گروه انتشاراتی ققنوس | ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان (1304-1175)
 

ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان (1304-1175)

ایران سال – شماره 5

نیکی آر. کدی استاد ممتاز تاریخ دانشگاه لوس‌آنجلس کالیفرنیا و عضو آکادمی علوم و هنرهای آمریکا، تألیفات بسیاری دارد که بیش‌تر در حوزه تاریخ خاورمیانه و ایران است. در سه دهه اخیر، او یکی از دقیق‌ترین و ژرف‌کاوترین پژوهشگران و تحلیلگران تاریخ معاصر ایران بوده است که تأثیر ژرفی بر نگرش اندیشمندان ایرانی بر تاریخ معاصر خویش به جای گذاشته است. 

کتاب ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان حاصل بازنگری پاره‌ای از نوشته‌های منتشرنشده خانم کدی درباره دوران قاجار است. نویسنده در پیشگفتار کتاب در مورد هدف این پژوهش می‌نویسد: 
«دوران سلسله قاجار که با به قدرت رسیدن رضاخان به پایان رسید (1304-1175 هـ.ش)، مرحله اصلی گذار به سوی ایرانی نوین و تا حد زیادی دگرگون‌ یافته است. هدف این کتاب ارایه تاریخ بنیادی این دوره است که تنها به اقدامهای دولت مرکزی و فرمانروایان نمی‌پردازد، بلکه اقتصاد، جامعه، روابط خارجی، فرهنگی و نقش زنان و اقلیت‌ها را نیز در بر می‌گیرد.» (ص7) 
دوران قاجار آغاز مرحله گذار جامعه و فرهنگ ایران پیش‌مدرن به توسعه نوین ایران به شمار می‌آید که با پیدایش اندیشه‌های تازه در حوزه سیاست، فرهنگ و هنر و جنبش‌های اجتماعی مردمی مشخص می‌شود. شناخت دوران قاجار به درک تحولات شگفت‌انگیز بعدی در تاریخ معاصر ایران کمک می‌کند. در دوران قاجار با یک جامعه سنتی و پیش‌مدرن مواجهیم که زمینه‌ها و عوامل داخلی و خارجی تغییر و گذار به یک جامعه مدرن را به تدریج نمودار می‌سازد. 
پس از صفویه (1101-880 هـ.ش)، که مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی ایران اعلام شد و عرصه‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به دستاوردهای چشمگیری رسید، قاجاریه نخستین سلسله‌ای بود که پس از یک دوره آشفتگی و از هم‌گسیختگی، ایران را از نو یکپارچه کرد؛ اما ناکامی آنها در دستیابی به مرزهای دولت صفوی، بویژه در ناحیه ثروت‌خیز قفقاز و شکست در جنگ با روسیه که به معاهده‌های گلستان (1193) و ترکمن‌چای (1207) انجامید، ناکارآمدی نظام حکومتی ایران را آشکار ساخت. 
مشکل اصلی حکومت قاجار نداشتن یک ارتش منظم ملی و دیوانسالاری مقتدر مرکزی بود، که پیش‌شرط اقتدار مرکزی است. 
عباس میرزا، ولیعهد و حکمران آذربایجان، که فرماندهی نیروهای ایرانی را در جنگ با روسیه بر عهده داشت، نخستین مقام حکومتی بود که نیاز مبرم به انجام اصلاحات به سبک اروپایی و ایجاد یک ارتش منظم، مدرن و دائمی را دریافت و با این هدف، چند دانشجو را برای تحصیل به اروپا اعزام کرد و بسیاری از کارشناسان اروپایی را به خدمت گرفت. از پی او، اصلاحگرانی چون میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و امیرکبیر در مقام صدارت کوشیدند برای کارآمدی بیش‌تر دستگاه حکومتی، دست به اصلاحات بزنند؛ اما مقاومت‌ها و دسیسه‌های درباریان و صاحب‌منصبان، که منافع خود را در خطر می‌دیدند، تلاش‌های آنها را بی‌ثمر کرد و فرآیند نوسازی، در نیمه راه متوقف شد. 
واگذاری امتیازهای متعدد اقتصادی و سیاسی به قدرت‌های پرنفوذ در ایران، یعنی روسیه و انگلستان، گشوده شدن درهای کشور به روی کالاهای صنعتی اروپایی و سست شدن بیش از پیش پایه‌های اقتصاد ضعیف داخلی، افزایش مالیات‌ها، اجحاف و اخاذی حکمرانان محلی، خوشگذرانی و ولخرجی درباریان و شاهزادگان، کشمکش و رقابت بر سر مقام و ... زمینه‌های ناخشنودی فزاینده اجتماعی را فراهم آورد که به شکل دادخواست‌ها و اعتراض‌های محلی، شورش‌ها و جدایی‌طلبی‌ها بروز کرد؛ از آن جمله شورش آقاخان رهبر فرقه اسماعیلیه در جنوب مرکزی کشور، و جنبش بابیه، که هر دو به سرکوب انجامید. سفر فزاینده ایرانیان به کشورهای اروپایی، هندوستان، استانبول و قفقاز برای تحصیل، کار و مسافرت آن‌ها را با شرایط، تحولات و اندیشه‌های مدرن درباره حکومت و جامعه آشنا کرد و موجب ورود این اندیشه‌ها به ایران شد. 
بدین ترتیب سه گرایش عمده فکری در ایران سده‌های نوزدهم و بیستم نمودار شد: 1)ملی‌گرایی که از قرن نوزدهم در میان دانش‌آموختگان رواج یافت و دوران شکوهمند امپراتوری‌های بزرگ پیش از اسلام را ارج می‌نهاد. 
ملی‌گرایان عمدتاً «روشنفکران تندرویی بودند که می‌خواستند در حکومت، اصلاحات عمده و نوینی بر شالوده شیوه‌های عمل ایران پیش از اسلام بنا کنند. آنها افول و زوال ایران را ناشی از قدرت فرمانروایان و روحانیت متعصب مسلمان می‌دانستند. برخی نیز سلطه اعراب و اسلام را مسؤول و مقصر تلقی می‌کردند.» (ص18-17).2) اسلام‌گرایان، که بر دوران اسلامی و تمدن و فرهنگ شکوفای آن تکیه می‌کردند و به درآمیزی هویت ملی و اسلامی با گرایش شیعی عقیده داشتند، تسلط نحله اصولیون، که به تقلید از مجتهد اعلم و پرداخت وجوهات مذهبی به او معتقد بود، استقلال مالی و در نتیجه فکری روحانیت را از دولت حفظ می‌کرد و حتی به آنها اجازه می‌داد تا در برابر حکومتگران بایستند.3) گرایش مارکسیستی که در دوران قاجار ظهور و نشو و نما یافت و بر عوامل طبقاتی، اجتماعی و اقتصادی بیش از عوامل ملی و اسلامی تکیه داشت. با ناکامی اصلاحات و آشفتگی‌های فزاینده اقتصادی و اجتماعی و تلاش حکومت برای تأمین هزینه‌های گزاف خود از راه واگذاری امتیاز به بیگانگان، جنبشهای اجتماعی و اعتراضی بالا گرفت، از آن جمله می‌توان به جنبش گسترده اجتماعی علیه واگذاری امتیاز تنباکو اشاره کرد که طی آن بازاریان، علما و روشنفکران نقش عمده‌ای داشتند. 
شکست روسیه در جنگ با ژاپن در 1905 (1284) و از پی آن انقلاب 1905 روسیه، به احساسات انقلابی در ایران دامن زد و در پیدایش جنبش مشروطیت تأثیر گذاشت. 
انقلاب مشروطه (1290-1284) که با جنبش اعتراضی کسبه، بازاریان و همراهی روحانیان آغاز شد، بزودی از درخواست تأسیس عدالتخانه به تشکیل مجلس شورای ملی و تدوین قانون اساسی گراییده و آزادی مطبوعات و احزاب، انتشار روزنامه‌های گوناگون و انجمنهای سیاسی و مدنی را به همراه آورد. انجمنهای انقلابی در سرتاسر کشور پدیدار و در عرصه سیاسی کشور تأثیرگذار شدند؛ اما معاهده 1907 (1286) انگلستان و روسیه، ایران را به مناطق نفوذ تقسیم و دوباره حکومت استبدادی و ارتجاعی را به کشور بازگرداند. کودتای محمدعلی‌شاه در خرداد 1287 به تعطیلی مجلس و سرکوب و اعدام مشروطه‌خواهان انجامید؛ اما جنبش مقاومت که از تبریز و به رهبری ستارخان آغاز شد، بزودی به نقاط دیگر کشور سرایت کرد و به سقوط استبداد صغیر و بازگشت حکومت مشروطه منجر شد. مجلس دوم تشکیل شد و احزاب جدیدی پا به عرصه سیاست گذاشتند. دگرگونی در قانون اساسی، پیامدهای مثبتی همچون اصلاحات مالی و فعالیتهای اقتصادی، خاتمه نظام تیول‌داری، آموزش همگانی، نظام مدنی قضایی و تأسیس مجلس مقاوم در برابر دست‌اندازی‌های بیگانگان را به همراه آورد. انقلاب موجب پیدایش و گسترش اشکال گوناگون مشارکت سیاسی همگانی، از جمله احزاب و سازمانهای سیاسی، انواع انجمنهای سری یا علنی و ورود سازمان‌یافته زنان به عرصه سیاسی و اجتماعی شد. 
