گروه انتشاراتی ققنوس | تسلیت فلسفی
 

تسلیت فلسفی

درباره کتاب تسلی‌بخشی‌های فلسفی، نوشته آلن دوباتن 

کتاب هفته

«فقط بپیوند... 

بر این خاکستری خفه همگانی ته‌مایه رنگی بزن، همه را به یک چوب مران، از تعصب بپرهیز... با همدلی با انسان‌ها به حیات تیره خود رنگ و بویی بده، همه نیروها در کارند تا تو را عام کنند، خاص باش...افراط در هر سو تو را به بیراهه جنون یا جزمیت می‌کشد. دل بده، عشق بورز، از خود مایه بگذار! فرزانگی بیاموز!» 
...این جملات را مرحوم میرعلایی در مؤخره رمان هواردزاند آورده است و اگر آلن دوباتن (که سخت به نقل‌قول‌هایی که حرف دل ما را کاملتر و دقیقتر از ما می‌زنند، معتقد است) آن را خوانده بود، می‌توان یقین داشت که در مقدمه کتاب تسلی‌بخشی‌های فلسفه به کارش می‌برد. 
دوباتن که در کتاب «پروست چگونه زندگی شما را دگرگون می‌کند» به دفاع از ادبیات برخاسته بود، در تسلی‌بخشی‌های فلسفی در مقابل کسانی می‌ایستد که فلسفیدن را نشخوار فکری بیکاران می‌دانند. زمانی که در جعبه پاندورا باز شد و مصائب جهان آزاد گشتند نه جعبه تسلی باقی ماند نه امید. 
اگر پیش از این می‌پنداشتیم امید توشه بی‌پایان کاروان بشری است، دوباتن تذکر می‌دهد که سخت در اشتباهیم: «قوت قلب ممکن است ظالمانه‌ترین پادزهر اضطراب باشد. پیش بینی خوشبینانه ما هم سبب می‌شود که فرد مضطرب برای بدترین حالت آماده نباشد و هم نادانسته، تلویحاً می‌گوید که اگر بدترین حالت رخ دهد، مصیبت‌بار و فاجعه خواهد بود.» 
پس منظور از تسلی‌بخشی چیست؟ 
به زعم او فلسفه سعی ندارد ما را قانع کند که مصیبت و بلا و بی‌عدالتی، ورشکستگی و ناکامی سراغ ما نخواهد آمد. حتی تلاشی هم نمی‌کند ما را به امید روزگاری خوش‌تر آرام کند. همه نکته در پند حکیمانه‌ای است که سنکا به مادری داد که در سوگ فرزند جوانش سالها گریست: «چه لزومی دارد برای اجزای زندگی گریه کنیم؟ کل زندگی گریه دارد.» 
تامل در این نکته به ما یاد می‌دهد با گم کردن دسته کلید، به هم خوردن قرار یا از دست دادن محبوب، از کوره در نرویم. تسلی‌بخشی فلسفه چنین است. فلسفه چونان مرد جوانی که به سیاهپوشی کنار در می‌گوید: «غم آخرتان باشد» عمل نمی‌کند. همه می‌دانیم هیچ شوکی آخرین نیست و در این تسلیت خوش‌بینانه ایده زهرآلودی هست که هنگام وقوع شوک بعدی، تلخی خود را می‌نماید. فلسفه به آن پیر فرزانه شبیه‌تر است که داغدار را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: تا بوده، همین بوده... 
ناکامی تنها در «از دست دادن» نیست، ما حسرت‌خوار «بدست نامدنی‌ها» هم هستیم. 
و در چنین تالماتی اپیکور مناسب‌ترین همصحبت خواهد بود. او به ما می‌آموزد وقتی دوست، آزادی و تفکر داریم، ثروت‌های جهان دیگر چندان به دارایی‌هامان نخواهد افزود و بی این هر سه، آنچه گرد آورده‌ایم فریب و توهم است. 
«ممکن است سرانجام جیپی بخریم ولی – نه نظر اپیکور – به دنبال آزادی بوده‌ایم ممکن است سرانجام نوشیدنی اشتهاآوری بخریم ولی – به نظر اپیکور – به دنبال دوستی بوده ایم ممکن است سرانجام لوازم گرانقیمت آبتنی بخریم و لی – به نظر اپیکور – تفکر است که برای ما آرامش به ارمغان می‌آورد.» 
اپیکور به خداوند فلسفه لذت شهره شد. بهتر است به یاد حاسدان روان – مرده او که با شاخ و برگ فراوان قصه هایی از عیاشی، هرزگی و میگساری اپیکوریان جعل می‌کنند، بیاوریم: فیلسوف فقید روزی از دوستی خواسته بود: «برایم یک کوزه پنیر بفرست تا بتوانم هر گاه خواستم ضیافتی برای خود برپا کنم.» 
اپیکور می‌اندیشید و با تحلیل ناخوشی‌ها آرام می‌گرفت. او با اندیشه درباره عدم، درمی یابد که پس از مرگ چیزی جزنسیان نمی‌ماند. پس بیهوده است از قبل نگران چیزی باشیم که چون فرا می‌رسد، مشکلی نمی آفریند. اپیکور و دوستانش با هم قراری می‌گذارند؛ اینکه تا ابد خود را از «زندان سیاست روزمره» رهایی بخشند و هیچ گاه به خدمت اربابان نفرت‌انگیز درنیایند. آنان گرد هم آمدند چون به دوستی سخت معتقد بودند. 
دوستان کسانی هستند که «دانش، مراقبت و علاقه آنها به ما این قدرت را می‌دهد که از رخوت و کرختی بیرون برویم. در صحبت‌های معمول بسیاری از آنها با ما شوخی می کنند و نشان می‌دهند که ضعف‌های ما را می‌شناسند و آنها را می‌پذیرند و بنابراین به نوبه خود می‌پذیرند که ما در دنیا جایی داریم.» 
کلیشه‌های خوشبختی توام با ثروت و تجمل، نمی تواند ایشان را بفریبد و آنگاه که جهان از گمراه کردن حلقه یاران راه به جایی نبرد، به ناچار درهای لذت را برایشان گشود. درک ضیافتی که اپیکور با خمره پنیر برپا می‌ساخت، روح انسان را از شر تلخکامی به دست نیامدنی‌های بی پایان و بی‌ضرورت می‌رهاند. 
تسلی‌بخشی‌‌های فلسفه چنین است.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه