گروه انتشاراتی ققنوس | اگر اراده کنم مردانه می نویسم : گفت وگوی اعتماد با «ماه منیر کهباسی» درباره رمان «خط تیره، آیلین»
 

اگر اراده کنم مردانه می نویسم : گفت وگوی اعتماد با «ماه منیر کهباسی» درباره رمان «خط تیره، آیلین»

روزنامه اعتماد

ماه منیر کهباسی متولد 1339 است. به گفته خودش از سال 74 با شرکت در کلاس های آموزش داستان نویسی فعالیت جدی در این حوزه را آغاز کرد و در سال 76 اولین اثرش با نام «اوج پرواز» را نوشت که به شخصیت شهید بابایی می پرداخت و نشر سوره مهر آن را منتشر کرد. سال 78 «یک کلاه بهار نارنج» که شامل 9 داستان کوتاه بود باز هم توسط همان نشر روانه بازار کتاب شد. کهباسی داستان بلند «مهربانم سلام» را در سال 81 منتشر ساخت. «با تو باید دروغگو باشم» که دومین مجموعه داستان است در سال 82 توسط نشر علم و نهایتاً «خط تیره، آیلین» در آخرین ماه سال گذشته در انتشارات ققنوس منتشر شد. این رمان که چهار سال نوشتنش به طول انجامید، جایزه بهترین رمان اولین دوره «روزی روزگاری» را از آن خود کرد و همین بهانه یی شد برای این گفت وگو.
 
 
چه چیزی باعث شد نوشتن «خط تیره، آیلین» چهار سال طول بکشد؟
- من در کنار این رمان گاهی داستان های کوتاه هم می نوشتم که برای مجموعه بعدی ام در حال جمع آوری آنها هستم، ولی در این چهار سال با خط تیره، آیلین زندگی کردم و چندین بار آن را بازنویسی کردم. شاید برای همین اینقدر طول کشید. اگرچه فکر می کنم زمان زیادی نبرده.
 
 
از سال 76 که اولین اثر شما منتشر شد تا 85 که خط تیره، آیلین به بازار آمد 9 سال فاصله بود، در این مدت شما پنج کتاب منتشر کرده اید، کمی زیاد نیست؟
- گمان نمی کنم زیاد باشد، چون «مهربانم سلام» داستان بلند بود و مجموعه داستان «یک کلاه بهار نارنج» فقط ده داستان داشت.
 
 
زبانی که در این رمان به کار گرفته اید، زبانی ساده و روان است. شما سعی کرده اید به زبان معیار نزدیک شوید و به همین منظور ارکان زبان را به هم ریخته اید. چرا در این رمان به چنین زبانی روی آوردید؟
- زبان خط تیره، آیلین، زبان معیار است، یا بهتر بگویم تکیه گاه. این لحن مهرانگیز است و مهرانگیز به این زبان تکیه کرده و مثل خودش حرف می زند. شکل و محتوا باید به هم بیایند. در داستان بلند «مهربانم سلام» و بعضی از داستان های مجموعه داستان «با تو باید دروغگو باشم» زیاد به شکل پرداختم اما در این رمان جای این بازی ها نبود. مهرانگیز بود که باید حرف می زد و لحن مهرانگیز بود که باید به کار گرفته می شد. اگر زبان بازی می کردم، کار تصنعی به نظر می رسید. در این رمان زبان باید در خدمت داستان می بود نه داستان در خدمت زبان.
 
 
درست است، اما نفرمودید این نوع زبانی که برای رمان در نظر گرفتید چه کارکردی دارد؟
- زبان بهترین واسطه برای انتقال اندیشه و احساس مهرانگیز بود و در سایه موضوع، سبک، زاویه دید و... شکل گرفت. برای انتقال احساس مهرانگیز به مخاطب، باید زبان خودش را به کار می بردم، زبانی که آهنگ احساسات او را داشت.
 
 
شما گاهی ارکان جمله ها را به هم ریخته اید...
- خب اگر منظورتان به هم ریختن جملات است، در مکالمات روزمره هم این اتفاق همیشه می افتد.
وقتی صحبت می کنیم سعی نمی کنیم فعل را در آخر بیاوریم. خیلی وقت ها ارکان زبان را به هم می ریزیم و آنچه مهم تر بوده، یا بیشتر به چشم می آمده است زودتر از اجزای دیگر جمله به کار می بریم تا احساس مان را زودتر و خالص تر بیان کنیم.
بله در زبان گفتاری این اتفاق می افتد اما در داستان توقع می رود که به زبان اهمیت بیشتری داده شود.
- اصلاً فکر نمی کنم این، یک نقص در زبان داستانی باشد. در شعر هم ساختار جمله برای وفاداری به وزن، به هم می ریزد اما خدشه یی به زبان شعر وارد نمی شود.
 
 
شیوه روایت رمان خیلی ساده است. کلاً عناصر داستان در وهله اول خیلی ساده چیده شده اند، ولی وقتی دقیق تر می شویم، می بینیم که ریزه کاری هایی هم دارد. رمان با سیری خطی روایت می شود و هیچ پیچیدگی خاصی از نظر روایی ندارد، اما گهگاه پرش هایی به گذشته می بینیم که روایت خطی را دستخوش تغییر می کند. چه چیز باعث شد روایت این گونه باشد؟
- پرش های ذهنی راوی رمان، باعث گریز زدن های ناگهانی به گذشته می شود. راوی، همان طور که فکر می کند، همان طور هم روایت می کند و رمان هم با روایت او شکل می گیرد. مسلماً اگر راوی مشکلات بیشتری داشت، ذهنش هم دچار پرش های بیشتری می شد و پریشان تر حرف می زد. ذهن آشفته مهرانگیز، روایت را تکه تکه می کند، منطق داستان و شخصیت این طور حکم می کرد.
 
 
زمان در زندگی عادی و روزمره هم روالی خطی ندارد، چون دائم ذهن آدمی پرش های زمانی دارد و به گذشته اش سرک می کشد و برمی گردد. به همین دلیل ذهنیت پریشان مهرانگیز نمی تواند علت غایی باشد. چون اگر شخصیت داستان شما پریشان هم نبود باز فلاش بک می توانست وجود داشته باشد. منظورم این بود که چه عنصری باعث این شیوه روایت شد؟
- می خواستم رمان، در حال اتفاق بیفتد، پس تداعی ها نقش کلیدی داشتند. آدم های عادی هم به گذشته برمی گردند. خود من همین لحظه که با شما صحبت می کنم، به چیزها و جاهای دیگر هم فکر می کنم. ولی این فلاش بک ها در آدم های متفاوت کمتر یا بیشتر می شود. اینجا منطق داستانی و شخصیت حکم می کرد که من بیشتر به این مساله بپردازم.
در ذهنیت مهرانگیز گذشته اهمیتی بسیار دارد و احساس می شود این حضور گذشته در تقابل با فراموشی ما در مهرانگیز یا فرانک، خواهر او، قرار گرفته است.
هر پدیده یی خودش را در برابر پدیده متضادش نشان می دهد، مثل سیاه در برابر سفید. در خط تیره، آیلین هم فراموشی کامل مادر و فراموشی نسبی یا انتخابی فرانک باعث می شود مهرانگیز دائماً خاطرات گذشته را به یاد بیاورد. به طور کلی ساختار شخصیتی آدم ها هم ایجاب می کرد که این خصوصیات را داشته باشند. مهرانگیز خودخور و درون گرا است. با اینکه دائماً سعی می کند خودش را با مهمانی ها سرگرم کند، اما نمی تواند با دیگران دربیامیزد. ذاتاً تنها است، یعنی دچار نوعی لکنت ذهنی شده. پرسش های ذهنی دارد و فراموشی ها را به یاد می آورد.
 
 
شما رمان را اکثراً به زمان حال روایت می کنید و کمتر فعل گذشته به کار می برید. استفاده از مضارع اخباری چه کمکی به داستان می کند؟
- استفاده از مضارع اخباری کمک می کند مخاطب اتفاق ها و حوادث را در حال تجربه کند و به این ترتیب ارتباط بهتری با اثر برقرار کند. همه چیز در لحظه است و در حال اتفاق می افتد. گاهی به خاطر همان پرش های ذهنی شخصیت، به گذشته می رویم. در آنجا من لازم دیدم که فعل ها را «گذشته» به کار ببرم، ولی وقتی راوی در حال زندگی می کند، فعل ها را هم زمان حال آورده ام.
 
 
این باعث شده که تقابل بیشتری بین زمان حال و فلاش بک های داستان اتفاق بیفتد.
- بله.
 
 
درباره شخصیت مهرانگیز صحبت کنیم. گفتید که او ثبات ذهنی ندارد و بین گذشته و امروزش در نوسان است و نیز میان آدم هایی که به نظر می رسد در زندگی اش خیلی دخیلند.
مهرانگیز در خانواده یی مردسالار بزرگ شده. با آدم های بیمار زندگی می کند. شخصیت هایی مثل فرانک که دچار افسردگی است و سعی می کند از گذشته اش فرار کند و دیگری مادر، که آلزایمر دارد. بهنام، شوهر مهرانگیز، اصلاً به او اهمیتی نمی دهد و این در سرتاسر رمان مشهود است. مهرانگیز با اینکه سعی می کند دائماً در اجتماع های کوچک باشد، ولی ذاتش تغییر کرده است. با وجود این که بهنام فردی تحصیلکرده و تقریباً سوای آدم های عادی است، اما باز هم مهرانگیز کمی متفاوت، خود خور و تنها است.
- بله همیشه تنها است، چه موقعی که در جمع است و چه موقعی که نیست. گویی همیشه با مادرش که دچار فراموشی است، با خودش و گذشته اش زندگی می کند. شاید بهترین لحظاتش همان لحظاتی است که نزدیک مادر است. 
و می خواهد که گذشته تکرار شود.
 
 
و همین ها است که باعث می شود مهرانگیز نتواند با زمان حال ارتباط خوبی برقرار کند... در مورد شخصیت فردین چه می گویید؟ به نظر می رسد او هم دغدغه های خواهرش، مهرانگیز، را داشته و دارد ولی سعی می کند با چیزهای دیگر روی آنها سرپوش بگذارد.
- او این دغدغه ها را هم می تواند داشته باشد، هم می تواند روی شان سرپوش بگذارد چون نوع دیگری از زندگی را تجربه کرده است. او با فرهنگ غرب آشنا است، تحصیلاتش در خارج از کشور بوده، در آنجا با کسی که هم وطنش نبوده ازدواج کرده و برای همین متفاوت است و می تواند لااقل به ظاهر، خودش را سرخوش نشان بدهد. این تقابل در تصمیم گیری هایش کاملاً مشخص است.
 
 
اما تصمیم های فردین خیلی ناگهانی است و آدم را در مقابل کار انجام شده قرار می دهد. به طور مثال مورد نامزدی و قرار ازدواجش با آیلین.
- برای فردین به عنوان کسی که با فرهنگ غرب سال ها زندگی کرده هیچ مشکلی نبوده. او یک زندگی مشترک را شروع کرده و به راحتی این زندگی مشترک را کوتاه مدت می خواند.
 
 
و جالب اینجا است که آیلین هم با آنکه هیچ پیوند خانوادگی با آنها ندارد، رگه هایی از این خصوصیت را در خود دارد.
- اصلاً این طور نیست. آیلین گذشته اش را مثل همه آدم ها به یاد می آورد، اما سعی می کند که به هر قیمتی شده زندگی کند و همه چیز را دوباره درست کند، حتی اسمش را تغییر داده است.
 
 
باز برمی گردیم به اینکه یکی از درون مایه های اساسی و سنگ بناهای این رمان تقابل فراموشی و حافظه است، حافظه نزد برخی، مثل مهرانگیز، خیلی شدید و جدی است و نزد برخی دیگر، مثل ما در او و فرانک، به نوعی فراموشی تبدیل شده و برای بعضی دیگر، مثل آیلین و فردین، سعی فراموشی گذشته اهمیت پیدا کرده است. دکتر بهنام، شوهر مهرانگیز در این میان چه کاره است؟
- راستش بهنام شخصیتی دوست داشتنی نیست. با وجود اینکه یک روان شناس است انگار وسیله یی برای آزار مهرانگیز شده، در عین حال شخصیتی معمولی هم نیست؛ هر مردی نمی تواند این طوری باشد.
 
 
شاید به خاطر اینکه از او خوش تان نمی آمده زیاد پرداختش نکرده اید.
ا- ما هست، همه جا سایه اش هست.
 
 
ولی هیچ جا خیلی دقیق در مورد او صحبت نمی شود. ضمن اینکه گویا بهنام هم مشکلات خاص خودش را دارد. او هم در پایان بر سر دو راهی یی می ماند، آیلین را از دست داده و نمی داند چه کار کند.
- میزان شناخت مخاطب از او باید در همین حد می بود، نه بیشتر.
 
 
مادر و فرانک از شخصیت هایی هستند که کمتر به آنها پرداخته شده و به خصوص مادر خیلی مرموز است.
- مادر در گذشته به یاد می آید...
 
 
ولی باز هم کم رنگ است.
- کم رنگ است چون همه چیز در زمان حال اتفاق می افتد و اکنون که به موجودی نباتی تبدیل شده فقط در فلاش بک ها به او پرداخته شده است.
 
 
در رمان موتیفی وجود دارد که چند بار تکرار می شود؛ هر روز مهرانگیز لیست خرید روز بعد را روی کاغذ می نویسد و زیر هر کدام خط تیره یی می کشد و نام کالای بعدی را می نویسد. جایی از رمان زیر لیست خریدها نام آیلین را هم اضافه می کند. من فکر می کنم «خط تیره، آیلین» عنوان کتاب، به نوعی برگرفته از همین صحنه است.
- سه یا چهار بار این لیست خرید در رمان آورده شده اما نظر مخاطب مهم است. او باید بیندیشد و از خودش بپرسد که «خط تیره، آیلین» یعنی چه؟ چنان که شما برای خودتان این طور معنی کرده اید. این وظیفه من نیست که برای هر کدام از خواننده های رمان رمزگشایی کنم. چندی پیش یکی از دوستانم به من گفت همین طور که مهرانگیز نیازمند تهیه لیست از مایحتاج روزانه اش است، بهنام هم محتاج داشتن لیستی است از زنان گوناگون در زندگی اش.
 
 
ببینید، جایی از رمان اشاره می شود که مهرانگیز نسبت به روابط و رفت و آمدهای شوهرش زیاده از حد حساس است. من فکر می کنم که مهرانگیز مثل مایحتاج روزانه اش به آیلین یا کسی مثل آیلین در زندگی اش نیاز دارد تا ذهن حساسش همیشه درگیر باشد. در پایان رمان هم به نظر می رسد که با رفتن آیلین گویی یک نفر دیگر کم کم جایگزین او می شود.
- شما این طور برداشت کرده اید هر کسی حق دارد هر طور که می خواهد برداشت کند.
 
 
بسیار خوب. فرانک - خواهر مهرانگیز - هم شخصیت جالبی است. ظاهراً فرانک وقتی سالم و سرحال بوده شخصیتی نزدیک به مهرانگیز داشته، اما ناگهان دنیایش را سکوت مطلقی بر می دارد. اتفاقاتی که باعث شده او به این مرحله برسد، زیاد شکافته نمی شود و در موردشان توضیحی داده نمی شود. سکوت خود خواسته یا ناخودآگاه فرانک مبهم باقی می ماند.
- تمام آنچه که او را به این مرحله رسانده کاملاً در رمان آمده. فرانک الان از گذشته اش فاصله گرفته، ولی مثل مادر در فلاش بک ها کاملاً این گذشته نشان داده می شود، یعنی عشق نافرجامی که او پشت سر گذاشته است و خانواده مردسالاری که در آن بزرگ شده و رشد کرده و دائماً با خواسته ها و نوع تفکرش مخالفت کرده اند و...
 
