گروه انتشاراتی ققنوس | ای‌کاش پدرم بود و این روز را می‌دید!
 

ای‌کاش پدرم بود و این روز را می‌دید!

مشاهده

 

ای‌کاش پدرم بود و این روز را می‌دید!

 

نمی‌دانم چند نفر از کسانی که می‌گویند و می‌گفتند که اورهان پاموک لایق جایزه ادبی نوبل نبود کارهایش را خوانده بودند، اما می‌دانم مخاطبان آثار پاموک خیلی از کارهای این نویسنده را که می‌خوانند به معنای اخص کلمه حظ وافر می‌برند. اگر یکی از کارهای مهم او  یا اثر تحسین برانگیزی از این نویسنده را بخوانید که حتی چندان شهرتی ندارد، به سرعت گوشه‌ی دفتر یادداشت‌تان می‌نویسید او نویسنده‌ای تمام عیار است، یک نویسنده‌ی همه چیز تمام که زندگی را با تک سلول‌های تنش درک کرده و به کمال در کلمات آثارش متجلی ساخته است. نثر شادی آور، پر احساس و پخته‌ی او چنان در همرسانی معنا کامل عمل می‌کند که خیلی راحت مخاطب کلامش می‌شویم. داستانش را لحظه به لحظه دنبال می‌کنیم و سراپا گوش می‌شویم تا ببینیم چه می‌گوید، و از چه آناتی سخن می‌‎گوید.

اورهان پاموک، نویسنده‌ی شاهکار «نام من سرخ» که مخاطبان ایرانی خیلی خوب آثارش را می‌شناسند، داستان نویسی با شهرت جهانی است که اکنون آثارش به 40 زبان دنیا برگردانده شده‌اند.

اولین شماره از سری آثار «پانوراما»ی انتشارات ققنوس - آثاری که به شکلی موجز نویسنده‌ای بزرگ و اثری از آن را معرفی می‌کند- به اورهان پاموک، نوبلیست سال 2006 اختصاص دارد. کتابی کوچک برای کسانی که فکر می‌کنند چندان وقتی برای مطالعه ندارند. کتابی دربرگیرنده سه اثر با نام‌های «پدرم»، «از پشت پنجره» و «چمدان پدرم» که متن سخنرانی آقای نویسنده در مراسم نوبل است.

تمی که در سراسر کتاب به شکل منسجمی دنبال می‌شود، سوژه‌ی مورد علاقه‌ی پاموک، «پدر» است. او در آثاری دیگری نظیر «مو قرمز» هم به شکلی دیگر و به طرزی تاریخی-نمادین از مفهوم پدری نوشته است، اما در سه اثر کوتاه این کتاب که البته آخرین آن متن سخنرانی او به وقت دریافت جایزه‌ی نوبل است و شکلی داستانی دارد، از پدرِ خودش سخن گفته است.

پدری که به رغم ترک او و خانواده‌اش برای او همیشه عزیز بوده، کسی که مشوق پاموک در نوشتن داستان‌هایش بود و او که در اوایل دهه‌ی هشتاد میلادی این نوید را به پسرش داده بود که او روزی جایزه‌ی نوبل را از آن خودش می‌کند.

داستان‌هایی که در کتاب «پدرم» نقل می‌شود از دو منظر برای مخاطب جالب توجه خواهد بود. اول؛ از نظر ادبی و داستانی است. کسانی که می‌خواهند با شیوه‌ی ساده و همین طور عمیق پاموک در تحریر داستان‌های کوتاه آشنا شوند از خواندن این آثار بهره‌ها خواهند برد. گروه دوم کسانی هستند که توامان دوست دارند از زندگی خصوصی اورهان پاموک نیز اطلاعاتی داشته باشند. اورهان پاموک در این داستان‌ها از خودش، خانواده‌اش، و زندگی در ترکیه نوشته است، و شخصیت مهمی که زندگی او را دگرگون کرده است: پدر.

در سومین اثرِ این کتاب متن سخنرانی پاموک در دسامبر 2006 درج شده است. متن سخنرانی‌ای که بازگو کننده قصه‌ی پدر اورهان پاموک و تاثیر بی بدیل آن در زندگی حرفه‌ای اوست. پاموک در این  سخنرانی در عین حال که چمدان پدر و محتویاتش را بهانه‌ای می‌کند تا اهمیت او رد زندگی‌اش را واکاوی کند، از حرفه‌ای نویسندگی‌اش سخن می‌گوید و به نوعی رازهای نویسندگی را در یک عمر فعالیت ادبی به دست آورده برای ما فاش می‌کند. می‌نویسد: «به نظر من نویسنده بودن، کشف انسان دیگر نهفته در هر فرد و سال‌ها صبر و تلاش، شناخت جهانی است که آن انسان دیگر را به وجود آورده. وقتی صحبت از یک متن به میان می‌آید، آنچه در وهله‌ی اول در برابر چشم‌هایم ظاهر می‌شود، نه نه رمان، شعر و سنت ادبی، که کسی است که به تنهایی اتاقش پناه می‌برد، پشت میز می‌نشنید، به درون خود رجوع می‌کند و با کلمات جهان جدیدی می‌آفریند.»

او می‌گوید: «به نظر من راز نویسندگی نه در الهام و شهودی که پیدا نیست از کجا می‌آید، که در صبر و سرسختی است. انگار اصطلاح زیبای رایج در زبان ترکی، "با سوزن چاه کندن"، را برای نویسندگان ساخته‌اند.» او از صبر فرهاد کوه‌کن سخن می‌گوید و صورتگران ایرانی‌ای که از فرط ممارست چشم بسته می‌توانستند طرح اسبی زیبا را بشکند، و می‌گوید این تلاش بی وقفه از نظر او توضیحی است برای حرفه‌ی نویسندگی و از جلوه‌ای دیگر؛ روایتی از زندگی حرفه‌ای‌اش. پاموک می‌گوید: «نویسندگی حرف زدن از چیزهایی است که همه می‌دانند اما به دانستن خود واقف نیستند. کشف و بسط و گسترش این آگاهی و شریک شدن آن با دیگران، خواننده را وا می‌دارد در دنیایی که برایش آشناست با حیرت و لذت گردش کند.» عجیب است که برای پاموک، دست کم در سه داستانی که در این کتاب کوچ از او می‌شنویم، حیرت‌انگیز‌ترین شخصیت، پدرش است. پدری که نویسنده بود، اما نمی‌خواست همه‌ی عمرش را وقف نویسندگی کند، کسی که عاشق شعر بود و حتی ترجمه‌‍‌هایی از پل والری، شاعر بزرگ فرانسوی، به زبان ترکی داشت اما نمی‌خواست سراسر زندگی‌اش را وقف ادبیات کند، همان که حتی نتوانست تمام زندگی‌اش را با خانواده‌ای که دوستش داشتند، بگذراند و یک روز بی دلیل همه را گذاشت و رفت پاریس.

آخرین جملات اورهان پاموک در متن سخنرانی‌اش به وقت دریافت نوبل چنین بود:

«پدرم در دسامبر سال 2002 از دنیا رفت.

مهمانان گرامی و اعضای محترم آکادمی سوئد که مرا شایسته‌ی این جایزه‌ی بزرگ دانستید و این افتخار را نصیبم کردید، بسیار دلم می‌خواست که امروز پدرم هم در میان ما بود.»

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه