به نقل از پایگاه اطلاعرسانی شهر کتاب
یکشنبه ۲۱ مردادماه ۱۳۹۷
ابراهیم عمران
کارکرد رمان ایرانی چیست؟ و آیا اصولا این نگره جایگاهی در نقد و تفسیر کتاب دارد یا خیر؟ آیا با خوانش رمان که تا حدود زیادی در بستر خیال و رویا نوشته میشود، میتوان دورهای خاص از رفتارهای افراد را شناخت و بر همان اساس، دست به تحلیل محتوایی زد؟ و پرسش دیگر آنکه اصولا رمان، تصویرساز خوبی برای شناخت از زمان و مکان خاصی است و یا نه؟ و بر اساس قیاس با سینما، میتوان به ماندگاری رمانی رأی داد؟پرسشهایی اینچنین از این رو مطرح میشود تا نقبی رفتارشناسانه به رمان «انگار خودم نیستم» یاسمن خلیلیفرد زده شود، نه نقد درونمتنی و کیفیتی که خود جستاری دیگر میطلبد که به حتم خردهگیران ادبیانی ایران، این مهم را انجام خواهند داد. کتاب شخصیتهایی دارد که در کار و تدریس هستند و بهنوعی آوانگارد و امروزی و دغدغههایشان کماکان بر مداری میچرخد که برای دیگر این همنسلان شاید، کمی ناآشنا و غیرملموس باشد. این کاراکترهای «هفتتیر به بالا»(اصطلاحی برگرفته از زندهیاد باستانی پاریزی)، انگار به واقع «خودشان هستند» و ابایی ندارند از آنکه آنی باشند که نشان میدهند و نوع رفتارشان بر مداری میچرخد که دغدغه آن به حتم آن چیزی نیست که دیگران(عموم دور و برشان) دارند. نکته جالب توجه این شخصیتها بیهدفی و نوعی ابطالشدن آمال و آرزوهای تحصیلکردههای دهه شصت است که بهنوعی از بافت فرهنگی قبل و بعد از انقلاب اسلامی، متاثر هستند. هرچند نویسنده با زیرکی از بار این نگاه فرار میکند و کتابش به هیچعنوان داعیه نگاه و کلام سیاسی ندارد ولی با کمی دقت در نوع رفتارهای شخصی کاراکترها با هم، آنچه رعایت نمیشود هنجارهای امروزین جامعه است که در لابهلای سطور پنهان میشود. طریقه ارتباط این چند شخصیت با یکدیگر که همگی از زندگی مشترک بسامانی برخوردار نیستند و یا دل در گرو دیگرانی دارند که کتاب با تردستی در آن دام نمیافتد، موید آن است که چهارصدوخردهای صفحه سعی دارد، نشان از زندگیای دهد که سروسامان مشخصی ندارد و برههای از آن در داخل میگذرد و زمانی از آن نیز در خارج. آنچه مسلم است کتاب روایتی سرراست از قشری تقریبا مرفه با آداب خاص رفتاری خود است که نویسنده بهدرستی حتی جزئیترین این رفتارها را هم به خواننده نشان میدهد.این کتاب شخصیتی محوری ندارد و میتوان گفت مخاطب میتواند دل در گرو هر یک از این نامها ببندد. کامروز و لعیا، مسعود و نازنین، علیرضا و کتی، شانار، کوروش، ارغوان، رایان، فرحجان و نامهای فرعی دیگر که میتواند برای خواننده جذاب باشد و سیر تحول رفتاری آنان و فرجامشان. هرچند در فصولی این لعیا و کامروز هستند که سیبل ماجرا میشوند و کردارهای دیگر شخصیتها حول کنش و واکنش آنان قرار میگیرد اما با نوعی تدوین سینمایی که نویسنده به کار میبرد، از این گرانیگاهبودن این دو کاراکتر خارج میشوند. و مخاطب همان اندازهای که سرنوشت پایانی کامروز و لعیا برایش مهم است، فرجام کار دیگر شخصیتها نیز دارای اهمیت است. طرفه آنکه نویسنده تا آنجا که توانسته شخصیتی را بیچفت و بست حسابی نه معرفی کرده و نه رها که این توانایی را در سطور مختلف نشان داده که کاراکتری برایش باری به هر جهت نبوده و صرفا برای پرکردن صفحه وارد داستان نشده است. اگر بخواهیم برگردیم به پرسش اولیه این نوشته، باید گفت این رمان اگر در دهههای بعد هم خوانده شود به حتم خواننده درمییابد که برای چه برههای از تاریخ این سرزمین است و درباره چه قشری. قشری که جاهطلبانه معرفی شده است توسط نویسنده و جهانبینی و نوع نگرش افرادی از طبقه بهخصوص را نشانه رفته است. برخلاف رمانهایی که بسان برخی فیلمهای سینمایی که درباره فقر و نداری است و به قلم هر فردی که نوشته شود، موتیفهای شناختهشده مشترکی، لاجرم خواهد داشت، این رمان چون مربوط به قشر متوسط به بالای شهری است و کمتر نمونه مشخصی داشته در خلق چنین فضاهایی، میتوان آن را نوعی مانیفست این قشر دانست که هم درگیر فضای خاص دهه شصت بودند و هم دهه مدرن نود را تجربه کردند. «انگار خودم نیستم» درواقع غیرمستقیم این پیام را میدهد که همه این کاراکترهای کتاب خودشان هستند، هرچند توانایی گفتن آنچه میخواهند را ندارند. خواندن این کتاب و شناخت روحیه خاص این افراد برای آنانی که میخواهند دهه نود و مطالبات قشری خاص و ترجیحا تحصیلکرده را بشناسند مفید و بلکه واجب است که چطور بیشتر تحصیلکردههای آن دهه، سی سال بعد با همه ثروت و دارابودن، بهنوعی سرخورده و خانواده از دستداده و سرگردان و پریشان احوال هستند.رمان بیهیچ ادعایی این سرگشتگی را به نمایش میگذارد که مانند فیلمی اجتماعی، در سطرسطر آن پیامهای زیادی مستتر است.