گروه انتشاراتی ققنوس | اشک های یک تمساح: درباره «تمساح بودایی نیوزلندی محبوب من»: اعتماد
 

اشک های یک تمساح: درباره «تمساح بودایی نیوزلندی محبوب من»: اعتماد

روزنامه اعتماد، شماره 2290 

در چند هفته یی که ستون حاضر را دست گرفته ام، سعی ام این بوده- همانطور که از نامش هم پیداست- رمان و مجموعه داستان معرفی کنم و برخلاف عرف ستون نویسی، خودم و سلیقه های شخصی ام را هم پنهان می کنم، چون معتقدم خواننده علاقه مند به این صفحه حق دارد مطلب مفیدی درباره یک کتاب در کنار دیگر نوشته های این صفحه بخواند و نیازی ندارد برداشت های سلیقه یی حقیر را تحمل کند. مبنای کارم را هم گذاشته ام از طرفی روی سادگی مطالب و از طرفی دیگر معرفی کتاب های تازه منتشر شده در حوزه داستان بویژه نویسندگان خودمان، چون می دانم با چه مشقتی کار می کنند و داستان هایشان را به ناشران محترم می سپارند و چه خون دلی می خورند تا سرانجام کتاب شان منتشر می شود و اغلب هم عایدی چندانی از این کار ندارند. یعنی یک جورهایی داستان های ایرانی آن هم از نویسنده های جدید برایم در اولویت است. دوستانی که داستان می خوانند حتما می دانند که تازگی ها و به دلایلی معلوم و ناراحت کننده چه میزان تعداد آثار داستانی نسبت به گذشته کمتر شده و کیفیت ها هم پایین آمده است. کتابی را هم که به دل خودم نچسبد، دوست ندارم معرفی کنم و اگر روی کتابی خیلی گیر بدهم، یک جورهایی هدف خودم از نوشتن این ستون را نقض کرده ام. اوایل هفته، شبیه همین حرف ها را به دوست دوست داشتنی ام، امیرحسین خورشیدفر، در دفتر نشر افق گفتم. او هم در پی «ف» گفتن من «فرحزاد» را گفت و سری تکان داد، بعد نگاهی به دوروبرش انداخت و از قفسه کنار دستش کتاب «تمساح بودایی نیوزلندی مجبوب من» را درآورد و گفت: «ببین این به دردت می خوره؟» کتابی از نشر هیلابود و من یادم افتاد که چند روز است در پیشخوان کتابفروشی ها می بینمش. داستان اولش را که خواندم خوشم آمد. داستان را زنی روایت می کند که خبر فوت پدرش را داده اند و او راهی سردخانه است و در ادامه به موازات آن، برمی گردد به خاطرات سال های قبل از انقلاب و مناسبات خانوادگی و اجتماعی پدر را بازگو می کند که فرماندار آبادان بوده: پدری خوشگذران که در فضای اعتراضی آن روزها نوکر بله قربان گوی اربابانش بود و برای ترقی بیشتر خم و راست شدن جلوی مقامات سیاسی را خوب بلد بوده و در این راه از ایجاد تنش در خانواده و دعوا با همسر ابایی نداشته است. ولی فضای داستان های دیگرش به کلی متفاوت از آن بود و طبق انتظار به دغدغه های زنان در جامعه امروز می پرداخت و چنگی به دل نمی زد. مثل داستان دوم که زنی نویسنده محدودیت های زن خانه دار را مانع بروز خلاقیت هنری اش یافته، امور خانه و فرزندان را کنار گذاشته و رفته دنبال نوشتن. سوژه یی که در داستان های این سال ها به وفور به آن پرداخته شده، حتی در عرصه سینما مثلا«کاغذ بی خط» تا ته آن را رفته. نگران این بودم که اگر انتقادم را به این نوع داستان ها روی این کتاب خالی کنم، نویسنده محترم آن یعنی خانم آسیه نظام شهیدی که انسان تحصیلکرده و فرهیخته یی هم هست، حق دارد دلخور شود. گفتم جوری بنویسم که فقط یک درد دل باشد و در حق این کتاب هم اجحاف نکرده باشم. دیگر داستان های این مجموعه هم پیرامون زنانی است که در پی حقوق از دست رفته خود هستند. دغدغه هایی قابل احترام که چند سالی است دستمایه نوشتن داستان های ماندگاری شده و با داعیه نگاه و نوشتار زنانه، هویت مستقل خود را در جریان های ادبی معاصر ما می جوید. اما در کنار اینها گاهی آثاری هم منتشر شده اند که خود را به سطحی ترین لایه های فمینیسم آویخته اند. اغلب حتی حقوقی فراتر از برابری می طلبند و با لحنی گستاخانه و گاه توهین آمیز به جنس مذکر نوشته می شوند. زبانی شعاری دارند و بشدت در کلیشه های دستمالی شده غوطه ورند. در توجیه ضعف های ادبی کارشان و در برابر هر گونه واکنش منفی، به تبعیض ها و کاستی های جامعه مردسالار تکیه می دهند. یک فمینیسم جهان سومی با قرائتی طلبکارانه از حقوق زنان ساخته اند و با خلق مردان منفعل می خواهند استقلال زن داستان را برجسته کنند و بنا دارند مابقی تاریخ را صرف توسری زدن به مردان جدیدی بکنند که حتی حقوق خود را نمی شناسند چه برسد به حقوق دیگران. تاکید می کنم منظورم فقط این کتاب نیست و حرفم کلی است و می توان مثال های متعددی در این زمینه آورد. حتی گاهی دیده ام منتقدان زن هم به این رویکرد یک جانبه گرا واکنش نشان می دهند و البته تلاش برخی داستان نویسان زن در فرا رفتن از این مرحله و ساختن جهان داستانی خود در ساختارهای قابل قبول و رسیدن به ادبیات مطلق ستودنی است، مثل داستان اول همین کتاب. از نظر من داستان فمینیستی از نوع انتقامی اش دیگر جذابیتی ندارد. اگر با من هم عقیده اید، پس بابت معرفی نکردن کتاب در این هفته عذرخواهم. اما اگر ساختن یک تمساح بدترکیب و سبیلو از جنس مذکر- مثل طرح روی جلد کتاب- را می پسندید که با نگاه ترس خورده یی به صاحبش می نگرد، این مجموعه داستان را که در 96 صفحه و 1100 نسخه منتشر شده، بخوانید. 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه