گروه انتشاراتی ققنوس | ترکیب حیوانیت و عقلانیت - مرورى بر جایگاه انسان در اندیشه کانت
 

ترکیب حیوانیت و عقلانیت - مرورى بر جایگاه انسان در اندیشه کانت

کتابخانه شرق

درباره کانت: کانت بزرگ ترین فیلسوف عصر روشنگرى است و پایه گذار انقلابى در تاریخ تفکر بشر که از آن به «انقلاب کپرنیکى» در فلسفه تعبیر مى کنند. کانت به یاد انسان مى آورد که براى اصلاح ساختمان فکر خویش باید کمر به تعیین حدود شناخت بندد. از همین روى، وى به نقادى عقل، آن هم به سلاح عقل، برخاست. مهم ترین دستاورد کوشش عظیم وى، سه گانه نقد عقل محض، نقد عقل عملى و نقد قوه حکم بود. بدون کانت، پى بردن به ابعاد تفکر مدرن محال است؛ به همین سبب جامعه اى چون جامعه ما که در گرما گرم مدرن شدن است شاید بیش از همیشه به قرائت و درک کانت نیازمند است. 

پیشینه تاریخى: انسان در اندیشه کانت موجودى است آگاه، مختار و مقتدر؛ و چون این صفات از صفات الوهیت است، در نظر او انسان موجودى است الهى. در سنت غربى مرز متمایزى بین انسان و الوهیت وجود ندارد، به تعبیر ساده تر، خدا انسان آسمانى و انسان خداى زمینى است. صفات الهى علم، قدرت، آزادى یا اختیار و ماندگارى یا ابدیت، صفت تجرد از ماده یا روحانیت، در وجود انسان تحقق مى یابد. اگرچه در سنت غربى خداوند خالق نیست و جهان قدیم است، عقل در مقام قوه شناسایى در وجود انسان، صورت معقولات را مى آفریند. نکته مورد تاکید این است که نوس یا عقل به عنوان گوهر الهى، مقوم ذات انسان است، یعنى مرز متمایزى بین خدا و انسان نیست. پس از ارسطو در فلسفه اخلاق رواقى شأن نظرى عقل کمرنگ شد و مى توان گفت مفهوم «عقل عملى» به معنى مورد نظر کانت در فلسفه رواقى تأسیس شد. در نظر رواقیان، نیت خیر نیتى است که منطبق با عقل جهانى (یعنى معتبر براى تمام انسان ها) باشد، و همین عقل جهانى رواقیان عقل عام و مشترک انسانى کانت است. در سنت غربى مرز مشخصى میان انسان و خدا وجود ندارد. اما خدا در سنت شرقى موجودى متعالى است نه فقط نسبت به طبیعت مادى، بلکه همچنین نسبت به انسان. خداى شرقى خالق و آفریدگار جهان و انسان است. انسان شرقى در مقایسه با انسان غربى، که دم از رقابت با خدایان مى زند و خود را همسنگ آنها مى داند، خویش را نیازمند خدا دانسته و به درگاه او دست دعا و نیایش دراز مى کند، او نه فقط خدا را متعالى و برتر از خود مى داند بلکه همه چیز را به خواست او وامى گذارد. تفاوت دو دیدگاه شرقى و غربى باید به حساب اختلافات جغرافیایى گذاشته شود و به نظر نمى رسد که دو «نوع» انسان متفاوت وجود داشته باشد. عناصر پررنگ در اندیشه کانت در مورد انسان عبارتند از تاکید بر مفاهیم اراده، آزادى و اختیار، عمل گرایى و مسئولیت پذیرى انسان. کانت در تمام نوشته هاى خود بر استقلال و آزادى انسان در مقابل هر نوع عامل غیرانسانى تاکید مى کند. این تاکید بر اراده انسانى در تأمین سعادت و رستگارى او مورد توجه کانت واقع شد. کانت براى تحقق الوهیت در ذات انسان (و تجسم عقل الهى در قالب وجود بشرى) بین تعالیم مسیح پروتستان و نگرش یونانى باستان پیوند برقرار کرد. 
ذات انسان: ذات انسان از نظر کانت با تکیه بر کارکردهاى روانى، اخلاقى، و شناختى آن تعریف مى شود و به تعبیر امروزى، تعریف او از نفس تعریف فونکسیونالیستى است. کانت روان شناسى را به عنوان یکى از شاخه هاى علوم طبیعى تعریف کرد. یکى از صفات ممتاز نفس از نظر کانت خودانگیختگى است. خودانگیختگى از نظر او مبداء اختیار و زیربناى اخلاق است و در کنار استقلال و اختیار سه مفهوم کلیدى حکمت عملى کانت است. خودانگیختگى منشاء فعالیت و آفرینندگى ذهن است که وقتى با جنبه پذیرندگى و انفعال آن ترکیب شود، معرفت پدید مى آید. «انسانیت» از نظر کانت حاوى عناصر معنایى متعددى است. همدردى و ارتباط، روح اجتماعى انسان را در مقایسه با حیوانات نازل تر تشکیل مى دهد. کانت در ذات انسان سه خصلت متمایز تشخیص داده است. ۱- حیوانیت ۲- انسانیت ۳- شخصیت. عنصر سوم ترکیب عقلانیت و حیوانیت است. یکى از ویژگى هاى انسان که در طبیعت فقط به او تعلق مى گیرد، حرمت یا احترام است، مى توان گفت تنها انسان موجودى محترم است. قداست خداوند غیر از حرمت انسانى است. از انسان به عنوان «من» تعبیر مى شود، و کانت دو نوع «من» تمییز داده است: من تجربى و من استعلایى. اولى ضمیر نفسانى و دومى ضمیر منطقى است. فلسفه کانت نوعى انسان شناسى عمومى است. از نظر کانت انسان متعلق به دو جهان محسوس و طبیعى و معقول است. کانت این مقام دوگانه انسان را در دو علم انسان شناسى تجربى و عقلى تدوین کرده است. انسان شناسى تجربى، نوعى انسان شناسى جغرافیایى است اما انسان شناسى عقلى، ذات انسان را مورد تحقیق قرار مى دهد. کانت در بیان حقیقت ذات انسان از سه تعبیر وجدان، ذهن و روح استفاده کرده است. وجدان عبارت است از آگاهى اى که فى نفسه تکلیف است. ذهن در اصطلاح او به معنى دکارتى لفظ، جوهرى متفکر نیست، بلکه آگاهى فیزیکى یا مادى برآمده از احساس و تأثر و انفعال است. و اما در مورد روح (نفس) کانت مى گوید: ایده نفس (روح) یکى از ایده هاى سه گانه استعلایى (خدا، جهان و نفس) است. پس کانت وجود جوهرى نفس به معناى مورد نظر در فلسفه سنتى را نمى پذیرد، بلکه نفس در نظر او به عنوان کارکرد نفسانى مورد توجه است. در مورد نفس آنچه مورد حمله کانت واقع شده مفهوم دکارتى نفس است که مطابق آن، نفس جوهرى است متفکر، غیرمادى، پایدار (باقى)، بسیط، داراى وحدت شخصى، فاعل افکار و تجربه ها و داراى موجودیت متمایز و مستقل از بدن. انسان صاحب عقل است: عقل قوه تدوین قیاسات منطقى است. پس کار عقل اصولا شناخت است و این مقوله از پیچیده ترین آراى کانت است. نخست باید به تمییز بین «ایده هاى عقل» و «ایده آل هاى عقل» بپردازیم. کانت مى گوید: انسان را اگر به نحو تام و تمام تصور کنیم، نه فقط حاوى کیفیاتى است که متعلق به ماهیت اوست و مفهومى را که ما از «انسان» داریم تشکیل مى دهد، بلکه حاوى هر چیزى است که علاوه بر این مفهوم، از لوازم ذاتى تکامل مفهوم انسان است. ایده تعیین کننده قاعده است، اما ایده آل تعیین کننده الگو (اسوه) است. کانت ایده عقل را در فلسفه خود مى شکوفاند، زیرا در نظر او به کار بردن خرد دو جنبه دارد که مکمل یکدیگرند: از یک سو، اصلاح همگان و از سوى دیگر، به کمال رساندن فرد. انسان صاحب اراده است: هر انسانى آزاد متولد مى شود. در نظر کانت بین آزادى و قانون اخلاق، نسبتى ضرورى برقرار است. کانت دو مفهوم «اراده» و «عقل عملى» را مترادف به کار مى برد. او اغلب دو لفظ «آزادى» و «عقلانیت» را در کنار هم مى آورد و این دو مفهوم را حاصل تکامل تاریخى انسان مى داند. انسان صاحب عمل یا کار است: «من» چیزى نیست جز کار و فعالیت و تلاش. شکل اساسى این فعالیت که تشکیل دهنده ذات من است همان انگیزه یا کششى است که خود از جنس آگاهى است. انسان از طریق کار و فعالیت خود احساس زندگى مى کند، نه از طریق لذات و خوشى ها. هر چه ما بیشتر مشغول کار باشیم، بیشتر احساس مى کنیم که زنده ایم و بیشتر زندگى را درک مى کنیم. قواى انسان: کانت معتقد است «انسان بودن» به معناى دانا بودن و آگاه بودن است. او در تدوین معرفت شناختى خود از اصطلاحات شهود، عقیده، معنا، تفکر، متعالى، استعلایى، متعلق (شىء)، محسوس، معقول و پدیدار استفاده کرده است. 
استقلال انسان: موجود مستقل موجودى است که «اندیشه» وابستگى نداشته باشد. در نظر کانت انسان چنین موجودى است، انسان اگر دین دارد، اگر مدنیت دارد، اگر نظام هاى اقتصادى و سیاسى بنا مى کند و ... همه را به خواست، تصمیم و اراده خود به وجود آورده است. در نظر کانت، انسان به اعتبار وجود جسمانى و طبیعى و مادى خود البته مخلوق خداست. اما انسان در مقام موجودى صاحب فکر و اندیشه همه چیز خود را خود پدید آورده است. در اصطلاح کانت، انسان موجودى خودمختار است. بخش دیگرى از استقلال انسان، معلول غایت مندى اوست. به دلیل وجود انسان است که هستى جهان واجد معنى است. تمام موجودات، تابع انسان، براى انسان و در خدمت انسانند. این بخشى از عنصر اومانیستى در فلسفه کانت است. شرط استقلال و پشتوانه حجیت آن، قابلیت تعمیم آن در نوع انسان یعنى تمام افراد بشر است. اختیار (یکى از مفاهیم محورى فلسفه کانت)، داراى دو مفهوم است. یکى به مفهوم استقلال از هر نوع وابستگى که عبارت است از «آزادى از ...» و دیگرى به معنى قدرت قانونگذارى با تکیه بر ذات خود که عبارت است از «آزادى براى ...» . متعادل کردن این دو جنبه با یکدیگر یکى از اهداف فلسفه انتقادى کانت است. «بى اعتقادى» معیار و ضابطه استقلال و عدم وابستگى عقل به نیازها و احتیاجات است. مقصود از این بى اعتقادى، «بى اعتقادى عقلى» است. یعنى حالت تزلزل ذهن انسان که ابتدا تمام نیروى قوانین اخلاقى را به عنوان انگیزه هاى قلبى از این قوانین مى گیرد. 
انسان و الوهیت: شناخت کامل خداوند نه با عقل انسان ممکن است نه با وحى. انسان در کار خداشناسى گرفتار انسان مدارى یا تشبیه است. اما کانت در پایان عبارت مذکور مى گوید: مسئله این است که انسان در این مسیر تا کجا مى تواند به پیش رود. یعنى خداشناسى براى انسان نوعى آرمان (ایده آل) است. پیمودن این مسیر رو به تکامل عبارت است از عشق ورزیدن به خدا. کانت عشق به خدا را به عنوان صفت ذاتى انسان به صورت خصلت قانون پذیرى انسان تفسیر کرده است و در واقع قانونمندى (رفتار اخلاقى) و الوهیت را در وجود انسان به یک معنى به کار برده است. به نظر کانت گوهر دین امرى باطنى و درونى است و هیچ عامل خارجى نمى تواند بین انسان و قلب او وساطت کند. 
حقوق و تکالیف انسان: حقوق و تکالیف در فلسفه کانت دو مفهوم هم بسته یامتضایفند. یعنى انسان هاى دیگر حقوقى بر گردن ما دارند و همین طور ما حقوقى داریم که دیگران مکلفند آنها را مراعات کنند. پس حق و تکلیف در مقابل هم تحقق مى یابند. تکالیف انسان به دو بخش تقسیم مى شود: تکالیف ما نسبت به ذات خود و تکالیف ما در قبال دیگران. کانت در بعضى از نوشته هاى خود، تکالیف انسان نسبت به ذات خود را در هشت مورد فهرست کرده است. ۱- پرهیز از خودکشى ۲- پرهیز از آلودگى به شهوات ۳- پرهیز از اسراف و تبذیر ۴- پرهیز از دروغ ۵- پرهیز از بخل ۶- پرهیز از چاپلوسى ۷- خودشناسى ۸- پرورش قوا. نظام سیاسى: قدرت قانونگذارى فقط ممکن است متعلق به اراده متحد مردم باشد. پس چون این اراده منشاء تمام حقوق است، قطعا ممکن نیست به کسى زیان برساند. کانت حکومت صالح را با نام جمهورى معرفى مى کند نه دموکراسى، و جمهورى را متکى بر رأى مردم و مشروط به تفکیک قواى سه گانه مى داند. قانون اساسى در وضعیت صلح باید براساس جمهورى باشد که بر سه اصل متکى است: ۱- اصل آزادى تمام اعضاى جامعه در مقام انسان. ۲- اصل تابعیت تمام افراد از یک نظام قانونگذارى واحد مشترک بین اتباع. ۳- اصل برابرى تمام شهروندان. مهم ترین نشانه هاى دموکراسى را مى توان چنین برشمرد: ۱- فقدان زندان سیاسى. ۲- فقدان پنهانکارى مردم. ۳- حساسیت اجتماعى در قبال حوادث غیرمنتظره. ۴- امکان سئوال از عالى ترین مقامات حکومتى. ۵- بى رونقى خرافات، فالگیرى، دعانویسى، رمالى و ... ۶- بى رونقى چاپلوسى و فقدان چاپلوسان در میان مسئولان مملکتى و حکومتى. نتایج دموکراسى: ۱- تربیت آزاد. ۲- تقسیم و توزیع امکانات. ۳- حمایت از آزادى هاى اجتماعى. 
آینده انسان: کانت امکان دگرگونى انسان را در بستر تاریخ به سه صورت در نظر مى گیرد: انسان در تاریخ یا پس مى رود، یا پیش مى رود، یا درجا مى زند. کانت وضعیت پیشرفت را سعادت جویانه، وضعیت پسرفت را ترور اخلاقى و وضعیت درجا زدن را احمقانه توصیف کرده است. 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه