گروه انتشاراتی ققنوس | بازی های بی پایان بانو!: یادداشتی بر رمان بازی آخر بانو
 

بازی های بی پایان بانو!: یادداشتی بر رمان بازی آخر بانو

روزنامه جام جم

بلقیس سلیمانی- منتقد در مطبوعات و مجامع ادبی نامی بسیار آشناست و سالها برای مطبوعات و رادیو قلم می زند؛ ولی در سال گذشته از اوکمتر نقد دیدیم تا این که در ماه‌های آخر 1384 رمان «بازی آخر بانو» را به وسیله نشر ققنوس به بازار فرستاد و از همان ابتدا که هنوز پخش نشده بود آوازه‌اش پیچید و پس از پخش نیز بسیار زود در مجامع ادبی و صفحات ادبی مطبوعات مطرح شد. البته یکی از عوامل توجه به این رمان را باید شناخته بودن نویسنده اش در مطبوعات و مجامع ادبی دانست و دلیل دیگر که برمی گردد به خود اثر، نوع روایت رمان و ساختار شکنی ای که نویسنده مطرح کرده خصوصاٌ نوع حضور نویسنده در متن و دخالت در روند روایت آن. چیزی که در چند سال اخیر با مطرح شدن آثار پست مدرن و پسا مدرن جهان و نویسندگانشان در آثار بسیاری از نویسندگان ایران نیز خود را نشان داده است و هر نویسنده ای برخوردی متفاوت با این مسئله داشته است.
×××
«بازی آخر بانو» اولین اثر داستانی بلقیس سلیمانی، رمان جذابی است که در همان 2 فصل اول با یک قصه جذاب و ساده هر خواننده ای را با خود همراه می سازد. قصه ساده ای که گاه حتی خواننده را به شبهه می اندازد که نکند با یک رمان عامه پسند و سطحی مواجه است.
این شبهه مخصوصاٌ در فصل دوم که توسط سعید روایت می شود بیشتر نمود دارد. قصه ساده ای که سرگذشت گل بانو دختر ساده روستایی را باز می گوید. دختر نوجوانی که زندگی اش در بحبوحه جریان های اوایل انقلاب به طور ناخواسته ای در مسیری قرار می گیرد و او را وادار به بازیهای گوناگونی می کند و درنهایت  او را از یک روستای عقب مانده به دل کلانشهر تهران و به دانشگاه پرتاب می کند.
در بخش اول رمان که قسمت اعظم آن را نیز در برمی گیرد و از روایت های پراکنده ای تشکیل شده با یک روایت بسیار ساده و خطی مواجه هستیم و همان طورکه گفته شد قصه ساده ای را تعریف می کند. تنها شخصیتی که در همه جا حضور دارد گل بانو است.
گل بانویی که در هر فصل یک بازی تازه را  آغاز می کند. بازی های بی پایانی که هیچکدام چهره واقعی او را نشان نمی دهند و خواننده به همه چیزهایی که از او می بیند به دیده شک و تردید می نگرد و در نهایت نیز ناشناخته باقی می‌ماند. گل بانو در فصلی که حتی نامش نیز عوض می شود و از گل بانو به گل تقلیل می‌یابد. بر این بازی تاکید می‌کند: « باید بازی را ادامه می دادم.» (ص 116)
       خواننده در هر فصل به یک جنبه تازه از شخصیت گل بانو برمی خورد و همین یکی از نکته های جذاب شدن قصه رمان می گردد. در آغاز رمان گل بانو- دختر نوجوانی است که از علاقه اش به اختر که مادر برای آنها کار می کند و او برایش کتاب می آورده و با جهانی تازه آشنایش می کرده، می‌گوید. از طرف دیگر حیدر، پسر عمویش، خواهان او است که به جنگ می‌رود و اسیر می شود و سعید، معلم روستا که با زن ایلیاتی و بیوه ازدواج کرده؛ ولی گل بانو را دوست دارد و مادرش و مادر گل بانو، آنها را مجبور به جدایی از هم می کنند.
مادر گل بانو زنی است که در موقعیت های مختلف؛ دورنگر و به دنبال نفع خود است. فرصت می دهد تا آنها با هم باشند. بعد سعید که به شهر می رود تا خانواده اش را برای خواستگاری بیاورد، از داستان حذف می‌شود و تا پایان رمان هیچ اثری از او نیست. این غیبت پرسشی در ذهن خواننده ایجاد می کند و موجب تعلیق داستان می گردد و برای آگاهی از سرنوشت اوهم که شده- داستان را پی می‌گیرد. گل بانو باز به دلیل دورنگری و طمع مادرش به زنی ابراهیم رهامی؛ انقلابی با نفوذ- در می آیدو بازی دیگری را آغاز می کند.
رهامی پس از این که از او صاحب فرزندی می شود با نقشه قبلی و به اتهام کمک به عوامل ضد انقلاب او را طلاق می‌دهد و بعد گل بانو در دانشگاه است و استاد دانشگاه، فلسفه درس می دهد و کلاس داستان نویسی دارد. او حالا دیگر دکتر محمدجانی است. «این زن مرموز که در کلاسهای فلسفه اش جدیتی غریب دارد در بعداز ظهرهای جلسه های  داستان انسانی دیگر است؛ مهربان و صمیمی.» و در اینجاست که یکی از نکات غیرقابل پذیرش در رمان نمود می یابد و آن هم شخصیت اصلی رمان است.
گل بانویی که در هر بخش چهره ای تازه ولی عادی از خود نشان داده است، یکمرتبه به سطح استاد دانشگاه ارتقاء می‌یابد. بدون این که مقدمات این تحول اجتماعی و شخصیتی نشان داده شده باشد. قصه و سرگذشتی که خانم بلقیس سلیمانی (متن و فرامتن) برای گل بانو ساخته و پرداخته اند- در هیچ جایش زمینه چنین تحولی پذیرفتنی نیست و اینجاست که یکی از جنبه های مهم رمان نقض می شود و رمان بازی آخر بانو به سطح رمان های عامه پسند نزول می‌کند. 
البته ترفند روایی که خانم سلیمانی برای رمانش به کار برده است- با وجود این که بخش اعظم آن روایتی خطی و ساده دارد- ولی در هر فصل برهه ای از زندگی گل بانو نشان داده شده و پرشهای زمانی زیادی را در بردارد. فکر نمی کنم این ترفد روایی توانسته باشد ضعف شخصیت پردازی را جبران کند. گل بانویی که در طول رمان معرفی می شود؛ یک شخصیت ساده و تأثیرپذیر است و همیشه دیگرانند که آینده او را رقم می‌زنند. غرق در زندگی روزمره است و هیچ جای نشانه ای از تلاش او برای تغییر، تحول و ترقی دیده  نمی‌شود. درست است که او در مدرسه شاگرد درسخوانی معرفی می شود(شاید همین توجیهی برای استاد فلسفه شدنش باشد!) و به مطالعه علاقه دارد و رمان های زیادی خوانده است. اما آیا هر کسی که زیاد رمان خوانده است نویسنده می شود؟  (حتی در یک داستان) چیزی که در هیچ کجای زندگی او نشان داده نشده است. او حتی یک سطر نمی نویسد- حتی در خلوتهای خودش. درواقع او همه کاری می کند جز نوشتن.
در 3 فصل آغازین رمان گل بانو و سعید و ابراهیم رهامی شخصیت هایی هستند که بخش اعظم روایت را به خود اختصاص داده اند و روایت های سرراستی هستند. فقط ابراهیم رهامی ناگفته های زندگی پشت پرده را بیان می کند و در زندگی گل بانو شک و شبهه ای را برای خواننده مطرح می کند. رهامی، انقلابی بانفوذی است که بشدت منفی نشان داده می شود و تیپ انقلابی را زیر سؤال می برد، اما باز نویسنده در بخشهای بعد این نکته را به گونه ای دیگر نشان می دهد و درواقع تبرئه اش می کند. 
زمان در فصلهای بعدی کتاب سالها گذشته است و رمان سالهای اخیر را در بر می گیرد. فصلهای کوتاهی که از زبان اشخاصی روایت می شوند که تاحال اثری از آنها در روایت های گل بانو، سعید و رهامی نبوده و نسل جدید جامعه هستند. راویانی که هیچکدام جنبه شخصیت داستانی نمی یابند و در حد شخص باقی می مانند و فقط در زندگی گل بانو سرک می کشند و روایت های دیگری از او ارائه می دهند که بسیاری از گفته ها و ماجراهای پیشین را نقض می کنند.
این نقض کلی رمان و ارائه روایتی دیگر از زندگی گل بانو و جریانات گذشته، در بخش ضمایم به اوج خود می‌رسد و هر آنچه را که تا حال گفته مورد شک و تردید قرار می دهد. ضمایم که خواننده هم دوست دارد بخواندش و هم دلش می خواهد زمین بگذاردش، یادآور بازیهای روایی و پست مدرن بازی رایج سالهای اخیر است. این ضمایم برخلاف فصول ابتدایی که باروایتی لحظه به لحظه و کلاسیک وار پیش می رفتند، آنقدر شتاب آلود و سریع و فشرده ارائه می شوند که خواننده را به این گمان وا می دارد که نویسنده فقط خواسته است با این بازی رمانش را از سطح یک رمان عادی و حتی عامه پسند به سطح رمان های جدی ادبیات ارتقاء دهد.
به نظر من موفقیت و شکست بازی آخر بانو در همین جا جمع شده است. اگر این بخش نمی بود- رمان در همان سطح متوسط باقی می ماند؛ ولی یک رمان متوسط خوش خوان با قصه ای جذاب که بیشتر جنبه هایش به خوبی رعایت شده است و با آوردن روایت های حاشیه ای و ضمایم یکمرتبه پیچشی 180 درجه به رمان داده و همه چیز را نقض کرده تا جایی که باید به ضمایم نیز با دیده تردید نگریست. حالتی مدرنیستی که به یک بازی می ماند و رمان را از هم می پاشد و آن را در حد یک تجربه متوقف می کند.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه