عصیان، شکلها و کیفیتهای مختلفی دارد. گاه آن قدر نیرومند و علنی است که مانند فریادی در سکوت، همه را به آنی متوجه میکند و گاه به این شدت و نیرو نیست، اما هست، وجود دارد، دیده میشود، هر چند کند و ملایم. هر عصیانگر نیز ظرفیتهای خاص خود را دارد و بنا به آن ظرفیت، عصیانش نمود پیدا میکند. "ولگا" شخصیت محوری رمان، عصیانگر است. عصیانگری به شیوه خود. او مطابق تربیت و خواسته خود پیش میرود. به نظم نادلخواه تن نمیدهد. بارها میافتد، سقوط میکند، اما نمیشکند، برمیخیزد، شاید نرمی و انعطاف زنانگی در این نشکستن، خم شدن اما دوباره راست شدن بیتأثیر نباشد. نویسنده سعی بر این دارد که جانبداری احتمالی خواننده را از ولگا به عهده خود این شخصیت بگذارد و علاقهای برای تهییج و علامت دادن به خواننده ندارد. "از شیطان آموخت و سوزاند" احتیاجی به این ندارد تا در انطباقش با تئوریها، بررسی و تشریح شود. چرا که نویسنده طرحی درانداخته است که تئوریسینهای ادبیات و جامعهشناسی باید به آن رجوع کنند. مصداقها را از آن بگیرند و براساس آن تئوریهای نو بنا نهند.