گروه انتشاراتی ققنوس | از مجاهدت تا مشاهدت
 

از مجاهدت تا مشاهدت

منبع: روزنامه اعتماد

چهارشنبه 2 تیر 1401

.....................................................................

 

از مجاهدت تا مشاهدت

محسن آزموده

عرفان و تفكر و زيست عرفاني، در ميان اديان و آيين‌هاي گوناگون، همواره به حقيقتي واحد و آرامش دروني و پالايش رواني فرا مي‌خواند و از اين حيث در روزگار عسرت روشي براي مقابله با مصايب و دشواري‌هاست. در ميانه قرن چهاردهم ميلادي، در هنگامه استيلاي كليسا، جنگ و تبعيض اجتماعي و فراگيري بيماري مهلك طاعون، عارفي مسيحي در مجموعه‌اي از نامه‌ها به دوستش از ابرهاي ندانستن و فراموشي سخن گفت و مريدان را به مراقبه فراخواند. حاصل اين نامه‌ها كتابي شد با عنوان ابرهاي ندانستن كه به تازگي با ترجمه صبا ثابتي توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است. اين كتاب تاكنون به زبان‌هاي گوناگون ترجمه شده و مفسران و صاحب‌نظران زيادي درباره آن نوشته‌اند. روز پنجشنبه 16 تيرماه مصطفي ملكيان، پژوهشگر نام‌آشناي فلسفه و اخلاق درباره اين كتاب گفتاري ارايه كرد كه گزارشي از آن از نظر مي‌گذرد.  با اين توضيح كه آنچه درباره ويژگي‌هاي عرفان و انديشه عرفاني و نحوه مواجهه امروزين ما با آنها بيان مي‌شود، مربوط به همه سنت‌هاي عرفاني در اديان و آيين‌هاي گوناگون است و قطعا درباره اينكه اين رويارويي چگونه بايد باشد، ديدگاه‌ها و نظرات مختلفي وجود دارد. 

 
كساني كه عرفان جهاني از نظر او مخصوصا عملا پيشرفت داشته‌اند، از شهرت و اينكه مورد توجه مردم قرار بگيرند، گريزان بوده‌اند. بنابراين چندان هم عجيب نيست نويسنده كتاب «ابرهاي ندانستن» كه احتمالا يكي از راهبان عالي‌مقام مسيحي بوده، اجازه نداده كه كسي به هويت او به عنوان نويسنده پي ببرد و هنوز بعد از 600 سال معلوم نيست نويسنده اين كتاب و شش كتاب ديگر كيست. 

چه نيازي به خواندن آثار عرفاني است؟
اما در ابتداي قرن بيست و يكم و در دوران مدرن يا به تعبيري در دوران پست مدرن چه نيازي به خواندن آثار عرفاني است؟ پاسخ نخست اينكه اگرچه اكثريت ما با انديشه‌هاي مدرن و پست مدرن آشنايي و كمابيش انس و الفت داريم، اما هنوز هم كساني در جهان هستند كه با همه مباني نظري عرفان موافقند و مي‌توانند كتاب‌هاي عرفاني را از آن‌رو كه كتاب‌هاي عرفاني است، بخوانند و همان حظي را كه خوانندگان در قرون گذشته مي‌بردند، ببرند. اما پاسخ مهم‌تر دوم اينكه اگر شما مباني نظري كتاب‌هاي عرفاني را قبول نداشته باشيد، يعني حتي اگر وجود خدا را هم قبول نداشته باشيد يا به وصال الهي و به تعبير مترجم اتحاد با خدا و فناء في‌الله و بقاء بالله، قائل نباشيد، اما بسياري از آنچه در آثار عرفاني هست براي نيل 6 مقصود خوب هستند يعني براي رسيدن به يك زندگي خوب يعني اخلاقي و يك زندگي خوش يعني زندگي كه از لحاظ روانشناختي با كمترين درد و رنج ممكن همراه است و زندگي كه در آن سلامت اخلاقي داشته باشيم و در آن بتوانيم بيشتر تحمل درد و رنج و كمتر تحميل درد و رنج كنيم. از اين نظر به جد معتقدم از اين لحاظ همه كساني كه در روانشناسي و روان‌درمانگري و حتي روانپزشكي و كساني كه در اصلاح سياسي و اجتماعي يك جامعه فعال هستند و همه روشنفكران جامعه بايد از اين گنجينه غني عرفاني لااقل براي مقصود دوم (نيل به زندگي خوش) استفاده كنند. دو كتاب حاضر كه در يك مجلد منتشر شدند، حتي اگر هيچ يك از مباني نظري عرفان از جمله اصلي‌ترين فرض آنها را قبول نداشته باشيم هم مي‌تواند به رسيدن به يكي يا چند تا از شش غرض مذكور كمك كند. بنابراين به‌رغم مخالفت بسياري، آگاهانه تاكيد مي‌كنم كه ما هميشه به خواندن آثار عرفاني نيازمنديم، زيرا اين كتاب‌ها فقط براي كساني نيست كه مي‌خواهند به وصال الهي و فناء في‌الله و بقاء بالله يا نيروانا برسند يا به تعابير ديگري كه در سنت‌هاي متفاوت عرفاني هست، بلكه براي كساني هم هست كه مي‌خواهند خوب و خوش باشند، سودمندند. 

در حوزه عرفان عملي مسيحي
كتاب «ابرهاي ندانستن» اثري در حوزه عرفان مسيحي است، اما بيشتر به عرفان عملي مسيحي مي‌پردازد. در اين كتاب پيچيدگي‌هاي نظري عارفان بازتاب نمي‌يابد. از اين جهت بيشتر به مثنوي معنوي مولانا شبيه است تا به فصوص الحكم يا فتوحات مكيه ابن عربي. به بيان ساده انسان از كتاب مولانا بيشتر از كتاب فصوص ابن عربي سود مي‌برد، زيرا در فصوص مباحث صرفا نظري هستند، اما در مثنوي الزاما فرد قصد عارف شدن ندارد، بلكه مثلا مي‌خواهد حسود نباشد و فروتن باشد. بنابراين در اين كتاب جنبه عملي بر وجه نظري چيره و غالب است. البته در عرفان عملي هم تاكيد كتاب بر مفهوم «مراقبه» است و به جنبه‌هاي ديگر عرفان عملي كمتر پرداخته است. «مراقبه» در عرفان عملي خواه در عرفان عملي اديان شرقي مثل آيين بودا و آيين دائو، مركزيت دارد. كتاب با اين عبارت شروع مي‌شود كه اين كتاب رساله‌اي است در باب مراقبه. 

عيسي(ع) در ميهماني مارتا و ماري
در انجيل لوقا داستاني هست در اين باب كه عيسي(ع) روزي به روستايي وارد شد، زني به نام مارتا كه با خواهرش مريم زندگي مي‌كردند، از او براي ميهماني دعوت كردند. عيسي(ع) دعوت آن دو را پذيرفت و به خانه‌شان رفت. مريم كنار عيسي(ع) نشست و فقط به حركات و سكنات عيسي(ع) چشم دوخت و به گفتارش گوش كرد. اما مارتا به نظافت خانه و آشپزي و خدمت به ميهمان و وظايف ميزباني مشغول شد. مارتا وقتي خسته شد، به عيسي(ع) گفت به خواهرم مريم بگو كه مرا در ميزباني ياري كند. عيسي(ع) در پاسخ گفت كار مريم از كار تو (مارتا) برتر است. اين حكايت را به بافت مسيحيت مي‌بريم. اولا در بافت مسيحيت عيسي(ع) پيامبر نيست، بلكه خداي پسر يا پسر خداست، يعني يكي از سه اقنوم الهي است، يعني خداست كه جلوه انساني پيدا كرده است. بنابراين اين دو خواهر، مارتا و مريم، در خدمت خدا به‌سر مي‌برند و هيچ يك از خدمت او عدول نكردند، اما در عين حال يكي (مارتا) به سمت فعاليت روي آورده و به عيسي(ع) خدمت مي‌كند و ديگري (مريم) تنها نظاره‌گر اوست و به زبان حال و قال عيسي(ع) مي‌نگرد. عيسي(ع) هم اين دومي را ترجيح مي‌دهد. از اين زمان بود در عرفان‌هاي سه دين غربي، اين مفهوم پديد آمد كه كساني كه مي‌خواهند به خدا برسند، دو راه دارند: راه عمل يا فعل (action) يا در ادبيات عرفاني ما مجاهدت و مراقبه (contemplation) يا در ادبيات عرفاني ما مشاهدت. عارف اكتيو مثل مارتا، اهل مجاهده و مريم اهل مشاهده است. البته هر دو راه خدا را مي‌پويند و مي‌خواهند در خدمت خدا باشند. 

اهل مراقبه يا اهل مشاهده
كساني هستند كه اصلا اهل اطاعت از خدا نيستند و اهل عصيان و معصيت و گناه هستند و اصلا قصد تبعيت و اطاعت از خدا ندارند. اينها را معمولا گناهكاران مي‌خوانند. اما كساني كه اهل اطاعت هستند، دو دسته‌اند: يك دسته در عين حفظ زندگي اجتماعي‌شان خدا را اطاعت مي‌كنند يعني تمام هدف‌شان از اين زندگي اجتماعي اين است كه به خدا برسند، اينها اهل مجاهدت و فعال (active) هستند، اما دسته دوم زندگي اجتماعي را تعطيل مي‌كنند و به صومعه يا دير يا آشرام يا غاري يا بيشه‌اي مي‌روند و از زندگي اجتماعي خودشان كاملا فاصله مي‌گيرند و درنهايت يك جماعتي (community) بين خودشان تشكيل مي‌دهند. مثلا اهل صومعه هم با هم زندگي مي‌كنند. يعني براي اينكه به خدا برسند، به‌طور كلي به مقتضيات زندگي اجتماعي پشت مي‌كنند و نهايتا در جماعت رفيقان و اهل سير و سلوك خودشان زندگي مي‌كنند. دسته اول اهل فعاليت يا مجاهده هستند و دسته دوم اهل مراقبه يا مشاهدت، يعني همه‌ چيز را تعطيل مي‌كنند و مي‌خواهند از راه تمركز اولا بر وجود خدا و ثانيا بر حضور خدا به او برسند. زندگي همراه با قسم دوم را زندگي همراه با مراقبه مي‌خوانند. 
يك معناي مراقبه، يك روش يا طرز زندگي (life style) است، طرز زندگي سالكانه كساني كه مي‌خواهند از زندگي اجتماعي عدول كنند. اين كتاب هم براي كساني نوشته شده كه زندگي فعال را تعطيل كرده‌اند و به سمت زندگي مراقبه‌آميز رفته‌اند. اما مراقبه در كتاب معناي دومي هم دارد و آن يك عمل خاصي است كه همين افراد مي‌كنند. اين عمل خاص را به صورت‌هاي مختلف مي‌توان تعريف كرد. يك تعريف آن اين است: مراقبه يعني تامل در امور روحاني و امور ماورايي. كتاب درباره مراقبه به هر دو معناست، يعني هم آن طرز زندگي را توضيح مي‌دهد و هم آن عمل خاصي كه لب‌لباب آن طرز زندگي را. 
لب‌لباب عرفان 
اگر بخواهيم از كتاب‌هاي عرفاني به‌طور كلي و اين كتاب به‌طور خاص براي اخلاقي‌تر شدن، يا مقاصد شش‌گانه فوق استفاده كنيم، بايد چند كار انجام دهيم، در غير اين صورت مانع عاطفي بين خودمان و محتواي كتاب مي‌يابيم. نخست اينكه در اين كتاب‌ها به هر چه به باورها و تفكر جادويي مربوط مي‌شود، توجه نكنيم. ثانيا هر چه به باورها و تفكرات اساطيري مربوط مي‌شود، حذف كنيم. فاهمه امروز ما اين اساطير را نمي‌پذيرد. تصور نكنيد اگر اين حذف‌ها صورت بگيرد، چيزي در انتها باقي نمي‌ماند. آنقدر نكته دارند كه مي‌ارزد آدم عمري را صرف پنج تا از اين كتاب‌ها كند. ثالثا به هر چه در اين كتاب‌ها راجع به بنيانگذار آن دين و مذهب گفته شده، توجه نكرد. مثل اينكه جهان براي بنيانگذار اين دين و مذهب آفريده شده و اگر اين بنيانگذار نبود، خدا جهان هستي را نمي‌آفريد يا اينكه اين بنيانگذار اين دين و مذهب هيچ خطايي در عمرش مرتكب نشده يا تحت تاثير فرهنگ زمانه خودش نبوده و... اين ويژگي‌ها را پيروان هر دين و مذهبي براي بنيانگذاران دين و مذهب خودشان فراهم مي‌آورند، اما با واقع‌بيني سازگار نيست. اتفاقا اين بنيانگذاران انسان‌هاي بسيار قابل احترامي هستند، اما يكي از علامات احترام واقعي به اينها آن است كه بگوييم اينها در عين اينكه انسان با همه ويژگي‌هاي عادي يك انسان بودند، به اينجا رسيدند. اين بزرگ‌ترين احترام است. نكته چهارم اينكه بايد به آنچه راجع به وثاقت متون مقدس گفته مي‌شود، توجه نكرد. اينها اموري است كه ما براي خودمان درست مي‌كنيم. علت يك خودشيفتگي گروهي است كه در ما آدميان هست و بايد هر چيزي در ميان گروه ما هست، مشكلي در آن نباشد. پنجم نكته اينكه هر چه مربوط به علوم و معارف آن زمان مي‌شود و بعدها تطورات علوم و معارف بشري نشان داده خطا بوده، بايد حذف شود. مثلا هر چه در اين آثار تحت تاثير هيات و نجوم و جغرافيا و پزشكي آن زمان هست، بايد حذف شود. وقتي اين موارد حذف مي‌شود، سراغ لب‌لباب آن ديدگاه مي‌رويم. مگر اينكه شما كسي باشيد كه در عين اينكه در قرن بيست و يكم زندگي مي‌كنيد، بتوانيد همه آن حرف‌ها را بپذيريد كه به نظر من غريب است. اما به‌طور عمومي براي يك زندگي آرماني بايد اين كارها را انجام دهيم. اگر اين پنج نوع غربالگري انجام شود، اين كتاب‌ها بسيار مي‌توانند مفيد باشند. 

چرا مشاهده به جاي مراقبه
اما چرا آن زندگي توام با مراقبه (contemplative) بر زندگي فعالانه (active) ترجيح دارد؟ عموم عارفان مي‌گويند زيرا انسان يك‌بار رهايي مي‌خواهد و يك‌بار كمال. براي رهايي همان زندگي فعالانه كفايت مي‌كند، اما رهايي امري سلبي و ممكن است ما غير از رهايي كمال هم بخواهيم. ايشان معتقدند زماني مي‌توان به كمال رسيد كه به زندگي اهل مشاهدت يا توام با مراقبه روي آورد. هر وقت من بخواهم چيزي را به خوبي دريابم بايد به همه‌ چيزهاي غير از آن پشت كنم. توجه يعني روي‌كردن، همواره با ميلياردها ادبار (پشت كردن) همراه است. به نظر عارفان اگر فرد مي‌خواهد فقط به خدا برسد و فقط نيل به او وصال الهي براي او لازم است، بايد به هر چيز ديگري پشت كند، اگرچه همه‌ چيزهايي ديگر به تعبير عرفاي اسلامي، صنائع‌الله يعني كاردستي‌هاي خدا و ساخته‌هاي او هستند. در اين ديدگاه فرد بايد فقط به خود خدا توجه كند و به چيز ديگري توجه نكند، زيرا اگر چنين نكند، ادب عاشقي را رعايت نكرده است. تنها با اين شرط است كه فراتر از رهايي و نجات و رستگاري به كمال هم مي‌رسيم. اهل مراقبه و مشاهدت به كمال مي‌رسند، اما اهل مجاهدت تنها به رستگاري و رهايي و نجات و فلاح و آزادي. رهايي امري سلبي يعني نجات از هلاكت نجات است، اما كمال امري ايجابي است. 

مراقبه براي چه كساني است؟
از سوي ديگر، مراقبه براي همه انسان‌ها نيست. خدا از همه انسان‌ها فعاليت مي‌خواهد اما از همه مراقبه يا مشاهدت نمي‌خواهد. از كجا بفهميم خدا از چه كسي مراقبه و مشاهدت را خواسته است؟ نويسنده در دو جا از كتاب، 3 علامت براي كساني كه مي‌توانند اهل مشاهدت باشند و بلكه بايد چنين باشند، به دست مي‌دهد. بنابراين خدا به كسي دستور نمي‌دهد كه اهل مراقبت باشد، بلكه فرد بايد ببيند اين حالت يا حالات سه‌گانه را در خود دارد يا خير، اگر وجود دارد، بايد زندگي اجتماعي را رها كند و اهل مراقبه شود: 1. اخلاقيات را رعايت كند و در بند دروغ و تزوير و ريا و خدعه و نيرنگ و تكبر و خيانت در امانت و وعده‌شكني و بي‌انصافي نباشد. 2. در صورت برآورده شدن همه نيازهاي مادي و معنوي، هنوز هم تشنگي احساس كند. يعني در امور مادي مثل ثروت و شهرت و قدرت و احترام و آبرو و محبوبيت و علم قيل و قالي و امور معنوي مثل شادي و اميدواري و آشتي با خود و تعادل با محيط و يكپارچگي وجودي و معناداري سيراب باشد. علامت دوم فردي كه بايد سراغ مراقبه برود، اين است كه به‌رغم همه اينها هنوز هم گمگشته‌اي دارد و يكسره معطوف به خدا شود. 3. وقتي اهل مراقبه را مي‌بيند يا مي‌شنود كه چگونه زندگي مي‌كنند، طلبي در او پديد مي‌آيد و به ياد آنها اشك مي‌ريزد و حسرت در او پديد مي‌آيد. فردي كه اين سه ويژگي را دارد، اگر تا آخر عمر هم در زندگي اجتماعي باشد، از خودش ناراضي است و بايد به سمت مراقبه برود. در غير اين صورت يعني در صورت نداشتن اين سه ويژگي، تنها اهل مجاهدت است و جهنمي نيست. از اين جهت جمله حضرت عيسي(ع) اهميت پيدا مي‌كند كه مي‌فرمايد: «چه بسيارند فراخوانده‌شدگان به خانه پدر من و چه اندكند راه يافتگان به آن خانه». يعني همه به اطاعت از خدا دعوت شده‌اند، اما راه يافتن به درون خانه، يعني اهل مراقبه اندكند. 

ابر ناداني، ابر فراموشي
پشت كردن به همه را نويسنده اين كتاب و سه قرن پس از او يوحناي صليبي (San Juan de la Cruz) عارف مسيحي اسپانيايي (1591-1542) متاثر از نويسنده كتاب «ابرهاي ندانستن»، به صورت خاصي توصيف كرده‌اند. اين پشت كردن به چه معناست؟ نويسنده تعبير «ابر» را به كار مي‌برد. او مي‌گويد چيزهاي فراواني هست كه ما نبايد بدانيم، ولي مي‌دانيم و چيزهاي فراتري هست كه بايد بدانيم و نمي‌دانيم. بنابراين اولا وظيفه ما اين است آنچه نبايد بدانيم به ابر فراموشي بسپاريم و ثانيا وظيفه ما اين است كه اموري را كه در ابر ندانستن هستند، بدانيم. نويسنده كتاب ابرهاي ندانستن و بعدها يوحناي صليبي به تبع او مي‌گويند ما با دو ابر مواجه هستيم: 1. ابر فراموشي: ابري كه خودمان بايد روي دانسته‌هايي بيندازيم كه هيچ سودي براي ما ندارد و بلكه مانع و مزاحم ما هستند. اين ابر فقط به درد دو چيز مي‌خورد؛ يكي به درد ارضاي كنجكاوي ما و ديگري به درد فخرفروشي و در ما عجب مي‌آورد. نويسنده كتاب هر دو را تخطئه مي‌كند. در ادبيات آيين بودا، به اين حالت رهايي از دانستگي مي‌گويند. 2. ابر ناداني: ابري است كه مانع از ما مي‌شود آنچه درباره خدا بايد بدانيم، ندانيم. بنابراين رابطه اين دو ابر چنين است كه هر چه ابر فراموشي غليظ‌تر مي‌شود، ابر ناداني رقيق‌تر و نازك‌تر مي‌شود و بالعكس، يعني هر چه ابر فراموشي انبوه‌تر شد، ابر ناداني نسبت به امور ماورايي و آنچه به درد انسان مي‌خورد و او را دچار تحول معنوي مي‌كند، رقيق‌تر و نازك‌تر مي‌شود و به تدريج انگار خدا را از پشت يك پرده توري مي‌بيند. البته چنان‌كه پولس قديس هم مي‌گفت، در‌نهايت ما خدا را از پشت پرده (ولو بسيار نازك) مي‌بينيم. 

فايده مراقبه چيست؟
اما اگر انسان در اين راه موفق نشد، چه بايد كرد؟ يعني اگر فردي زندگي اجتماعي خود را تعطيل كرد و به صومعه‌اي رفت و مثلا كوشيد شبيه فرانسواي آسيزي شود، اما چنين نشد، وضعيت به چه طريق مي‌شود؟ به اين سوال يك جواب الهياتي و يك جواب روانشناختي ارايه مي‌شود. يا به تعبيري يك جواب ديني و يك جواب ناسوتي يا سكيولار. جواب ديني اين است كه محال است خدا خلف وعده كند. او گفته هر كه مرا بخواهد، من او را مي‌خواهم. اصلا قبل از اينكه او مرا بخواهد، من او را خواسته بودم. بنابراين امكان ندارد كه خدا وعده خودش را خلاف كند. تعبير مشابهش در ادبيات عرفان اسلامي چنين است: «من كان لله، كان ‌الله له» (هر كه از آن خدا شد، خدا يكسره از آن او خواهد شد)‌. اما جواب ناسوتي يا سكيولار چيست؟ اين پاسخ اين است كه فردي كه دنبال اين امور است، به آرامشي دست پيدا مي‌كند كه كساني كه دنبال مطلوبات مادي بودند، به آن نرسيده‌اند و همواره ملولند و از زندگي خسته‌اند. او به مطلوبات معنوي مي‌رسد كه فردي كه همواره به دنبال مطلوبات مادي بوده، به آنها نمي‌رسد. 

فضايل عرفاني
در ابتداي صحبت گفتم حتي اگر مبادي مابعدالطبيعي آثار عرفاني را نپذيريم، باز هم سودمند هستند. البته اين كتاب‌ها را نبايد مثل روزنامه خواند، بلكه آنها را بايد دايم و مداوم خواند. به تعبير آن عارف آلماني به جاي اينكه هزار كتاب را بخوانيد، يك كتاب را هزار بار بخوانيد. به نظر من كتاب ابرهاي ندانستن درباره چند فضيلت اخلاقي بيان اعجاب‌انگيزي دارد و مخاطب واقعا شهود مي‌كند كه انصافا راست مي‌گويد و اگر انسان اين ويژگي را داشته باشد، وضعيتش بسامان‌تر است از ضد آن ويژگي يا نقيض آن ويژگي يا به هر حال مقابل آن ويژگي. اين فضيلت‌ها عبارتند از: 1. سپاس‌مندي نسبت به هستي، البته نويسنده از سپاس‌مندي نسبت به خدا ياد مي‌كند. 2. اميدواري. 3. فروتني. 4. در حال زيستن و زندگي اينجايي و اكنوني. 5. پايداري در آرمان و عدول نكردن از اهداف يا آرمان‌ها، آن چيزي كه از آن گاهي با عنوان صبر و استقامت ياد مي‌شود. 6. آنچه مي‌تواني كردن و بقيه را به هستي واگذار كردن كه در تعبير عرفاني از آن با عنوان توكل ياد مي‌شود. 7. عدم توجه به ستايش و نكوهش ديگران، يعني عدم توجه به ارزش داوري‌هاي ديگران درباره من. من بايد وظيفه اخلاقي‌ام را نسبت به هر كسي انجام دهم، اما اينكه آن فرد چه برداشتي از وظيفه اخلاقي من مي‌كند، اصلا اهميت ندارد، خواه ستايش كند يا نكوهش. مثلا من موظفم با ديگران متواضع رفتار كنم. وقتي چنين مي‌كنم، ممكن است يكي چنين برداشت كند كه آبا و اجدادم نوكر بودند و بچه نوكر است! اما ديگري ممكن است بگويد چقدر چاپلوس است، سومي بگويد چقدر چسب است! چهارمي بگويد شايد منافعي دارد! همه اين برداشت‌ها هست و به من ربطي ندارد. من اگر تشخيص دادم وظيفه اخلاقي‌ام تواضع است، بايد چنين بكنم. ستايش ديگران هم نبايد من را خوشحال كند. 8. داوري نكردن درباره ديگران. من بايد از دروغ متنفر باشم و از دروغگو خير. يعني اگر ديدم كسي به مظلوم ظلم كرد، از او دفاع مي‌كنم اما در باب ظالم داوري نمي‌كنم. من مي‌توانم راجع به اعمال ديگران اعم از رفتار و گفتار و حتي زبان بدن‌شان موضع اخلاقي بگيرم، اما خود ديگران را نبايد داوري كنم. من از گفتار و كردار نادرست نفرت داشته باشم نه از فردي كه اين كارها را مي‌كند. اصلا چون عاشق آن فرد هستم، مي‌گويم اي كاش چنين نمي‌كرد، زيرا چنين فردي پيش از هر كس به خودش ضربه زده. 
9. خودشناسي. هر چه من خودشناس‌تر شوم، بيشتر رشد مي‌كنم و متواضع‌تر مي‌شوم، زيرا نقاط ضعف خودش را بهتر مي‌شناسد و انگيزه مي‌يابد خودش را اصلاح كند. فردي كه خود را نمي‌شناسد، اولا عجب و غرور پيدا مي‌كند و ثانيا به سمت بهتر شدن نمي‌رود. به تعبير مولانا، توهم كلام، يگانه مانع كمال است. 10. بخشايش. انسان بايد همه انسان‌ها از جمله خودش را ببخشد و مدام در گذشته ديگران سير نكند. 11. عشق به همنوع كه بالاتر از شفقت به همنوع است. عشق به همنوع يعني همنوعت را به اندازه خودت دوست بدار. انسان در شفقت، بخشي از حقوق خودش را به ديگران مي‌بخشد، اما آنها را به اندازه خودش دوست ندارد. به عبارت ديگر رفتار با ديگران سه مرحله دارد: اول اينكه با ديگران به عدالت رفتار مي‌كند، يعني حق ديگري را رعايت مي‌كند، دوم شفقت است كه انسان بخشي از حق خود را به ديگري مي‌بخشد و سوم عشق است كه انسان ديگري را با خودش يكي مي‌داند. در عشق من ديگري را مثل خودش تلقي مي‌كند. 12. خويشتنداري. خواسته‌هاي ما بي‌نهايت هستند، بنا نيست به دنبال همه خواسته‌ها برويم، بايد كف نفس نشان بدهيم و خويشتندار باشيم و از هر هزار خواسته دنبال دو تا برويم. ضمن آنكه اكثر خواسته‌ها وقتي برآورده مي‌شوند، به زيان من هستند. 13. نبايد بر خود سخت بگيريم. حتي در معنوي‌ترين امور هم نبايد چيزي فوق طاقت بر خود بار كند. 14. دلبستگي پيدا نكنيم و عشق بورزيم. تفاوت ميان عشق و دلبستگي بحثي است كه جاي ديگري مطرح كرده‌ام.  در پايان مايلم تاكيد كنم كه ابرهاي ندانستن، هم كتاب خوبي براي ترجمه انتخاب كرده‌اند و هم اين كتاب خوب را خوب ترجمه كرده‌اند و ترجمه‌شان انصافا خيلي خوب است. در اين دنيايي كه قدرشناسي و سپاس‌مندي نسبت به موجودات كم شده، ضروري است از كسي كه چنين كتابي ترجمه مي‌كند، سپاسگزار بود. 

 


كتاب «ابرهاي ندانستن» اثري در حوزه عرفان مسيحي است، اما بيشتر به عرفان عملي مسيحي مي‌پردازد. در اين كتاب پيچيدگي‌هاي نظري عارفان بازتاب نمي‌يابد. از اين جهت بيشتر به مثنوي معنوي مولانا شبيه است تا به فصوص‌الحكم يا فتوحات مكيه ابن عربي. به بيان ساده انسان از كتاب مولانا بيشتر از كتاب فصوص ابن عربي سود مي‌برد، زيرا در فصوص مباحث صرفا نظري هستند، اما در مثنوي الزاما فرد قصد عارف شدن ندارد، بلكه مثلا مي‌خواهد حسود نباشد و فروتن باشد. بنابراين در اين كتاب جنبه عملي بر وجه نظري چيره و غالب است.
به نظر عارفان اگر فرد مي‌خواهد فقط به خدا برسد و فقط نيل به او وصال الهي براي او لازم است، بايد به هر چيز ديگري پشت كند، اگرچه همه‌ چيزهايي ديگر به تعبير عرفاي اسلامي، صنائع‌الله يعني كاردستي‌هاي خدا و ساخته‌هاي او هستند. در اين ديدگاه فرد بايد فقط به خود خدا توجه كند و به چيز ديگري توجه نكند، زيرا اگر چنين نكند، ادب عاشقي را رعايت نكرده است. تنها با اين شرط است كه فراتر از رهايي و نجات و رستگاري به كمال هم مي‌رسيم. اهل مراقبه و مشاهدت به كمال مي‌رسند، اما اهل مجاهدت تنها به رستگاري و رهايي و نجات و فلاح و آزادي. رهايي امري سلبي يعني نجات از هلاكت نجات است، اما كمال امري ايجابي است. 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه