«بازدم» یک رمان تلخ است، اما تلخیاش از جنس خاص خودش است. شاید تعبیر من این باشد که هر جا مقداری زنانگی چاشنی اثری باشد زهرهای موجود در آن، خود به خود خنثی میشود. زبان یارمحمدی البته زبان زنانهای نیست، اما پرداختن به جزییات اثرش پرداخت زنانهای دارد. دقت و انتخابی که از یک زن و درونیاتش بر میتابد بیشک چینش شخصیتها و اتفاقات متن را متفاوت میکند و این در کنار همه تلخیهای بازدم بهشدت دوست داشتنیاش میکند. آدمهایش برایت آشنا و فامیل و دوست حتی اگر شبیهشان هم ندیده باشی جوری نوشته شدهاند که باورشان داری. آدمهای در آستانه تصمیمهای بزرگ زندگی، مثل مهاجرت، جدایی یا در آستانه باورهای سخت روزگار مثل مرگ، فقدان و هجران ما را چنان با آینههای روبهرویمان مواجه میکنند که بارها موقع خواندن بازدم گلویمان درد میگیرد یا شاید چشمانمان تر شود. جامعه رمان بازدم، اگرچه به لحاظ سواد اجتماعی جامعه بالای متوسطی است، اما در مواجهه با آنچه این چند خانواده را بههم وابسته یا از هم گسسته کرده ما دردهای لایههای گستردهتری از جامعه را خواهیم شنید و خواهیم خواند.
از همه موثرتر در جلو بردن رمان، شخصیت مردد اما جذاب و
دوست داشتنی «کسری» است که در ذهن مخاطب یک قهرمان معاصر میسازد. او قهرمان مردد این روزهاست. قهرمان است چون هنوز بهشدت به آرمانهایش پایبند است و مردد است چون در آستانه یکی از مهمترین تصمیمات زندگیاش: مهاجرت، کرخت مانده و نمیداند باید چه تصمیمی بگیرد و در واقع نه بر هم خوردن آخرین نمایشگاه عکسش نه مرگ خواهر دوقلویش، نه از دست دادن عشقش هیچکدام به تنهایی دلیل این کندن نیست. به زعم من، کسری بازدم، اصلا آدم کندن نیست اما به قول روانکاو من برای هر تصمیمی معمولا یک مجموعه دلایل موثر واقع میشوند نه یک دلیل، به هر روی خواندن کتاب بازدم و حتی هدیه دادنش خصوصا به آنها که این روزها لب ایستگاه مهاجرت ایستادهاند را توصیه میکنم، نه به خاطر اینکه بازدم یک رمان درباره مهاجرت است - که در واقع این طور نیست- اما یکی از مهمترین و جذابترین شخصیتهای این رمان با این داستان در حال کلنجار است و بازدم رمان خوبی است برای همه ماها که این روزها عجیب در آستانه تصمیمات سخت هستیم.