.......................
روزنامه اعتماد
دوشنبه 13 بهمن 1399
........................
زهره حسينزادگان
سال 1396 بود كه جشن پنجاهمين چاپ ترجمه كتاب «ملت عشق» اليف شافاك در ايران در خانه هنرمندان برگزار شد. در اين 3 سال نه تنها روند استقبال عمومي از اين كتاب و چاپهاي پيدرپي آن متوقف نشد بلكه امروز شاهد چاپ صد و پانزدهم آن در انتشارات ققنوس هستيم. در اين سالها به اين كتاب بسيار پرداخته شده. جشنواره براي آن برگزار شده و شهرهاي مختلف ايران ميزبان ويژهبرنامههاي مختلف پيرامون اين كتاب بودهاند. آنچه در ادامه ميخوانيد گفتوگويي است با ارسلان فصيحي مترجم اين كتاب. نام فصيحي نزد مخاطبان ادبيات در ايران اول بار به خاطر ترجمه كتاب «قلعه سفيد» اورهان پاموك، نويسنده ترك برنده جايزه نوبل سر زبانها افتاد. اين مترجم و ويراستار ايراني علاوه بر ترجمههاي متعدد از نويسندگان ترك، اثر تاليفي خودآموز تركي استانبولي (مكالمه - دستور) هم ديده ميشود. فصيحي با ترجمههاي خود بسياري از نويسندگان ترك از جمله پاموك و شافاك را براي نخستينبار به جامعه فارسيزبان معرفي كرده است. او در اين گفتوگو به پرسشهايي درباره نويسندگان و ادبيات ترك و بازتاب آن نزد خوانندگان فارسيزبان پاسخ گفته است.
ما از سال 1374 افتخار همكاري با آقاي فصيحي را داريم. لطفا برايمان از قبل از سال 74 بگوييد تا اتفاقات بعد از آن را با هم مرور كنيم و درباره كارهاي خاصي كه بهويژه با انتشارات ققنوس انجام دادهايد صحبت كنيم.
قبل از آنكه من با نشر ققنوس به صورت مستقيم وارد همكاري شوم و با كار در آن، وارد كار انتشارات بشوم، در اوايل دهه ۶۰ مدت خيلي كوتاهي، قبل از اينكه براي تحصيلات به تركيه بروم، در كتابفروشي كار ميكردم. البته آن موقع به اين صورت بود كه بيشتر انتشاراتيها مغازههاي كتابفروشي بودند و كار انتشاراتي را در همان مغازه انجام ميدادند. خود انتشارات ققنوس هم اگر اشتباه نكنم تا سال ۷۱ يا 72، كه ساختمان شماره ۱۰۷ ساخته شد، در فروشگاه ققنوس كه در بازارچه كتاب بود كار نشر را انجام ميداد. اولين نشري كه من به طور مستمر مشغول به كار شدم انتشارات ققنوس بود. فاصله بين كار در كتابفروشي و كار در انتشارات ققنوس در سال ۷۴ به تحصيل گذشت، به خواندن و مطالعه و كار در بعضي از نشريهها و هفتهنامهها و آخرين جايي كه قبل از اينكه به انتشارات ققنوس بيايم درش كار كردم روزنامه ايران بود. از سال ۷۳ و شروع به كار و چاپ اولين شماره روزنامه ايران تا آبان ۷۴ در اين روزنامه بودم. نزديك به يك سال بعد از آن احساس كردم كه كار روزنامه كاري نيست كه مورد علاقه من باشد. محيط روزنامه محيط استرسزايي است و مقداري هم محيط ادارات دولتي به مذاق من سازگار نبود. بنابراين تصميم گرفتم به بخش خصوصي بيايم. وقتي در روزنامه ايران بودم و تصميم گرفتم به بخش خصوصي بيايم، روزنامه همشهري تازه منتشر ميشد و بيشتر آگهيها در روزنامه كيهان چاپ ميشد. من هر روز كيهان ميگرفتم و ستون آگهيهاي استخدام را نگاه ميكردم. تا اينكه در يكي از آگهيها ديدم كه يك موسسه انتشاراتي دنبال نمونهخوان ميگردد. تماس گرفتم و رفتم، قراري گذاشتم و بعد از چندين بار رفت و آمد و صحبت با آقاي امير حسينزادگان مديرمسوول انتشارات ققنوس به توافق رسيديم كه من بيايم اينجا و شروع به كار بكنم. خاطره جالب و عجيب از آن موقع براي من اين بود كه من خودم آدم وقتشناسي هستم و اگر قرار بگذارم خيلي به آن مقيدم و سر ساعت آنجا حاضر ميشوم. چيزي كه معمولا در آدمهاي ديگر نيست. اما برايم جالب بود كه آقاي حسينزادگان به هر قراري كه ميگذاشتيم و هر صحبتي كه ميكرديم كاملا مقيد بودند. اين آن چيزي است كه خيلي كم پيش ميآيد و عجيب بود براي من. من هنوز هم همينطور هستم و آقاي حسينزادگان هم خوشبختانه هنوز همان روحيه را دارند. سال ۷۴ كه من به انتشارات ققنوس آمدم، ساختمان انتشارات ساختمان قديمي در خيابان شهداي ژاندارمري بود كه الان پلاك ۱۰۷ را دارد. اينطور بود كه طبقه همكف پخش و انبار كتاب بود. طبقه دوم يك طرف دفتر آقاي حسينزادگان بود و يك طرفش اتاقي بود كه شما كارهاي مربوط به حروفچيني را انجام ميداديد. به جز من، آقاي ابراهيم اقليدي و آقاي مرتضي ثاقبفر هم بودند. آقاي اقليدي شش هفت ماه بعد استعفا دادند و رفتند، ولي آقاي ثاقبفر سه چهار سالي بودند كه بعدا به كار ترجمه كتابهاي تاريخي پرداختند. كار ترجمه را آقاي ثاقبفر با كتاب ايران باستان شروع كردند و بعدها كتابهاي تاريخي ديگري ترجمه كردند. آقاي اقليدي كه از اينجا رفت بزرگترين كاري كه انجام داد ترجمه هزار و يك شب بود كه بعد از دويست سال مجدد از زبان عربي به فارسي ترجمه ميشد. بعد تصميم گرفتيم كه كار را يك مقدار وسعت بدهيم و اين سال ۷۶ و بعد از انتخابات دوم خرداد بود كه آقاي خاتمي رييسجمهور شدند. سختگيريهاي ارشاد در زماني كه آقاي ميرسليم وزير ارشاد بودند خيلي شديد بود و كتابهاي ادبي بهسختي مجوز ميگرفتند. اين باعث شده بود كه انتشارات ققنوس بيشتر به سمت كتابهاي علمي، روانشناسي و پزشكي متمايل شود. اما بعد از اينكه آقاي خاتمي آمدند و رييسجمهور شدند، گشايشي در زمينه مطبوعات، روزنامهها و كتاب پديد آمد. مثلا كتاب گذشته چراغ راه آينده است را قبل از 76 براي گرفتن مجوز داده بوديم ارشاد. ايشان كه آمدند مجوز گرفت و بعد از سالها دوباره چاپ شد. تصميم گرفتيم از آن فضا استفاده كنيم و زمينه كار را گسترش بدهيم و لازمهاش اين بود كه هياتتحريريه بزرگتر و كاملتري تشكيل بدهيم.
فكر ميكنم اواسط دهه هفتاد بود كه شروع به كار ترجمه كرديد. قبل از اين هم ترجمهاي داشتيد يا با «قلعه سفيد» شروع كرديد؟
«قلعه سفيد» اورهان پاموك اولين كتابي بود كه با انتشارات ققنوس منتشر كردم. قبل از آن، كتابي با عنوان «كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران اواخر سده نوزدهم و اوايل قرن بيستم» ترجمه كرده بودم كه چاپ نشد و سفرنامه به شوروي هم بود كه آن هم چاپ نشد. البته اخيرا به من پيشنهاد دادند كه اين سفرنامه را كه در واقع حدود 40 سال پيش ترجمه شده چاپ كنم كه من مايل نيستم كتابهايي كه مربوط به دوره كمتجربگي من است، چاپ شود. به هر حال بعد از آن دو كتاب فكر ميكنم حدود سي عنوان كتاب از فارسي به تركي ترجمه كردم كه اينها چاپ ميشد و براي فروش و عرضه رايگان به تركيه ميبردند. در كنار كار روزنامه و هفتهنامه، كار ترجمه از فارسي به تركي را انجام ميدادم. قبل از اينكه ترجمه را شروع كنم يك خودآموز تركي استانبولي براي ايرانيان نوشتم كه سال ۷۵ منتشر شد و البته اين كتاب هم كتاب موفقي شد و هنوز هم فكر ميكنم در زمينه آموزش زبان تركي پرفروش است. در سال ۷۵ تصميم گرفتم شروع كنم به ترجمه ادبيات اما اينبار از تركي به فارسي. آن سالها اورهان پاموك نويسنده مشهوري در تركيه بود. براي اينكه اولين كتابش با عنوان «جودتبيك و پسران» جايزه برده بود. سومين كتابش همين «قلعه سفيد» هم جايزه بهترين كتاب فرانسه و بهترين كتاب ايتاليا را برده بود و منتقدين غربي خيلي استقبال كرده بودند از ترجمههاي قلعه سفيد به زبانهاي اروپايي. بعدها در پشت جلد چاپ اول كتاب نوشتند كه «ستارهاي در شرق دميد». منتقدين معتقد بودند كه آثار اورهان پاموك به دوره پيش از «قلعه سفيد» و بعد از آن تقسيم ميشود. آن موقع «خانه خاموش» منتشر شده بود. «قلعه سفيد» و «زندگي نو» بعد از آن و «كتاب سياه» بين «قلعه سفيد» و «زندگي نو» منتشر شد. من قلعه سفيد را انتخاب كردم چون باعث شناخته شدن اورهان پاموك در سطح جهان شده بود و تحسينهاي زيادي برانگيخته بود. گفتم براي معرفي نويسنده در ايران بهتر است با قلعه سفيد شروع كنم. ميخواستم اورهان پاموك را به عنوان نويسنده جديد ادبيات ترك به خوانندههاي ايراني معرفي كنم. سال ۷۷ چاپ اولش بدون يك كلمه اصلاحيه منتشر شد؛ چون آقاي خاتمي تازه رييسجمهور شده بودند و ارشادي داشتيم كه بيا و ببين.
در سال ۷۷ ترجمه كتاب «سلول ۷۲» نوشته اورهان كمال را منتشر كرديد. چطور در يك سال دو عنوان از كتابهاي شما منتشر شد؟ آن هم از دو نويسنده مختلف.
بعضي از اين كتابها را در دوراني خوانده بودم كه در تركيه دانشجو بودم. بعضي وقتها سوال ميشود كه براي انتخاب كتاب چه معياري داريم. از من يا بعضي مترجمها ميپرسند. معيار من بيشتر وقتها اين است كه وقتي كتابي را ميخوانم و ازش لذت ميبرم به خوانندههاي ايراني و خوانندههايي كه به زبان فارسي مطالعه ميكنند هم معرفي كنم تا آنها هم در آن لذت سهيم شوند. از جمله كتابهايي كه من با خودم از تركيه آورده بودم تا روزي روزگاري اگر شد و فرصتي دست داد ترجمه كنم، يكياش همين كتاب «سلول ۷۲» نوشته اورهان كمال بود. اين كتاب سال ۷۷ با فاصله كوتاهي بعد از «قلعه سفيد» چاپ شد. رمان ديگري كه من خودم دوست داشتم ترجمه كنم از ناظم حكمت بود به اسم «خون حرف نميزند» كه آن هم از اواخر دهه ۶۰ در ذهنم بود كه ترجمهاش كنم. ناظم حكمت بيشتر در زمينه شعر شناخته شده است و اورهان كمال در زمينه رمان يكي از نويسندههاي شاخص ژانر رئاليسم سوسياليستي تركيه است. ژانري كه بين دهههاي 40 تا 70 در تركيه بين نويسندگان محبوب بود. از نويسندههاي ديگر اين ژانر ياشار كمال و يحيي كمال است. نويسندههاي تاثيرگذاري كه در ادبيات معاصر تركيه ميتوانيم ازشان اسم ببريم. اينطور بگوييم از بانيان رمان نو يا داستان كوتاه تركيه يكي احمد حمدي تانپينار است كه البته مرحوم شده است. به نظرم همه نويسندههاي امروز تركيه به نوعي مستقيم يا غيرمستقيم شاگرد او يا به نوعي تحت تاثير او هستند يا ميخواهند خودشان را به سطح او برسانند. تانپينار همدوره صادق هدايت است و تقريبا همان تاثيري كه صادق هدايت در نويسندههاي بعد از خودش گذاشته احمد حمدي تانپينار هم در نويسندههاي بعد از خودش در تركيه گذاشته است. البته من از تانپينار يك رمان ترجمه كردهام با عنوان «آدمهاي بيرون از صحنه» كه سال ۸۸ منتشر شد. از نويسندههاي تاثيرگذار در زمينه داستان كوتاه نويسندهاي است به اسم سعيد فائق كه او هم معاصر با تانپينار است. تانپينار در سال ۱۹۶۳ فوت كرده و سعيد فائق ۱۹۵۸. يعني بنيانهاي محكم رمان و داستان كوتاه تركيه را اين دو نفر در دهه پنجاه گذاشتند. از سعيد فائق مجموعهداستاني ترجمه كردم. البته داستانهاي كوتاه بسيار زيادي در تركيه دارد. مجموعه آثارش حدود دو هزار صفحه است كه من از آن داستانهايي را برگزيدهام و ترجمه كردهام كه خيلي زود منتشر ميشود و به دست علاقهمندان به داستان كوتاه در ايران ميرسد و اميدوارم سعيد فائق به خوبي معرفي بشود.
تا قبل از انتشار «زندگي نو» پاموك در سال 1381، ادبيات ترك در ايران چندان شناخته شده نبود. چرا اينگونه است؟ آيا مترجماني نداشتيم كه ادبيات ترك را به فارسي برگردانند؟ يا اينكه ذائقه خواننده ايراني چندان با ادبيات ترك همخواني نداشته؟
آشنايي خوانندگان ايراني با ادبيات تركيه را بايد به دو دوره تقسيم كنيم. يك دوره كه از دهه چهل شمسي شروع ميشد تا اواخر دهه ۱۳۶۰، كه در آن آثار نويسندگان سبك رئاليسم سوسياليستي در ايران ترجمه ميشد، پرفروش هم بود و خوب خوانده ميشد. مثلا آثار عزيز نسين در دهههاي 40 و 50 از كتابهاي پرفروش در ايران بود. او نماينده شاخص ادبيات و طنزنويسي تركيه است كه بعدها من سه جلد از منتخب آثارش را ترجمه كردم و انتشارات ققنوس منتشر كرد. كتابهايي به اسم محمود و نگار، ديوانهاي بالاي بام و مگه تو مملكت شما خر نيست. جامعهگرايي در ايران يك دوره قويتر بود؛ يعني در دهههاي 40 تا 60 فردگرايياي كه آدم حس ميكند الان حاكم شده بر جامعه آنقدر پررنگ نبود و جمعگرايي و جامعهگرايي حاكم بود. به تبع اين آثاري در اين زمينه نوشته و ترجمه و خوانده ميشد، ولي بعد از آن در دهه ۷۰ در سطح جهان، بعد از فروپاشي اردوگاه سوسياليستي، بعد از فروپاشي بلوك شرق، يك مقدار سرخوردگي و گسست به وجود آمد. دوره فترتي به وجود آمد كه سايهاش را بر همه زمينههاي علوم انساني انداخت و در ادبيات هم همينطور. دوره فترتي كه به وجود آمد فكر ميكنم حدود 10 يا 15 سال بود كه كمترين ترجمه از ادبيات ترك به فارسي صورت گرفت. در آن سالها مرحوم رضا سيدحسيني يكي دو اثر از نويسندههاي تركيه ترجمه كرد مثلا اسم رماني كه ايشان ترجمه كردند «مرگ عزيز بيعار» بود كه در سال ۷۲ يا 73 منتشر شد و ديگر چاپ نشد. ترجمههايي كه من كردم و خواستم كه ادامه بدهم از اواسط دهه 70 بود تا موقعي كه اورهان پاموك را معرفي كردم. منتها تا موقعي كه اورهان پاموك جايزه نوبل نگرفته بود خوانندههاي ايراني خيلي علاقهاي به آثار ايشان نشان نميدادند. البته كارهاي اورهان پاموك كارهاي دشواري است، كارهايي نيست كه مخاطب عام داشته باشد، براي مخاطب خاص نوشته ميشود.
سال 1381 زندگي نو منتشر شد، اما بعدش ديگر هيچ كتابي با ترجمه شما از اورهان پاموك نديديم. ميدانم آثار ديگر نويسنده را هم ترجمه كرديد اما چرا منتشر نشد؟
بعد از زندگي نو من تصميم گرفتم كه كتاب من قرمزم را ترجمه كنم. يك نكته اينجا بگويم كه كتاب من قرمزم با ترجمههاي متعدد بيرون آمده، عنوان آن را اشتباهي نام من سرخ است ترجمه كردهاند كه اين ترجمه غلط است، ترجمه صحيح عنوان كتاب من قرمزم است. زبان اورهان پاموك تحت تاثير زبان انگليسي است. ساختار نحوي جملههايش ساختار نحوي زبان تركي نيست. تركيبها، تعبيرها و اصطلاحاتي كه به كار ميبرد بعضي جاها گرتهبرداري از زبان انگليسي است، چيزي است كه در زبان تركي جا نيفتاده. بنابراين تاثير انگليسي در آثارش آشكار و واضح است، از جمله در عنوان اين كتاب كه ترجمه تحتاللفظي آن ميشود «نام من سرخ است». هيچكس در تركيه در معرفي خودش نميگويد نام من فلان است. ميگويد من حسنم، من حسينم، من قرمزم. به هر حال كتابي كه من ترجمهاش كردم عنوانش است من قرمزم منتها اگر بخواهيم بدون سانسور چاپ بشود در ايران فعلا بدون جرح و تعديل امكانش نيست. منتظر روزي هستم كه اين امكان پيش بيايد. من هميشه اميدوار بودهام. من قرمزم آماده است و در اولين فرصت چاپ ميشود، البته من از اورهان پاموك رمان ديگري ترجمه كردهام كه آنهم منتشر شده، عنوانش است جودتبيك و پسران.
كتاب «ملت عشق» را سال 1389 فرستاديد وزارت ارشاد و تا سال ۹۴ آنجا ماند. نااميد نشديد كه شايد كلا مجوز ندهند؟ چون يادم است كه كتاب كاملا غيرمجاز شده بود، حتي اصلاحيه هم نخورده بود.
نااميد نشدم. من اعتراض كردم به اداره كتاب. سال ۹۱، آن دورهاي كه كتاب غيرمجاز شده بود، نامه اعتراضياي نوشتم براي دو كتاب. شش عنوان از كتابهاي من غيرمجاز شده بود، از جمله اين كتابهاي عزيز نسين، قلعه سفيد، ملت عشق و يك كتاب ديگر. در هر حال آقاي حسينزادگان گفتند كه نامه را براي همه كتابها ننويس، براي دو تا كتاب بنويس. ملت عشق و قلعه سفيد. من رفتم اداره كتاب، پيش رييس اداره كتاب كه اسمشان را فراموش كردهام. قول دادند كه بله ما دوباره بررسي ميكنيم و نتيجه را طي يك ماه به شما اطلاع ميدهيم. يك ماه شد چند سال و خبري ندادند. تا انتخابات بعدي شد و رييسجمهور، وزير ارشاد و رييس اداره كتاب عوض شد. بعد از اينكه وزير عوض شد. دوباره نامهنگاري كردم با ارشاد و اينبار هيات جديد در وزارت ارشاد و مسوولان جديد و اداره كتابي كه در واقع مسوولان جديدي داشت، به ملت عشق مجوز دادند و عيد نوروز سال ۹۴ اولين سالي بود كه تصميم گرفته شد در انتشارات ققنوس به جاي سررسيد كتاب عيدي بدهند و ملت عشق را عيدي دادند. سال بعدش كتابهاي عزيز نسين مجوز گرفت و سال ۹۵ شد عيدي انتشارات ققنوس. بعدش با يكي دو سال فاصله باب اسرار عيدي انتشارات ققنوس شد. به هر حال خيلي خوشحالم كه ملت عشق با توجه به فاصلهاي كه ميان خواننده ايراني با ادبيات تركيه از اواخر دهه 60 و اوايل 70 تا همين اواخر افتاده بود بسيار مورد استقبال قرار گرفت. فكر ميكنم ملت عشق تاثير فوقالعاده زيادي داشته در آشتي كردن خوانندههاي ايراني با كتاب خواندن و باعث شده خيليها كتابخوان بشوند.
شما جداي از ترجمه سالهاست كه در زمينه ويرايش و مشاوره هم با هيات تحريريه نشر ققنوس همكاري ميكنيد. ميخواهم به طور مشخص درباره ويرايش كتابهاي زندهياد مرتضي احمدي از شما بپرسم.
پسر عموي آقاي احمدي چاپخانه داشتند، الان هم شايد داشته باشند. از سال ۷۶ ما با چاپخانه ايشان كار ميكرديم. يك روز آقاي حسينزادگان به من گفتند كه آقاي احمدي، در واقع پسرعموي آقاي مرتضي احمدي، به من گفته كه مرتضيخان خاطراتش را نوشته، شما چاپ ميكنيد؟ خب من خيلي خوشم آمد. گفتم كه بياوريد، ميخوانيم و انشاءالله چاپش ميكنيم. خب من مرتضي احمدي را اواخر دهه 50 و اوايل دهه 60 ديده بودم. آدم محبوبي بود و ميشناختمش از خيلي جاها. خب ايشان شهرت و محبوبيت داشتند؛ هنرمند قديمي ما بودند؛ نخستين پيشپردهخوان تئاترهاي لالهزار بودند و در خواندن ترانههاي فولكلوريك قديمي يد طولايي داشتند. به هر حال ما گفتيم كه خاطراتشان را بياورند. به هر حال پسرعموي ايشان كتاب را فرستادند. دستنوشته بود و در هر صورت چاپ شد. بعد از اينكه خاطرات آقاي مرتضي احمدي با عنوان «من و زندگي» چاپ شد، معلوم شد كه آقاي مرتضي احمدي علاقه زيادي به فرهنگ تهران دارند. حتي واژهنامه فرهنگ و اصطلاحات تهران نوشتهاند. آهنگها و ترانههاي فولكوريك را هم به همين شكل. اين ترانهها با عنوان كهنههاي هميشه نو بود كه نتنويسي كرده بودند و چاپ شد. نكاتي كه شما درباره ويرايش ميگوييد براي كارهاي مرتضي احمدي مربوط به كتاب «فرهنگ برو بچههاي تِرون» است. كتاب را آوردند و من ديدم كه چون رشته اصليشان فرهنگنويسي نبوده. دستنوشتهاي كه براي ما آوردهاند، نميشود چاپش كرد و بايد براساس اصول فرهنگنويسي بازنويسي شود. يعني از نو نوشته شود كه اين كار را من به عهده گرفتم و آوانِگاري كردم و بازنويسي كردم براساس اصول فرهنگ نويسي. كار بسيار دشواري بود اما به هر حال كاري بود كه انجام شد و «فرهنگ برو بچههاي تِرون» چاپ شد. يك روز آقاي مرتضي احمدي نشسته بود و من بهشان گفتم كه شما اين همه براي همه كتاب امضا ميكنيد و به همه امضا ميدهيد، اين كتاب را براي من امضا كنيد. كتاب را براي امضا دادم ديدم كه نوشتهاند اين كتاب هديهاي از جانب شما به من است نه من به شما، يعني اينقدر اين آدم متواضع بود. مرد بسيار فروتن و مهربان و بسيار درستكاري بودند. يادشان بخير. دوست خيلي خوبي بودند من يك خاطره از ايشان دارم. شبهاي عيد مثلا روز بيست و هفتم يا بيست و هشتم اسفند تماس ميگرفتند تا عيد را تبريك بگويند و خب به هر حال بزرگتر بودند اما فرصت نميدادند تا ما زودتر تبريك عيد بگوييم. يك سال بيست و چهارم بيست و پنجم اسفند بود. من گفتم كه اينبار من زودتر زنگ ميزنم، پيشقدم ميشوم و عيد را تبريك ميگويم. تو همين فكرها بودم ديدم تلفنمان زنگ خورد. مرتضي احمدي بود. تماس گرفته بود تا عيد را تبريك بگويد. خدا رحمتشان كند.
از بانيان رمان نو يا داستان كوتاه تركيه يكي احمد حمدي تانپينار است كه البته مرحوم شده است. به نظرم همه نويسندههاي امروز تركيه به نوعي مستقيم يا غيرمستقيم شاگرد او يا به نوعي تحت تاثير او هستند يا ميخواهند خودشان را به سطح او برسانند. تانپينار همدوره صادق هدايت است و تقريبا همان تاثيري كه صادق هدايت در نويسندههاي بعد از خودش گذاشته احمد حمدي تانپينار هم در نويسندههاي بعد از خودش در تركيه گذاشته است.