از سوی دیگر، انقلاب، افزون بر مشکلات ناشی از دخالت بیگانگان، با مشکلات داخلی عمده‌ای نیز روبرو بود. برخی از مخالفان رژیم کهنه، از علما و بزرگان گرفته تا سران ایلات، در پی حفظ قدرت و خودمختاری خود بودند. بروز رقابت و درگیری‌های سیاسی و اختلافات قومی و مذهبی بر انبوه مشکلات افزود. با واژگونی رژیم، بسیاری از مناطق کشور از فرصت استفاده کرده از پرداخت مالیات به مرکز خودداری کردند. همین امر مشکلات شدید مالی حکومت مرکزی را افزایش داد. دولت یک کارشناس مالی آمریکایی را به نام مورگان شوستر برای نظارت و اصلاح مالیه دعوت کرد؛ اما این تصمیم با مخالفت روسیه مواجه شد که در مورد اخراج هیأت آمریکایی و استخدام خارجیان با نظر و توافق روسیه و انگلیس به ایران اولتیماتوم داد. مجلس زیر فشار مردم، اولتیماتوم را رد کرد؛ اما با حرکت سربازان روس به سمت تهران، دولت که گرایش‌های محافظه‌کارانه داشت، در آذر 1290 مجلس را منحل کرد، اولتیماتوم را پذیرفت و هیأت آمریکایی را اخراج کرد. دولت در برابر روسیه و انگلستان سر تسلیم فرود آورد و این به معنای پایان انقلاب بود. 
قانون اساسی لغو نشد؛ اما تا سال 1293 هیچ انتخاباتی برای مجلس جدید برگزار نشد و قوای روسیه به اشغال شمال ایران ادامه داد، انجمن‌ها منحل، مطبوعات سانسور و قدرت به یک کابینه محافظه‌کار زیر کنترل روسیه و انگلیس واگذار شد. مردم در مواجهه با قدرت سرکوبگر خارجی و حکومت محافظه‌کار داخلی، بار دیگر دچار بی‌تفاوتی و بدگمانی شدند. 
با آن که ایران از آغاز جنگ جهانی اول، بی‌طرفی خود را اعلام کرد، به صحنه جنگ تبدیل شد. روس‌ها از شمال، انگلیسی‌ها از جنوب و ترک‌های عثمانی و آلمانی از شمال غربی، ایران را به صحنه عملیات نظامی تبدیل کردند. پس از انقلاب اکتبر، ارتش روسیه رسماً از خاک ایران عقب‌ نشست. ترک‌های عثمانی نیز به اشغال آذربایجان پایان دادند؛ اما دولت طرفدار انگلیس وثوق‌الدوله تنها بر پایتخت اشراف داشت، گیلان در دست چریک‌های جنگلی بود و نیروهای گوناگون محلی و ایلاتی، بخش‌هایی از ایران را تحت سلطه داشتند. جنوب کشور نیز در اختیار انگلیسی‌ها بود و ایالت‌های مرکزی در استیلای حکمرانان مطلق‌العنان یا گروههای چپاولگر قرار داشت. ویرانی‌، هرج و مرج، قحطی و بیماری چهره ایران پس از جنگ را ترسیم می‌کرد. 
قرارداد تحمیلی 1919 (1298) انگلیس به دولت وثوق‌الدوله که ایران را عملاً تحت‌الحمایه انگلستان می‌کرد با واکنش میهن‌دوستان مواجه شد. در این میان رضاخان و سیدضیاءالدین طباطبایی، عاملان کودتای 1921 (1299) بیشترین سود را بردند. 
از نظر کدی، «اسنادی که اکنون در دسترس است، نشان می‌دهد که انگلیسی‌ها بر طراحی کودتا یا آنچه که رهبران پس از به قدرت رسیدن می‌بایست انجام می‌دادند، نظارت نداشته‌اند». (ص137) «در مورد رضاخان باید گفت، درست است که کمک انگلیسی‌های حاضر در صحنه، در برآمدن او نقش مهمی داشت؛ اما باید این را هم در نظر گرفت که او هرگز، آن طور که ایرانیان می‌نگریستند، آلت دست انگلیسی‌ها نبود.» (ص139) 
ایدئولوژی تمرکزطلب، مدرن و ملی‌گرای فرمانروایان جدید، نقطه مقابل رویکرد اصلی قاجارها بود که به خودمختاری ایلاتی، شکاف‌های قومی و سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن»، میدان می‌دادند و هرگز برای ایجاد یک ارتش نیرومند به منظور دستیابی به یک دولت متمرکز و مقتدر تلاش جدی نکردند. 
رضاخان تهدیدهای محلی نسبت به وحدت و یکپارچگی کشور را فرو نشاند، به ارتش سامان بخشید، قدرت بی چون و چرا را در دست گرفت و به یک برنامه گسترده‌ مدرن‌سازی، ایرانی سازی، تمرکزگرایی و توسعه مبادرت کرد. اما او را به سختی می‌شد یک اصلاحگر نمونه به شمار آورد، زیرا حرص او به گردآوری زمین و پول، خشونت و بی‌رحمی همیشگی‌اش نسبت به مخالفان و بی‌حرمتی نسبت به متحدان، خلاف این را نشان می‌داد. بدین ترتیب، مدرن‌سازی ایران با پی‌آمدهای منفی بسیاری همراه شد که از یک استبداد خشن و بی‌رحمانه سرچشمه می‌گرفت.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه