مجله جهان کتاب
رمان از زمان پیدایش خود تا امروز همواره از واقعیتهای ملموس بیرونی فاصله گرفته است و به جنبههای درونی و ذهنی گرایش یافته که مبین تحمیل تدریجی ذهنیت بر سیر تاریخ است. و این تنها راه مقابله انسان با دنیایی است که پیوسته از شفافیتاش کاسته و غیرقابل درک میشود. از این رو، رمان مدرن میکوشد به زندگی جاری نزدیکتر شود و با استفاده از ذهنیات و واکاوی درونی و فرآیندهای روانشناختی و ... مسائلی را ثبت کند که عامل انگیزش انسان معاصر و شیوههای منازعة او با جهان در هم شکستة پیرامونی اوست. به قطع از چنین موجودی نباید انتظار انسجام و یکپارچگی داشت. در این رمان نیز تلاش شده است تا ناهمگونی و تناقض روانهایی بازتابانده شود که به علل فردی و اجتماعی دوپاره شدهاند و در پی دست یافتن به تمامیت فردی خویش با بیرون و درون در جدالاند.
مقولة تبعید و مهاجرت در فرهنگ و ادبیات معاصر ما جایگاه و قدمتی طولانی دارد. از کوچ اجباری اقوام به علل سیاسی و مذهبی گرفته تا تحمیل ارزشهای غالب جامعه که خیل عظیمی را به جلای وطن کشاند. به دنبال آن از ابتدای قرن حاضر، کنشهای جامعه را از زمان شروع زمزمههای تجدد و واکنشهای متابع آن را میتوان پی گرفت. در سطحی وسیعتر، یک جامعه ممکن است به علت سرباز زدن از اختلاط یا همنشینی فرهنگهای زندهتر و پربارتر، همواره در وضعیت تبعید به سر برد. و در پی آن تلاشی همیشگی و نومیدانه برای یافتن آن بهشت گمشده سبب آفرینش شعرها و داستانها و آثار هنری متعددی میگردد که با نوستالژی گذشته همراه است. البته نوع برخورد با این مقوله، ارزش این نوع آثار را تعیین میکند. ناباکوف یکی از نویسندگانی است که محور داستانهایش را همین موضوع قرار میدهد و بحق میتوان گفت عمیقترین این آثار را آفریده است. او از طرح دشواریهای مهاجری که به اجبار در تبعید به سر میبرد فراتر رفته و عمیقترین پرسشها را در این باب مطرح میکند. امروزه تبعید تنها یک جا به جایی سادة فیزیکی نیست، بلکه تبعید از خود و برخورد فرهنگهای بزرگ و غنی با فرهنگهای قومی و محلی نیز هست. به طوری که فرد را نسبت به گذشته نگران و در حال سرگردان میکند. و به نوعی به شبهه بیهویتی و تنهایی میرسد. در حقیقت نوع رفتار با گذشته و حال است که تبعیدی را به هویتش رهنمون میشود.
آفاق، شخصیت اصلی رمان، یک تبعیدی است و در میانه دو افق سرگردان است. به کشورش برمیگردد تا محبوب دوره کودکی و نوجوانیاش را بیابد. در سفر ده روزهاش شجره صدسالة قجری و زوال آن را به منزلة نمادی از ساختارهای پدرسالارانة خانودگی بازنگری میکند که زیر پوستین پلاسیدهاش ظلم و ستمگری و اجحاف پنهان است. در این پرش ده روزه، آیا به دیدگاههای تازهای میرسد یا نه؟ آیا به آن دگردیسی و پوسته انداختن ادعاییاش نزدیک میشود؟ با توجه به اینکه در این رمان مانند اغلبرمانهای مدرن، همه تعیّنات از دایره قطعیت و یقین خارجاند، به یقین معینی نمیرسیم. او و پسرعمهاش (ملکی) به خاطر اختلافات خانوادگی و وصیتنامه مادرهایشان از ازدواج با یکدیگر منع میشوند و آفاق به اجبار تبعید می شود. وقتی به روستای اجدادیاش بازمیگردد، از همه گذشته اشرافی او صندوقچه محتوی دستنوشتههای دایی اسد برایش به ارث مانده است. آفاق با مرور خاطرات دایی اسد و خاطرات شخصی خودش قدم به قدم به عقب برمیگردد. گاه در زمان میلغزد و از حال به گذشته و به عکس پرتاب میشود. سرگذشت دایی اسد نیز به گونهای سرگذشت آفاق است. اما او بی آنکه جلای وطن کند،در سرزمین خودش تبعید شده است. مردی رنجور و جبون و تسلیم قوانین و سنّتهای خانواده اشرافی که در زمان نوشتن مصیبتنامههایش، حسرت گذشته از دست رفته به نشخوار اکنونش تبدیل شده است.
آفاق بعد از اقامتی بیست و چند ساله در غربت، زندگی و هویتش را در گذشته میجوید و تا کشف نکند در کجای این دنیا ایستاده است، درنمییابد که چه کسی است و کجاست. حال و آیندهاش در گرو همین سوال است. اما گذشته از سویی دست نیافتنی است و از سوی دیگر حضوری سنگین و مخرب دارد. او برای آفرینش مجدد و درک هستی خود در حال، ناچار است این گذشته گریزنده و در عین حال مخرب را بازشناسد. اما زمان حال برای او چندان ملموس نیست و ریشه در واقعیت ندارد، با این وصف آفاق در دست و پنجه افکندن با مشکلات سرزمین میزبان از شخصیتهای دیگر اندکی جلوتر است. به یک همسازی نسبی با مهاجران دیگر رسیده و با آنها در واگویههای درد و غربت مشترک به تفاهم رسیده است. او نسبت به دیگر شخصیتهای هموطنش گامی به پیش دارد. کسانی چون میتو که ریشه خود و ریشه واقعیت را از دست داده است و میخواهد گذشتهاش را در تبعید بسازد و با تحمیل گذشته به حال، میکوشد حال را به شکل گذشته دربیاورد که همین موجب از دست رفتن وضعیت حال او میشود؛ یا فرنگیس که از واقعیت به رویا و مالیخولیا پناه برده است. و این چنین است که رمانهای ایرانی با درونمایه تبعید و مهاجرت عمدتاً جولانگاه اضطراب، حرمان و تعلیقاند. تنهایی و سرگردانی آفاق با مضمون بیهویتی فرهنگی و تاریخی پیوند میخورد. این فقدان هویت را در توصیف او از سنتهای باقی مانده در مهاجران و دستنوشتههای دایی اسد آشکارا میبینیم.
از دیدگاه روانشناسی میتوان این بازگشت به وطن را بر اساس روانشناسی فروید نوعی بازگشت به دامان مادر تصور کرد. لاکان عقیده دارد نوزاد ابتدا در دنیای گرم و رویایی به سر میبرد که در آن وجود خود و مادرش در هم ادغام شدهاند. جدایی او از رویایی که در آن میزیست و ورودش به دنیای متفاوت جدید که نخستین دمش با وحشت درد آغاز میشود، باعث میشود که همواره در جستجوی بازیافتن این وحدت از دست رفته و آن دنیای تخیلی ازلی باشد. همین رفتار در یک تبعیدی تکرار میشود. گروهی به علت جدایی اجباری از متعلقات گذشته به خودتکراری دست میزنند و برای مقابله با جداافتادگی به بازتولید بتوارهها و نمادهایی متوسل میشوند که پیش از این چندان اهمیتی برایشان نداشت. و عدهای نیز با توسل به عرفان، به جهانبینی و زبان مشترک میرسند. بازیابی آن وحدت از دست رفته در آفاق به شکلی ایهامی در عشق به محبوب (ملکی) تجلی مییابد. نام «ملکی» در عین حال یادآور ملک و مام وطن نیز هست. او تصور میکرد همه چیز در غیابش متوقف شده است و وقتی بازمیگردد با واقعیاتی تلختر مواجه میشود که شاید سکوی پرشی باشد برای ایجاد همسازی میان تخیل و واقعیت موجود.
رمان در دو سطح ارائه میشود: سطح اول به روایت یک جستجو میپردازد. آفاق پس از بیست سال دوری در پی محبوب دوره جوانیاش به وطن برمیگردد. اما گذشته دیگر همان تصور ذهنی سابقش نیست. همه چیز دگرگون شده است و محبوب سابق به شیری بییال و دم و اشکم تبدیل شده، پیر و شکسته وافیونی، حتی آفاق را به جا نمیآورد. در همین سطح، آمیزش تجربههای دوره مهاجرت به عنوان یکی از محورهای اصلی داستان، خاطرههای گذشته و زندگی خیالی و اهلی شخصیتهای اصلی با ایجاد حس تعلیق جستجویی عاشقانه، قالببندی می شود. در سطح دوم، رمان جان تازهای میگیرد و متن به شکلی نمادین و استعاری به نشانههایی عمیقتر نقب میزند. نشانهها حکایت نی جدامانده از نیستان را بازگو میکنند و حسرتها و شکوهها و نالههای پاره جدامانده از اصل را بیان میکنند که به درستی بازتاب اندیشههای عرفانی شرقی است.
شیوه بیان و تکنیک روایت: یادها و انگارهها و اشارههای تلویحی نویسنده از زبان چند راوی به شکل حکایتهای کوتاه و بلند بیان میشود که بدون شمارهگذاری یا فصلبندی با استفاده از فاصلهگذاری لحنی، دستهبندی نظرگاهها را به عهده خواننده میگذارند. به گونهای که چرخش هر زاویه دیدار از یک «من» به «من» دیگر به سهولت دریافتنی است. رابطه میان فعل روایت و آنچه روایت میشود و طرز تلقی راوی از یک واقعه از زبان راویان مختلف به گوش میرسد. و البته صدای مستتر نویسنده از پس پشت نگاه و کلام راویان پیداست. خواننده با همدلی و از چشمانداز راوی اول شخص و از طریق حس و حواس او با تجربههای راویان همراه میشود. زمان در بخشهایی خطی است و در یک جهت جریاندار و گاه با پرشهای ذهنی به پیش میرود و به عقب رجعت میکند. این زمان حسی، زمان حال را مبدأ قرار میدهد و از آن به عنوان سکویی برای رسیدن به خاطرهها و وهم استفاده میکند و به کمک تداعیهای گاه به گاهی، آزادانه در زمان حال تغییر مکان میدهد، زمانها را در هم میآمیزد و میکوشد از چشمانداز انعطافپذیر زمان ذهنی استفاده کند. زاویه دید اول شخص معنای رمان را به نوعی خاطره شخصی محدود میکند و در عین حال با موقعیت و وضع اجتماعی و روانی بشری پیوند میزند. اما زمینه خاطرهنویسی به ثبت وقایع ذهنی و سیلان ذهن شخصیت اصلی اجازه تشخص کافی نمیدهد.
ساخت: وجود راویان متعدد و به عبارتی راویان میانجی در جایی که هنوز هیچ کدام چنان که باید و شاید به صدای مستقل دست نیافتهاند، وسیلهساز گسست و چندپارگی در رمان میشود. در میان دو روایت عمده داستان، یعنی روایت آفاق و دستنوشتههای دایی اسد، خردهروایتهای دیگر را از زبان جان (پسرخوانده آفاق)، دایه و نگار میشنویم که کمکی به ساخت داستان نمیکنند و با توجه به اینکه دایی اسد در دستنوشتههای خود اغلب به نقل از دایه مینویسد و در جایی میگوید «من در حقیقت میرزابنویس دایه هستم»، این روایت را به سهولت میشد در دل دستنوشتههای دایی اسد جای داد. به منظور ترکیب دو سطح حقیقی و مجازی داستان، نویسنده برای الفت دادن دنیای بیرون و درون از توازی چند سرنوشت سود میبرد. (حکایت جهان و خاور، دایی اسد و کبکی و آفاق و ملکی و ...)
هسته یا ساختار اصلی رمان بر تقابل متکی است؛ تقابل دو نگرش، تقابل دنیای واقعی و دنیای استعاری، عین و ذهن، جستجو و تسلیم و ... از این رو معنای ظاهری یا برش عرضی رمان را مجموعهای از علت و معلولها بر پایه توازی زندگیهای دیگر و ادغام و تقابلها میسازد. برش طولی نیز با رفت و بازگشتها و در همآمیزی گذشته و حال یا دادن مفهومی در حال به عملی در گذشته و تکیه بر نشانها و موتیفها و نوع رفتار با زبان، معنای درونی و رمزی رمان را تشکیل میدهند. دنیای بیرون و درون آفاق و دایی اسد ما را به دورهای فراتر از تاریخ مشخص یک دوره میبرد و به آن شالودهای تاریخی میبخشد. به این ترتیب وقایع شخصی را با موقعیت و وضع اجتماعی بشری گره میزند. برای ساختن این دنیای استعاری از چند روش استفاده میشود: از راه تقابل زمانی (حال و گذشته)، تقابل مکانی (دلخواست و سانفراسیسکو)، تقابل دو فرهنگ و تقابل تیپ و شخصیت؛ به این معنی که آنچه بر فرد گذشته، بر زندگی مردم نیز جاری است. از طرفی ثبت ذهنیات به شکل روایتهای گاه گسسته، صورت بیانی نمادین است و به اعتباری به رمان تاریخی نیز نزدیک میشود. عناصر درونمایهای مستحیل در رمان عبارتند از: تبعید، عشق، تنهایی، سرگردانی، هویتجویی و … در ساخت داستان که رفتار آگاهانه نویسنده با زبان، تفکر، شخصیتها و تناسب بین آنها و جای قرار گرفتن حوادث است، به وجود روایتهای زیادی برمیخوریم که در خدمت کلیتی ساختمند نیستند، زیرا ضرباهنگها و فراز و فرودها به درستی تقسیم نشدهاند. به طوری که در یک سوم اول، داستان با قوت پیش میرود، در یک سوم میانی به افت و تکرار روایتهای غیرضرور درمیغلطد و در یک سوم پایانی اندکی خیز برمیدارد. به گونهای که روایت نگار که رمان با آن تمام میشود، از ساختار بیرون میماند. همان طور که میدانیم در ساخت منسجم اگر بخشهایی از اثر را جا به جا کنیم، تغییرات اساسی در رمان به وجود میآید. ولی در این رمان با برخی جا به جاییها عملاً تغییری ایجاد نخواهد شد.
زنجیره علّی رخدادهای رمان بر دو پیرنگ بنا شده است: پیرنگ مبتنی بر جستجو و پیرنگ مبتنی بر سفر. اما خط پیرنگ اصلی متعلق به سفر است. سفر آفاق و دایی اسد به گذشته و کندو کاو در آن، درنگ گاه بازگشت به خویشتن است. ستینگ (جای-گاه) رمان به منزله زمینهای که کنشها در آن رخ میدهند، عوامل جغرافیایی، تاریخی و اجتماعی را دربرمیگیرد و علاوه بر آن به شکلی نمادین بر زمینههایی عمیقتر نیز دلالت میکند و درونمایههای بیرون را بسط میدهد.
اشاره مکرر به «چاه بگو» که فریادها و شکوهها را در خود خفه میکند، واجد نیرویی نمادین است و به ارجاعات دیگر از قبیل تسلیم و رضا و جبن آدمها در فراروی از سنتهای معهود گره میخورد. یا درخت مقدس «کی خاتون» که در افواه عامزنی است که از تعرض راهزنان متواری شده، به دلخواست پناه برده و به درخت تبدیل شده است. نماد تبعید و مبین مضمون اصلی رمان است که رشتههای آرزو از شاخههای آن آویزان است. جان، فرزندخوانده دورگه آفاق میتواند نمادی از دورگه بودن فرهنگی و نهال رو به رشد آشتی گذشته و حال و نوعی استحاله فرهنگی باشد و بشارتی که آینده را متعلق به کسانی میداند که حال و گذشته را در کنار هم درک میکنند و میتوانند خود و غیرخودی را دریابند.
شخصیتها: آفاق چهل ساله مانند اغلب شخصیتهای رمان مدرن نامنسجم و متناقض است. پس از قریب بیست سال زندگی در تبعید هنوز پای در گل گذشته است و زمان حال برایش فراواقعیتی ناملموس است. نه آنجایی است و نه اینجایی. عشق بهانه جستجو و تسویه حساب او با گذشته میشود. در گذر از بحران هویت به دانایی، مذبذب است. گامی به پیش و گامی به پس دارد. ضمن اینکه تفاخر توخالی مهاجران دیگر را به سروری ایرانی و وطنپرستی و شووینیسم به سخره میگیرد و عادتها و سنتهای گذشته، موسیقی و نظام عاطفی و احساساتیگری شرقی را به دیده نقد و طنز مینگرد هنوز میخواهد عشق مادرانه و افراطی شرقیاش را نثار کسی کند. و چه کسی بهتر از پسر دورگه بیخانمانی که خونش در رگهای آفاق جریان دارد و او بر عرق همخونی تعصب میورزد. هر چند هم خونی برای او تنها نسبت خانوادگی نیست و میاندیشد: «از وقتی که آمده بودم زمان به زمان مجبور شده بودم که غلاف از تن بکنم. آن هم با چه دردی! شوخی نبود. باید همین طور پوست میانداختم تا برسم به پوستی نرم و نازک یا ...» (ص 325)
دایی اسد طرح شکسته بستهای از شازده احتجاب و رویه دیگر شخصیت آفاق است. خاطرات گذشته به جانش خنج میکشد. میخواهد با نوشتن کابوسها طومارشان را بپیچد. میگوید: «امروز غفلتاً به فکرم خطور کرد ننگها و پستیهای مکتوم مانده را بریزم روی کاغذ...پیش نظرم اموات حیّ و حاضرند و زندگان حکم اموات را دارند.» (ص 37) واقعیتگریزی او و آفاق از یک جنساند با لفافی متفاوت. اسد با داشتن مشخصات طبقاتیاش، ویژگیهایی فردی دارد که از طبقه خود متمایز میشود. در عین حال جمیع شرهای یک شخصیت منفور نیست. با خدمتکار خانه (کبکی) سر و سر دارد. مهتر را اخته میکنند تا شوهر اسمی کبکی باشد. اسد از او صاحب چند فرزند میشود که یکی از آنها پیش چشمش پای دار قالی تلف میشود...در جایی مینویسد: «یک ماه است میخواهم به خان جون بگویم این دختره پاک از دست رفته، به حال خود واگذارش...ولی سرم به پوکر بند است و همین جور میبازم...میخواهم پول بدهم کبکی برود پابوس آقا علی عباس. اما هر بار تنبان بالا میکشم و از اتاق بالای طویه بیرون میآیم.» و همچنان به خاطر وادادگی به سنتهای خانوادگی مجرد باقی میماند. خواننده از زبونی او به خشم میآید و در عین حال با او همدردی میکند. اسد که به نظر میرسد عمری را در بیخبری طی کرده و در تبعید زمانی به سر برده است، تاوان کردهها و نکردههایش را با شکنجه یادآوری گذشته سراسر تلخ در پیرانهسری باز پس میدهد تا نوشتن، باطلالسحر کابوسهایش شود.
توصیف روحیه در هم شکسته مهاجران مانند میتو و فرنگیس بیانگر جزئی از کلیت زندگی آدمهایی است که بدون هدف گریختهاند یا آنها را به تبعید واداشتهاند که پرتاب شدنشان به فضای غریبه و طفره رفتنشان از رو در روش شدن با واقعیت، آنها را به انزوایی وحشتزا فرو برده است.
دایه نیز سند زنده و تاریخ گویای یک دوره تاریخی است و سینهاش صندوقچه اسراسر هولناکی که هر پردهاش شرری به جان اسد میاندازد و بیتابش میکند. دایه نیز از خیل همه نفرینشدگان رمان است.
و اما ملکی که بهانه بازگشت آفاق است چندان شایسته رمانی با این طول و تفصیل نیست. و به شکل کاریکاتوری یکبعدی در سطح باقی میماند.
نثر و زبان: اگر از اندک دستاندازهای زبانی که بحث دیگری میطلبد بگذریم، دایره وسیع واژگانی، توصیفات پرقدرت و شبیهسازی زبان دایی اسد با حضور نشانههای نثر منشیانه دوره بازگشت، محکم و دارای تشخص است. همچنین لحن دردمند و توبهکارش حس همدردی مخاطب را برمیانگیزد. ذهن قصهگوی دایه و توجه به زبان توده، لغات عامیانه و لهجه خاص به سهولت از میان لحنهای دیگر بازشناختنی است. نثر توصیفی آفاق و زبان شاعرانه او در خلق صحنههای درخشانی مانند اخته کردن خیرا و مراسم عروسی جهان و بخشهای سیّال ذهن و به ویژه تصاویر و ایماژها در تکگوییهای آفاق به یاد ماندنی است.
...و سرانجام رمان به گردنبند زیبایی میماند که در لابهلای مهرههای هماهنگ و یکدستش، مهرههایی ناساز نشانده شده است.