 
در این رمان اشاره هایی به جنگ دارید. وجود شخصیت زن خرمشهری و همسایه مهرانگیز که شوهرش مجروح جنگی است این را تایید می کند. با توجه به اینکه قبلاً هم در آثاری مثل «اوج پرواز» به جنگ پرداخته اید، می خواهم بپرسم آیا وجود کم رنگ این شخصیت ها و اشاره های کوتاه این رمان به جنگ، صرفاً پرداختن به یکی از دغدغه های ماه منیر کهباسی نیست؟
- پرداختن به دغدغه های نه تنها من، بلکه همه مردم است. ما دوران انقلاب و بعد هم جنگ را پشت سر گذاشته ایم. من خواستم فضا و محیط را نشان بدهم. فقط در حد اشاره نه آنقدر که در اثری تاریخی ممکن است ببینیم. تنها به اندازه یی که در یک رمان اجتماعی یا شخصیتی می تواند وجود داشته باشد. فقط برای نشان دادن اینکه کجا زندگی می کنیم و رمان کجا روی می دهد.
 
 
این همسایه از جایی به رمان اضافه می شود و مهرانگیز بعداً با زن همسایه ارتباط کوتاهی هم پیدا می کند، اما این ارتباط به اندازه چشم برهم زدنی از رمان است و به نظر من کارکرد خاصی در اثر پیدا نمی کند. فقط دغدغه نویسنده است که باعث می شود این صحنه و شخصیت در رمان گنجانده شود ولی پرداخت نشود.
- نه، فضا و محیط را با آن نشان داده ام و آدم هایی را که نادیده گرفته می شوند.
 
 
همیشه برایم این سوال مطرح بوده است که آیا واقعاً دو دنیای متفاوت زنانه و مردانه داریم؟ آیا نمی شود دنیای متقابل را درک کرد؟ وقتی کار شما را می خواندم حس می کردم که این رمان را فقط یک نویسنده زن می توانست بنویسد و اگر یک نویسنده مرد همین درون مایه و تم را با همین شخصیت ها می خواست بنویسد، کار دیگری از آب درمی آمد. از طرفی در تاریخ ادبیات آثار بزرگی سراغ داریم که مردان نوشته اند ولی با محوریت یک شخصیت زن شکل می گیرند. درباره این دنیای زنانه صحبت کنید. آیا به نظر شما حاکم این دنیای زنانه باید زن باشد؟
- امروزه زنان بسیاری هستند که سعی می کنند مردانه بنویسند و موفق هم هستند. شاید اگر نام شان از پای کتاب شان برداشته شود، فکر کنیم آن را یک مرد نوشته است. یک مرد هم می تواند زنانه بنویسد و مشکلی هم ایجاد نمی شود، همان طور که می توانیم در قالب خیلی از شخصیت ها برویم و مثل آنها زندگی کنیم و مثل آنها هم بنویسیم.ولی من در خط تیره، آیلین زنانه نوشتم نه برای اینکه حاکم این دنیای زنانه ام.
 
 
منظورتان این است که چیزی به عنوان دنیای زنانه و مردانه وجود ندارد؟
- دقیقاً این دو دنیا را ما به وجود می آوریم. همین حالا اگر اراده کنیم من که یک زن هستم می توانم مردانه بنویسم و شما می توانید زنانه بنویسید، به نظر من چیزی که باعث می شود نویسنده زنانه یا مردانه بنویسد طرح داستان و جنسیت راوی است.
 
 
دقیقاً نقطه اتکای سوالم همین جا است. ببینید شما از زاویه دید یک زن به دنیا نگاه می کنید و به هرحال دنیا را زنانه می بینید، همان طور که مثلاً من دنیا را مردانه می بینم. چگونه می شود از این زاویه به دنیا نگاه نکرد؟ اصلاً به نظر شما عملی است؟ یعنی خانم کهباسی می توانست همین رمان را با شخصیت های مرد بنویسد؟
-در «اوج پرواز» با اینکه اولین کارم بود، این کار را کردم.
 
 
احتمالاً قبول دارید که در این سال ها ما بیشتر شاهد داستان نویسان زنی هستیم که به مقولات زنان و دنیای ویژه زنان بیشتر می پردازند.
-بله، چون بعضی از نویسنده های زن فقط دنیای خودشان را می نویسند و آن چیزهایی که برای خودشان رخ داده است. شاید نوعی محاکات خودشان است. در این بین عده یی هم هستند که زنانه می نویسند اما خودشان را نمی نویسند. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه