ماهنامه جهان کتاب، شماره 3 و 4
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلى کز بلا نپرهیزد
تو عمر خواه و صبورى که چرخ شعبدهباز
هزار بازى از این طرفهتر برانگیزد
حافظ
استعاره بازى در ادبیات فارسى و اندیشه ایرانى جلوههاى گوناگونى دارد، از جمله لفظ مجاز در برابرحقیقت و به مثابه امر غیرواقع متضمن استعاره بازى نیز هست. در زندگى عملى نیز انواع سرگرمىها،اعم از خیمهشببازى، پرده خوانى، نقالى، روحوضى، تعزیه و... هر یک به نوعى مبتنى بر بازى است.
اما استعاره بازى در دوران مدرن، به تأملات فلسفى ویتگنشتاین برمىگردد که در قالب بازىهاىزبانى صورتبندى شده و احتمالاً از آنجا به آراى فلاسفه پست مدرن و از طریق ترجمه طى دو دههحاضر به زبان فارسى راه یافته است. من فکر مىکنم طرح ایدهها و اندیشههاى تازه که متعلق به فرهنگدیگرند، اگر بر مبناى ساختارهاى فرهنگ ایرانى بازخوانى نشوند، اندیشه التقاطى به بار مىآورند. وفورایدهها، شگردها و رفتارهاى تازه در قالب ادبیات و هنرهاى دیگر که عمدتاً بر اثر ترجمه و ندرتاًبىواسطه به ادبیات معاصر ما راه یافته، نشان دهنده دورهاى بحرانى نیز هست که از جهت عقیدتى وایدئولوژیک به اشباع رسیده، از اینرو هنر و ادبیات نه فقط سر آن دارد که از ساختارهاى هنرى موجوددر گذر، بلکه بر آن است واقعیت را نیز تغییر دهد یا دست کم بر آن تأثیر بگذارد. در این وضعیت، بدیهىاست که قاطبه نویسندگان براى بیرون شد از الگوهاى تکرارى به ایدههاى نوظهور متوسل شوند ولىچون فاصله طرح ایده و تولید متأثر از آن کوتاه است، نتیجه کار نیز غالباً چندان رضایتبخش نیست.
رمان بازى آخر بانو معطوف به استعاره بازى است که بر عنوان آن نیز نقش بسته است. واقعیتداستانى و واقعیت دو امر به هم بافتهاند که یکى با تکیه بر امر خیالى سعى دارد سیطره دیگرى را در همبشکند یا دست کم در آن نفوذ کند در این میان نقش استعاره در امر خیالى، نقشى بارز است. استعاره ازطرفى پایه فهم است، یعنى آگاهى بر حسب قیاس و یا شباهتیابى بین دو شىء شکل مىگیرد. از طرفدیگر استعاره اساس هنر نیز هست که از طریق انتقال و اتصال ویژگىهاى دو شىء مختلف، جلوههاىدیگر از روابط بین اشیاء، امور و اشخاص را بهدست مىدهد و در نتیجه منظرى تازه مىآفریند. استعارهبازى در رمان بازى آخر بانو نخست به مثابه نفى قراردادهاى زندگى زناشویى ظاهر مىشود: »دستش گرمبود، در را که بست بازى را شروع کرد، همان جا توى هال روى زمین نشستم و چادر سفید را تا روىابروهایم کشیدم.« )ص 111)
اما استعاره بازى به سرعت در زندگى گل بانو رنگ مىبازد و یا بهتر است بگویم که او در برابرواقعیت تسلیم مىشود و استعاره بازى از جلوههاى حیات و سرزندگى تهى مىگردد.
تولد دوباره استعاره بار دیگر در تفاوت شخصیت استاد محمد جانى بروز مىکند که بر سر کلاسفلسفه معلمى است خشک و عبوس ولى در کلاس داستاننویسى دوستى است شوخ طبع و شیرین کار که اقتدار استادى را به فراموشى مىسپارد. استعاره بازى در این شکل ما به ازاى داستانى ندارد. به کلامدیگر خواننده در نمىیابد که استاد محمدجانى از آن کلاس به این کلاس دچار چه فرایندهاى درونى وبیرونى مىشود که یک صد و هشتاد درجه مىچرخد؟ اینکه بگوییم فلسفه رشتهاى است خشک وادبیات خیس، هم درک و دریافت نادرستى است هم توجیهى است غیرداستانى که به رمان و شخصیتآن ارتباطى ندارد.
وجه دیگر استعاره بازى در رمان به عمل روایت گره مىخورد یا بهتر است بگویم عمل روایتجانشین آن مىشود. سعید، در گریز از مرگ عمل روایت را نشانه زندگى و تنها رقیب مرگ مىپندارد.»باید شهرزاد درونم را پر و بال بدهم، باید او را با پادشاه مرگ رودررو کنم، باید بگویم.« )ص 254)
استاد محمدجانى هم مىگوید: »آیا من نمىتوانم شهرزادى باشم که سعید را از سیطره مرگمىرهاند؟« )ص 255)
اما استعاره بازى و روایت در این بخش از داستان نیز به استعاره زنده تبدیل نمىشود.دلمشغولىهاى سعید که بهصورت روایتهاى تو در تو بروز مىکند، امورى مجردند که فعلیتنمىیابند یا دراماتیزه نمىشوند.
استعاره بازى بار آخر در روایت بلقیس سلیمانى پیدا مىشود و او فکر مىکند: »نکند همه اینهادارند مرا بازى مىدهند، نکند همهشان قصههایى ساختهاند و تحویل من دادهاند؟!« )ص 292)
به این ترتیب استعاره بازى تبدیل به جدال معنایى و نه داستانىِ حقیقت و کذب مىشود. به کلامدیگر استعاره بازى در انباشت واقعیت داستانى که سراسر رمان را زیر سلطه خود دارد، نفوذ نمىکند و بهمثابه گلوله برف، در بهمن منحل مىشود. ذهنیت مؤلف منبعث از روایت کلان است که نهادهاى آن چهدر هیئت اشخاص، چه امور، چه ایدهها در داستان ریشه دواندهاند.
قهرمان داستان، یعنى بانو که ظاهراً مىکوشد استعاره بازى را جانشین نهادها کند، اولا خود ازحیث فکرى جزئى از نهادهاست که استعاره بازى به حوزه اطلاعات، مطالعات و معلومات وى تعلقدارد.
بانو، چه در زندگى ناموفق زناشویى، چه در مقام استادى، زنى است خشک و عبوس که فرزندشرا نادیده مىگیرد و براى کسب موفقیتهاى فردى به قدرت مردانه تکیه مىزند. به عبارت دیگر،شخصیت زنانه قائم به ذات ندارد و در نتیجه جذب بازى متعارف مردانه مىشود: »آیا حاج صادقمىتواند مردى باشد که در این چند سال اخیر منتظرش بودهام؟ مردى در آستانه شصت سالگى، باثروتى کلان و پسرى جوان. آیا او مثل پسرعمویش ابراهیم نیست؟ باشد اصلاً خود ابراهیم باشد. نهابراهیم نه؟ از او بدم مىآید. بدت مىآید. واقعاً بدت مىآید، نمىدانم، نمىدانم...« )ص 262)
ساختار رمان، تألیفى است؛ یعنى مؤلف روایتهاى اول شخص را به هم پیوند زده است، ولىدخالتهاى آشکار و پنهان وى در ساختار روایى داستان بىطرفى مؤلفانه را به جهتگیرى داناى کلتبدیل مىکند.
راویان اول شخص داستان، راویان موجهاند که یا گناهى ندارند و همچون بانو بازیچه دستسرنوشتاند یا همچون ابراهیم ارتکاب به جرم و خطاى خود را انکار یا توجیه مىکنند. گزینش راویان موجه ریشه در یک ذهنیت دارد، ذهنیت داناى کل. افزون بر آن درز و شکافى در روایتهاى اول شخصبه چشم مىخورد تا خواننده از طریق آن خالىِ بین سطرها را بخواند یا بر اثر تناقضات روایتها بهحقیقت و کذب گفتارها پى برد. اگر سعید به عهد خود با بانو وفا نمىکند، بىتقصیر است، چون دچارعواقب آشوبهاى 30 خرداد شده است. یا اگر ابراهیم، بانو را لو داده، براى نجات او بوده ولى از بختبد، بازى قدرت را به حاج صادق باخته است. سلطه ذهن و زبان مؤلف نیز در روایت اول دخترى استنهایتاً شانزده - هفدهساله که به رغم کتابخوانى نمىتواند بگوید: »پرهیب مادر را مىبینم که به طرفطویله مىرود.« )ص 13) کلمه ادبى پرهیب در بافتى که طویله جزئى از آن است، نمىگنجد. یا وقتىمىگوید: »مخاطبش من نبودم، داود هم نبود، به نظرم فکرش را بلند بلند بر زبان آورده بود.« )ص 15).عدم تطابق ذهن و زبان را وى با شخصیت وى منشأ داناى کلى دارد. هذیان گویى گل بانو )ص 28 تا 30)روایت اول شخصى است که داناى کل بر سر بالین او نشسته است. به همین ترتیب تکگویى ابراهیم دررانندگىِ منجر به مرگ، حضور داناى کل را در اتومبیل به ذهن متبادر مىکند. کاراکتر سعید هم بىبهره اززمختى مردانه است.
رمان بازى آخر بانو همین که از رمانهاى »کمک خانوادگى« یا »آپارتمانى« که به تولد انبوه رسیده،فاصله گرفته، ارزشمند و از جهت طرح قضایاى سالهاى نخست انقلاب، جسورانه است. تأمل دراستعاره بازى و افزودن فراداستان به داستان نشانههاى دغدغههاى مدرنیستى و پست مدرنیستى مؤلفاست که تعلقات ایدئولوژیک مانع نمادین شدن چالشهاى اوست.
ذهنیت من هم به نوع دیگر از بازى ایدئولوژیک تعلق دارد. با وجود این فکر مىکنم بهتر استکتابهاى رسولان نامرسل معاصر، باز ولى »عکسهاى« آنها زیر پا بماند.