گروه انتشاراتی ققنوس | براى شب هایى که خوابت نمى برد
 

براى شب هایى که خوابت نمى برد

روزنامه شرق

کتاب «گورزاد» را که خواندم، حس جدیدى را در خودم کشف کردم: اینکه مى توانم از تعجب نکردن خودم تعجب کنم. چند قصه اول را که خواندم در هیچ کجایشان از روند قصه تعجب نکردم و کم کم از همین متعجب شدم که چرا اینها اینقدر صاف و ساده و بدون هرگونه پیچ و خم داستانى هستند. قصه هایى که در این کتاب پشت سرهم ردیف شده اند، از همان دست کارهایى هستند که در کتاب هاى قصه خوانده ایم و با آن بزرگ شده ایم. قصه آدم هاى فقیر و زیرک، قصه آدم هاى پولدار و احمق و قصه هایى که با خواندنشان به زندگى امیدوار شویم. به اینکه خوبى ها مى مانند و بدى ها مى روند و عاقبت آنکه شیر در آب مى کند مثل عاقبت کسى که آب در شیر مى کند، نیست. خلاصه اینکه قصه ها همان ها هستند که بارها و بارها شنیده و خوانده ایم. آنچه که فرق دارد، اسم آدم ها، شهرهاى محل زندگى شان و کم و بیش روابطشان است.حالا دیگر شخصیت ها پادشاهان چین و ماچین نیستند. رویدادها در بغداد نمى گذرد و شیوه زندگى آدم ها اروپایى است. اینها تنها وجوه تمایز این قصه ها با قصه هاى عامیانه ایرانى است که قبلاً شنیده بودیم. اگر نه شیوه هاى جذب مخاطب و کشاندنش تا پایان قصه درست همانند نمونه هاى ایرانى است.مثلاً در قصه اول که همان گورزاد است نویسنده تا جاهایى در حواشى ماجرا مى رود و براى اینکه مخاطب قصه را از خود رنجاند، چنین جمله اى مى آورد: «بنابراین نابجا نبود که درباره سگ لنگى بى مقدار این همه حاشیه رفتم و امیدوارم که از این راه موجب ملال شما نشده باشم زیرا بسیار پیش آمده است که عللى بسیار کوچک تر از این نتایج بسیار وخیمى در پى داشته باشد.»
این جور روایت در قصه ها معمول است اما حتماً قبول دارید که براى خوانندگان حرفه اى داستان و کسانى که به داستان هاى امروزى علاقه دارند، ملال آور است.داستان و رمان وسیله سرگرمى مردم هستند و مانند هر وسیله سرگرمى و خوشگذرانى مى توانند آثار مثبتى هم بر زندگى آدم داشته باشند. بنابراین اگر پژوهندگان و علاقه مندان به ادبیات را مستثنى کنیم، باقى خوانندگان چیزى مى خواهند که با زندگى امروزشان جور دربیاید. کسانى که سریال تلویزیونى جذابى چون «لبه تاریکى» را دیده اند، فیلمى چون «یک ذهن زیبا» را تماشا کرده اند، رمان هایى از «پل استر»، «رومن گارى» و دیگران خوانده اند و روزنامه هایى که مى خوانند مانند روزنامه هاى قرن نوزدهم نیستند، مخاطب چنین قصه هایى نیستند. شاید فرزندان ما مخاطبان واقعى این قصه ها باشند. بچه هایى که کم کم مى خواهند آماده شوند تا به سراغ آن دسته از آثار بروند. (هرچند به این هم شک دارم، کارتون شرک قصه گویى نوع دیگرى داشت.) البته این قصه یک کاربرد دیگر هم دارد و آن هم براى استفاده در برنامه هاى قصه خوانى رادیو است. در رادیو علاقه عجیبى به خواندن قصه هاى پندآموز مستقیم است. یعنى خیلى مستقیم و صاف و رک نویسنده بنویسد که فلانى کم  خرد است و دیگرى دانا. (درست با همین الفاظ) خواندن این قصه ها یک چیز دیگر را هم به من آموخت. اینکه واقعاً مى شود موقع کتاب خواندن، خوابید. من فکر مى کردم فقط در فیلم ها این طور است که کتاب روى سر خواننده به خواب رفته سقوط مى کند.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه