینه جو، به هزل و هجا، کج تاب و تلخ نواز و تیره پرداز می شد. ریشه مراسم ترنا به آیین میرنوروزی می رسد. مشخصات آیین میرنوروزی را در کتاب ها خوانده اید. ولی... در لغت نامه دهخدا و فرهنگ لغت و اعلام معین هیچ نام و نشانی از کلمه ترنا وجود ندارد. شاید اصلیت این کلمه به زبانی از زبان های سیحون برسد و شاید هم باد نسیان کلمه ترنا را همراه با یکی از زبان های فراموش شده ایرانی، با خود برده است.»
نمایشنامه «آسیدکاظم» اولین اثر نمایشی استادمحمد است که آن را در سال 1350 نوشت. این نمایش همان طور که از مقدمه او نیز پیداست در قهوه خانه می گذرد؛ مکانی که در مراسم ترنا در آن برگزار می شد. «آسیدکاظم» که در زمان انتشارش، متفاوت با دیگر آثار نمایشی زمانه اش بود و خبر از درام نویسی متفاوت را می داد، اینطور آغاز می شود: صحنه. [در یکی از محلات قدیمی شهر، قهوه خانه ای است با مشخصات و تزیینات زمان حال که اصالت و رنگ و بوی خراباتی آن حفظ شده است. صحنه تاریک است و به جز صدای دعای بعد از افطار صدایی نیست. با اتمام دعا، صحنه روشن می شود.
شبی در ماه رمضان است و دو نفر در دو گوشه صحنه، زیر پالتوهایی که از سرما به سر کشیده اند چرت می زنند، سیدجواد بر تخت کنار در نشسته و خیره به خیابان می نگرد، شاه رجب مشغول خواندن نماز است. سیدجواد خود را به سمت شاه رجب کشیده و بی تابانه کنار او می نشیند]. شاه رجب: [به محض اتمام نمازش] آدم بدبخت از روزی که تو خشت می افته تا روزی که رو خشت بی افته، بدبخته. بدبختی ام که شاخ و دم نداره. بابام، خدا رحمتش کنه، می گفت، آدم بدبخت امروز بمیره بهتر از فرداست...» علاوه بر این در چاپ تازه «آسیدکاظم»، نقدی از ناصر ایرانی آمده است با عنوان «عیب ها و هنرهای آسیدکاظم». استادمحمد خود در آخر مقدمه اش نوشته است: «و نقد ناصر ایرانی: آن سال ها نمایشنامه نویس خوب ایران، ناصر ایرانی، در مجله نگین بر اجرای آسیدکاظم یک نقد پرزحمت و پردقت نوشت. چاپ مطلب ناصر، مصادف شد با همان روزی که باید متن را به ناشر می سپردم.» و استادمحمد از آن نقد تنها بخش عیب های آسیدکاظم را به ناشر می سپارد اما «حالادر این چاپ... همه عیب و هنرهای ناصر ایرانی را چاپ می کنم.» جدای از «آسیدکاظم»، دو نمایشنامه دیگر نیز در این مجموعه آمده است که البته هرکدام حال وهوای دیگر دارد. از اینها نمایشنامه «شب بیست و یکم» از بهترین درام های مدرن ایرانی است. نمایشنامه ای تکان دهنده که نمایشنامه نویس آن در چاپ جدید در پیشانی اش نوشته است: «بعد از بیست سال وقتی این نمایشنامه را خواندم از نویسنده اش ترسیدم.» «کافه مک ادم» از دیگر نمایشنامه هایی است که این روزها در نشر ققنوس منتشر شده. این نمایشنامه از آثار اخیر استادمحمد بود که سال 1389 در تئاترشهر به صحنه رفت. تم اصلی این نمایشنامه مساله مهاجرت است. کافه مک ادم را سال ها پیش بچه های کنفدراسیون دانشجویی در شهر مونترال کانادا تاسیس کرده بودند. در دهه 80 میلادی تپش نبض فعالیت های سیاسی- مدنی مردم مونترال به اوج رسیده بود و همزمان با این به اوج رسیدن، نخستین موج از مهاجرت ایرانی ها به سمت کانادا آغاز شد. «اهل ثروت در ونکوور یله شدند. اهل کسب و کار به سمت تورنتو رفتند و شهر مونترال به عنوان «سه دیگر راه» سرپناهی برای راندگان سیاسی و بازماندگان سازمان های سیاسی شناخته شد. «مک اَدَم» نام یک گیاه گلدانی است. در ایران ما آن را به نام پیچ می شناسیم. بوته ای کم توقع و سخت جان. در هر آب و هوایی زنده می ماند و رشد می کند. این گیاه را نخستین بار مهاجری به نام مک ادم از اروپا به کانادا آورده است و در کانادا نشانه ای است از مهاجر و مهاجرت. در جملات پایانی «مک ادم» آمده است: «ماها همه مون تو شناسنامه بغل تاریخ تولدمون یکی یک مهر جنون داریم... با این تفاوت که شماها جنونتونو خودتون انتخاب کردین ولی من... من تو مسیر فرار مادرم به دنیا اومدم، تو تبعید...».
□
روزنامه شرق ، شماره 2075 به تاریخ 6/5/93، صفحه 7 (تئاتر)