پیشنهاد خواندن چنین کتابی که نگارنده اسمش را میگذارد نوعی پیوند که از درونیات فردی میجوشد و لاجرم بر زبان جاری میشود به نظر پیشنهادی متعارف میآید. کندوکاو کردن در لابیرنت
زندگی افرادی که هریک صرفنظر از عمر دراز خود، بار سنگینی از خاطرههای ریز و درشت را به همراه میکشند، گذشته از اینکه حوصله میطلبد، گرایش و دوست داشتن هم لازم دارد. بنابراین اگر در خودتان چنین مولفههایی را مشاهده میکنید، میتوانید در اولین فرصت رمان «روزگار سپری شده خانم گادنی» را از نزدیکترین کتابفروشی بخرید. وقتی پل بیلی این کتاب را نوشت، فقط 28 سال داشت اما کتاب او توانست برنده جایزه «سامرست موام» شود اما این تازه ابتدای راه نویسنده بود. به این معنی که وقتی رمان «اعترافات» از او به چاپ رسید، نام او به عنوان یک نویسنده جوان یکبار دیگر درخشید، بویژه اینکه این بار نام او در فهرست نهایی جایزه «بوکر» هم قرار گرفته بود. نهتنها «روزگار سپری شده خانم گادنی» که در «کهنهسربازها» نیز او نشان داد نویسندهای است که بیش از هرچیز مایل است به قشر مخصوصی از جامعه خود توجه کند و این قشر بیتردید محدود به افرادی بودهاند که تنهایی را از دوران مدرن به ارث بردهاند. «فیث گادنی» زنی است که در آستانه از دست دادن همه چیز به ناچار به خانه سالمندان سپرده میشود. آشنایی او با پرستار «ترمبث» و همینطور خانم «ریکزه» سرپرستار، نقطهای برای شروع داستان است. اینطور به نظر میرسد که نویسنده عمد دارد مولفههای مشترکی مثل تنهایی، بیوه بودن و مورد بیاعتنایی قرار گرفتن را مثل ریسهای از لامپهای رنگی برای مخاطب آشکار کند تا او بداند تمام زنهای خانه سالمندان حتی آنها که به ظاهر کارگزار هستند و مدیریت امور را برعهده دارند، به یک دلیل متقن در دایره زندگی به یکدیگر تلاقی کردهاند: تنهایی! در «روزگار سپری شده خانم گادنی»، پارهای از این امور مجهول به دست خانم گادنی و نویسنده روشن میشود. ورود او به خانه سالمندان، زن کوچکاندامی که همیشه بیشتر از همه به دسشویی میرود، زنی که تمام مدت به آفتاب زل میزند و چون دندانی ندارد، موقع حرف زدن لبهایش خیس میشود، کاغذهای مگسکش که از حباب سفید لامپ آویزان هستند و خانم «کیپس» که میکوشد استقلال خود را دستکم در اتاق محقر خانه سالمندان با جلوگیری از آویزان کردن لباس زنهای دیگر در قفسه کمد خود به دست آورد، تماما حکایت از پیامدهای تنهایی آدمهایی دارد که بعد از گذران عمر پرفراز و نشیب خود در جامعه رها شدهاند. اما این پایان ماجرا نیست؛ خانه سالمندانی که بیلی ترسیم میکند، محملی برای توقف کردن، نفس عمیق کشیدن و دست آخر به این نتیجه رسیدن است که «این بر سرت آمده؟ 70 سال زندگی کردی و یک شب خود را توی یک اتاق محبوس دیدی. با یک صندلی و تنت که باعث تحقیر توست و منتظری سرما آنقدر بلرزاندش که چشمهایت سیاهی برود و دیگر هیچ صدایی به گوشت آشنا نیاید». نویسنده ایدهآلیست نیست. او به همان اندازه غم را تصویر میکند که شادی را. به همان میزان ناامیدی و مایوس شدن آدمها از یکدیگر را در کنار هم قرار میدهد که روزنهای به امید نیز میگشاید. روی این اصل است که ما در پایان رمان «روزگار سپری شده خانم گادنی» و مواجه شدن او با «هنری» ناپسریاش و برداشتن سرپوش از زخمهای کهنه، ردپای فردا را به وضوح مشاهده میکنیم.
