جهان کتاب – شماره 7
از شروع به کار نخستین بنگاههای نشر کتاب-به مفهوم جدید – در کشور ما بیش از صد سال میگذرد. نشر ایران در این مدت فراز و فرود زیادی داشته و سرد و گرم بسیاری چشیده است. با این حال، تاکنون از داشتن یک تاریخ مدوّن محروم مانده است. آنچه ثبت و ضبط شده، از یکی دو مقاله و چند مصاحبه با پیشکسوتان نشر فراتر نمیرود. پیران حرفه یک به یک از دنیا میروند و دانستهها و تجربههایشان را نیز بی آنکه در جایی ثبت شود با خود میبرند. آنچه میماند، شماری روایتهای پراکنده نزدیکان و همکاران است که به ناگزیر، از سهو و اغراق انباشته و از دقت و اعتبار خالی است. در چند ماه گذشته، دو کتاب مرتبط با تاریخ نشر انتشار یافته است. این کتابها بخشی از کمبود یادشده را پر میکنند و دستمایههایی ارزشمند برای کسانی خواهند بود که در آینده به کار تدوین تاریخ نشر ایران همّت گمارند: نخست، تاریخ شفاهی نشر ایران و دوم، در جستجوی صبح (خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسه انتشارات امیرکبیر). این نوشته به کتاب اول میپردازد.
تاریخ شفاهی نشر ایران از 21 گفتگو با فعالان گذشته و امروز نشر و صاحبنظران و پیشکسوتان این حرفه تشکیل شده است که به جز 3 مورد، بقیه پیشتر در مجله بخارا به چاپ رسیده بود. افرادی که با آنها گفتگو شده، بجز دو نفر، همگی در کار نشر (اعم از مدیریت نشر، کتابفروشی، تولید فنی کتاب و ...) صاحب تجربه و سابقهاند. از «یادداشت» پدیدآورندگان کتاب چنین برمیآید که آنها نام کتاب را – که به پیشنهاد ناشر برگزیدهاند – چندان مناسب آن نمیدانند و معتقدند که برای استفاده از چنین عنوانی، باید با طیف وسیعتری از ناشران موثر در جریان عمومی نشر ایران گفتگو شود و در آن گفتگوها، گذشته از معرفی فعالیتها و بیان خاطرات به دانستههای افراد از سیر گذشته نشر کشور نیز پرداخته شود. با این حال، ناگفته نباید گذاشت که مجموعه گردآمده در این کتاب، مجموعه به نسبت کاملی است و نمایندگان اصلی نشر ایران را در یک دوره زمانی خاص معرفی میکند. از آن جمله است: خانوادههای ناشر علمی و رمضانی، انتشارات امیرکبیر، خیام، دانشگاه تهران، گوتنبرگ، خوارزمی، زمان، توس... و سپس ناشران پس از انقلاب چون نشر نو، فرهنگ معاصر، نشر مرکز، نشر نی و دیگران. ممکن است در نگاه نخست، جای شمار دیگری از ناشران را که یا در کارشان ویژگی خاصی وجود داشته یا به گونهای بر نشر ایران تاثیرگذار بودهاند خالی بیابیم. برای مثال، یکی دو ناشر شهرستانی فعال در دهه 1340 و 50 یا شرکت سهامی انتشار با ویژگی چاپ و نشر آثار نوگرای دینی و با گرایش ملّی در تیراژهای بالا و بهای بسیار ارزان. همچنین انتظار میرفت که بحث از انتشارات نیل با توجه به اهمیت آن در زمان فعالیتش، کاملتر و جدّیتر از آنچه آمده مطرح میشد. البته پدیدآورندگان توضیح دادهاند که در مواردی برخی از ناشران علاقهای به گفتگو نشان ندادهاند و به ناچار از آنها صرف نظر شده است.
همچنان که ویژگی این گونه گفتگوهاست، در آنها از هر دری صحبت به میان میآید و نمیتوان بر پراکندگی و گوناگونی مطالب آنها خرده گرفت. ولی با مطالعه سراسر کتاب، چند محور اصلی و فرعی را میتوان تشخیص داد که گفتگوها حول آنها شکل گرفته است. در این نوشته به شماری از این محورها توجه داشتهام.
بازار دیروز
بازار گذشته نشر ایران در دو دهه 20 و 30 بازاری محدود، با ناشرانی کمشمار و عرضه و تقاضایی ناچیز-البته به نسبت جمعیت کشور- بود. با این حال، همین بازار محدود، ویژگی مهمی داشت و آن وضعیت طبیعی و رقابت آزاد بود. در دهههای 40 و 50 بازار نشر رفتهرفته رونقی نسبی، ولی باز هم طبیعی و غیرمصنوعی را تجربه میکند. همین بازار طبیعی، بستری را برای پدید آمدن و گسترش فعالیت چندین ناشر بزرگ و متوسط خصوصی فراهم میسازد که توانستند سالها مستقل و متکی به خود، به روی پای خویش بایستند و بیبهره از یارانههای دولتی و رانتهای کوچک و بزرگ، نه تنها به فعالیت ادامه دهند، بلکه به توسعه و گسترش تدریجی کارشان نیز بپردازند. در این بازار، اگرچه همه چیز محدود و کوچک است، ولی طبیعی و واقعی است. و اگر رشدی بطئی دیده میشود، رشدی طبیعی و درونزاست. ناشر، کتاب، تیراژ، بازار فروش و خریدار کتاب همه واقعیاند و تصویر واقعی نشر همان است که دیده میشود و در آمارهای رسمی معدودی که در دست است ارائه شده است.
در گفتگوها، برخی از ویژگیهای این بازار بیان شده است. مدت زمان لازم برای فروش تیراژ یک یا دو هزار نسخهای کتابها گاه به چند سال میرسید. برای مثال، هزار نسخه از سه کتاب بعدها پرفروش جلال آل احمد، به رغم چند بار حراج، سالها در انبار انتشارات امیرکبیر جا خوش میکند (ص 14) از سوی دیگر، «بانکها صنعت نشر را به رسمیت نمیشناختند» و در نتیجه به ناشران به راحتی وام هم نمیدادند. (ص 15) در آغاز، نشر سنتی متکی به فروش کتابهای معدودی چون دیوان حافظ و مثنوی مولوی، امیرارسلان نامدار و حسین کردشبستری یا متون دینی مانند قرآن و مفاتیحالجنان و ادعیه و ... بود. این میان چاپ و نشر کتابهای درسی برای مدارس جای خاصی داشت و بخش مهمی از نشر را تشکیل میداد. رفتهرفته با تحولات اجتماعی کشور و ظهور ناشران نوگرا، کتابهای دیگری به بازار آمد که خوانندگان خود را یافت. رونق نسبی بازار کتاب از سال 1353 به بعد ادامه یافت تا آنکه با وقوع انقلاب، ناگهان به نقطه اوج خود رسید و سپس فرو افتاد.
نگاه به خود
ناشران به حرفه خود چگونه مینگرند؟ ظاهراً بخشی از حرفه نشر ایران، از چند دهه پیش تاکنون، همواره گرفتار عارضههایی «شبهروشنفکری» بوده است. در واقع شماری از ناشران ما گرفتار دو عارضه بودهاند: «توهّم» و «شرمساری». توهّم از این بابت که صرفاً ناشر بودن را در شأن خود ندانسته، مقام و رسالتی بسیار فراتر از آن برای خود فرض کردهاند. شرمسار به این خاطر که در کارشان ناگزیرند در پی کسب درآمد هم باشند و «دامن مقدس» کتاب و نشر را به «جیفه دنیا» بیالایند! بدین ترتیب عجیب نیست که بسیاری از کسانی که با آنها گفتگو شده، صرفاً از عشق جانسوز خود به کتاب داد سخن دادهاند و از تلاش برای افزایش سرمایه و درآمد تبرّی جستهاند. حتی ناشری که در کارنامه سالهای دراز فعالیتاش کمتر کتاب باارزش و قابل اعتنایی میشود یافت، هدف کسب و کار خود را ایجاد تحول در فکر و اندیشه مردم معرفی میکند! و ناشری دیگر از نشری سخن میگوید که «بتواند نقش فعالتری در سرنوشت کشور داشته باشد.» (ص 422) و همو میگوید که بیشتر مایل است نویسنده باشد تا ناشر. (ص 430) مشابه چنین دیدگاهی، در کسب درآمد که وجه مهم و تردیدناپذیر هر فعالیت اقتصادی است جلوهگر است و همه میخواهند خود را از «ننگ» کاسب بودن برهانند. ناشری که آثار درخشانی را با تجدید چاپهای متعدد به بازار کتاب کشور ارائه کرده و سالهاست که کتابفروشی پررونقی نیز دارد، درباره خود و همکارانش میگوید: «ما خودمان را جزو کتابخوانها میدانستیم، نه کتابفروشها» (ص 306) حتی یک کتابفروش بساطی نیز میگوید: «دنبال پول نبودیم و از ... ترویج کتابخوانی لذت میبردیم.»! (ص 174)
امروزه چنین دیدگاهی به نشر – و یا تظاهر به داشتن چنین دیدگاهی – در حال محو شدن است. نشر فعالیتی دووجهی، یعنی فرهنگی – اقتصادی است و وجه دوم اهمیتی کم از وجه اول ندارد. قائل شدن هدفهای متعالی و خارج از موضوع برای این حرفه نیز جز توهّم نیست. از این روست که مدیر نشر مرکز به صراحت میگوید: «دچار این توهّم نیستیم که با یک یا چند کتاب باید یا میتوان دنیا را تکان داد.» (ص 279)
اقتصاد نشر
مهمترین وجه حرفه نشر که متاسفانه در گفتگوهای کتاب کمتر به آن پرداخته شده، اقتصاد نشر است. بجز دو سه نفر از طرفهای گفتگو، دیگران وارد این بحث نشدهاند. آشنایی با وضعیت اقتصادی نشر در سالهای پیش از انقلاب و در شرایط عدم دخالت دولت و سیاستهای حمایتی آن ضروری است. چنان که پیداست، تا سالها چاپ و نشر کتابهای درسی «نقطه اتکا»ی ناشران بوده است. (ص 133) پس از تدوین کتابهای درسی واحد از طرف وزارت آموزش و پرورش نیز ناشران به کتابهای کمکدرسی روی آوردند و تا مدتها در کنار کتابهای معمول خود، به انتشار این کتابها ادامه دادند. در واقع اغلب ناشران کتابهای کمکآموزشی و حلالمسائل، همان ناشرانی بودند که دیگر کتابها را نیز منتشر میکردند.
از تجربههای ناشران در رونق بخشیدن به فروش کتاب حکایتهایی آمده که برخی خواندنی است. از آن جمله است فروش «کیلویی کتاب» (در سال 1340) که مبتکر آن، محمود کاشیچی، مدیر انتشارات گوتنبرگ بود (صص 159-158). بی آنکه وارد بحث موافقان و مخالفان آن شویم، این کار در زمان خود ابتکاری در حراج کتاب بود که با موفقیت همراه شد و مشوّق حراجهای دیگری نیز شد. حراج کتابهای فروش نرفته کاری رایج در همه جای دنیاست که حتی ناشران نامآور و معتبر نیز از آن رویگردان نیستند. ولی امروز در ایران چنین نیست و بسیاری ترجیح میدهند سالها و حتی دههها (!) کتابهایی را در انبار خود حبس کنند – یا حتی به صورت کاغذ باطله بفروشند – ولی آنها را حراج نکنند.
فروتنان و خودشیفتگان
به طور طبیعی در چنین گفتگوهایی گاه با ادعاهایی مواجه میشویم که با واقعیت سازگار نیست و البته گردآورندگان کتاب هم چارهای جز نادیده گرفتن بیشتر آنها ندارند. نه میتوانند هر روایتی را با دیده تردید بنگرند و با گوینده مجادله کنند و نه آنکه بر هر ادعای گزافی قلم حذف کشند. ولی در بین همین ادعاها و یا تفاخرها نیز نکات جالبی میشود یافت. برای نمونه، افتخار به «همهفنّحریف» بودن است که ریشه در دیدگاهی محدود و سنتی دارد. ناشری که انبوهی کتاب کم یا میانمایه چاپ کرده، مفتخر است که همه عمر یک تنه همه کارها را انجام میداده است. هم نویسنده بوده و هم مترجم، هم ویراستار و هم نمونهخوان، هم تصویرگر و هم صفحهآرا، هم ناظرچاپ و هم کتابفروش...، بی آنکه از تخصص اهل فنّ استفاده کند و یا یکی از آنها را به استخدام خود درآورد. یعنی در حالی که هم توان مالی و هم کار به حد کفایت داشته، هرگز اشتغالی ایجاد نکرده و از تخصصی بهره نبرده است. آن هم در زمانی که پیش چشم او، ناشرانی قرار داشتند که از تخصصهای موجود نهایت استفاده را میکردند و میکوشیدند به معیارهایی فراتر از آنچه در نشر ایران رایج بود، دست یابند.
نمونه جالب دیگر، مدیر نشری است که در کنار بسیاری ادعاهای قابل بحث، حتی مدعی ابداع فاصله گذاشتن میان کلمات مستقل در حروفچینی دستی شده و آن را به نام خود ثبت کرده است! حال آنکه حروفچینهای قدیمی دهها سال پیش از تاسیس انتشارات ایشان، از این قاعده اطلاع داشتهاند، آن را «فاصله بجا» میخواندهاند و به شاگردانشان میآموختهاند.
و بگذریم از کسی که جز کارهای خود در یکی دو موسسه نشر دهههای 40 و 50، کار هیچ ناشر دیگری را در گذشته و حال، قابل اعتنا و موفق نمیشمارد.
اما گذشته از این خودشیفتگان، کسانی را مییابیم که درست در نقطه مقابل ایستادهاند. دو تن از ایشان شاخصاند: نخست محمدرضا جعفری، مدیر نشر نو که انتشارات بالنده و رو به رشدی را تاسیس و اداره کرد که به ترفند مدیران وقت ارشاد، سرکوب شد. او از کارنامه فعالیت موفق خود به سادگی سخن میگوید، بدون لاف زدن یا تفاخر. و دیگری، داود موسایی، پایهگذار و مدیر یکی از موفقترین موسسات تاریخ نشر ایران که با فروتنی بسیار از خود و کارهای درخشان و ماندگارش یاد میکند.
سرآمدان نشر
یکی از پرسشهای بجایی که از بیشتر افراد پرسیده شده، این است که به نظر آنها مهمترین، موفقترین و تأثیرگذارترین ناشر ایران کدام است. در میان نامهای به میان آمده، دو نام مرتب تکرار شده است: پیش و بیش از همه، عبدالرحیم جعفری و انتشارات امیرکبیر و سپس ابراهیم رمضانی و انتشارات ابن سینا. در میان کسانی که از امیرکبیر یاد کردهاند و حتی آن را الگوی ایدهآل خود خواندهاند، چند نفر از مدیران موسسات بزرگ و موفق نشر ایران دیده میشوند. بعد از این دو، از خوارزمی و نیل و آگاه و ... نیز یاده شده است. در این قضاوت ناشران بر کار یکدیگر، رعایت عدل و انصاف چشمگیر است و گاه نکات جالبی هم در آنها مطرح شده است. برای مثال، عبدالرحیم جعفری از فعالیت موفق نیل یاد میکند که در آغاز کارش امیرکبیر را تحتالشعاع قرار داد (ص 39) و محمدرضا جعفری از تاثیری که فعالیت انتشارات نوپای خوارزمی بر وی گذاشت یاد میکند که او را به تلاش در تغییر تدریجی روش کار موسسه پدرش (امیرکبیر) واداشت. (صص 162-161)
بیم و امید
ناشران وضعیت امروز را چگونه میبینند و چشمانداز آینده آنها چیست؟ در گفتگوهای کتاب، جای جای به این امر پرداخته شده است و اگرچه تعداد ارزیابیهای سنجیده و اندیشیده از وضعیت کنونی نشر ایران اندک است، ولی با کنار هم قرار دادن مجموع مطالب گفته شده، وجوه عمده مسئله آشکار میگردد.
یکی از مسائل مورد اتفاق همه، این است که جامعه ایرانی کتابخوان نیست. تقاضای واقعی کتاب بسیار ناچیز است و به هیچ وجه با میزان عرضه کتاب از سوی ناشران تناسب ندارد. دکتر داریوش شایگان (نشر فرزان) معتقد است: «در ایران تعداد ناشران رسمی از تعداد خوانندگان [کتاب] بیشتر است. ما حدود پنج هزار ناشر [در زمان انجام گفتگو] داریم، ولی پنج هزار خواننده نداریم.» (ص373) محمدجواد مظفر (نشر کویر) مشکل نشر را در کتاب نخواندن مردم میبیند و میگوید: «ما ناشران، کالایی تولید میکنیم که مشتری ندارد.» (ص435)
محسن باقرزاده (نشر توس) با اشاره به کم کتاب خواندن بخش مهمی از مخاطبان اصلی کتاب، یعنی دانشجویان و دانشآموزان، به معضلات نظام آموزشی در دانشگاه و مدرسه توجه میکند که مروّج کتابخوانی نیست. او راه چاره را ایجاد تحول در آموزش و پرورش و ترویج مطالعه از دوره دبستان و نیز گسترش و تجهیز بیشتر کتابخانههای عمومی میداند. (ص 229) محمدرضا جعفری (نشر نو) نیز به نکته مهمی در خصوص رقابت سایر رسانهها با کتاب توجه میدهد. او میگوید: «من اصلاً به آینده نشر در ایران خوشبین نیستم... در همه جای دنیا، تلویزیون و رسانههای دیگر نتوانستند کتاب را از بین ببرند، ولی در اینجا به راحتی میتوانند این کار را بکنند.» (ص265)
اما به رغم این کمی آشکار و انکارناپذیر تقاضا، ظاهراً روز به روز بر شمار «عرضهکنندگان» و «عاشقان دلخسته»ی چاپ کتاب افزوده میشود تا آنجا که به روایتی هم اکنون آمار مجوزهای صادر شده نشر از مرز 8 هزار گذشته است! و این هجوم عمومی برای ناشر شدن پایانی نمییابد. در میان پرسشها میخوانیم که «براساس برآوردی، از میان حدود پنج هزار ناشر [در زمان انجام گفتگو]، کمتر از 100 ناشر 90 درصد بار نشر کشور را بر دوش دارند.» (ص376) علیاصغر علمی (انتشارات سخن)، محمد علمی (انتشارات جاویدان)، داود رمضانشیرازی (رئیس اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران) و علیرضا رمضانی (نشر مرکز) به این امر توجه کردهاند و هشدار دادهاند. علیاصغر علمی میگوید: «تعداد ناشر و کتابفروش تا جایی که بنده خبر دارم در همه جای جهان استانداردهای بخصوصی دارد. نمیشود که تعداد ناشران از کتابفروشان بیشتر باشد... دست کم تعداد کتابفروشان باید ده برابر ناشران باشد نه بالعکس... ناشرانی که به معنای واقعی ناشر و فعال هستند، شمارشان در سراسر کشور از 100 متجاوز نیست؛ حالا شما فرض بفرمایید 100 نه و 200. بار نشر کتاب روی دوش این 200 ناشر است. اگر امکاناتی وجود دارد باید میان 200 واحد تقسیم شود نه میان 3100 ناشر [در زمان انجام گفتگو] که اکنون وجود دارد.» (ص150)
علت پدید آمدن چنین وضعی آشکار است و بارها – از جمله در همین نشریه – از آن سخن گفته شده است. چند تن از ناشران به این موضوع پرداختهاند. جعفر همایی (نشر نی) مشکل عمده نشر را «تصدیگری» دولت و نقشی میداند که به عنوان «هدایتگر و کنترل کننده فرهنگ» بر عهده گرفته و «با استفاده از روشهای توسعه بوروکراتیک باعث رشد ناموزون و ایجاد زمینه برای منفعتجوییهای فردی (رانت) و نیز اضطراب دائمی مولدان واقعی، یعنی عدم امنیت شغلی، شده است.» (ص416) او بر لزوم حاکم ساختن شرایط طبیعی در بازار نشر تاکید میورزد. چرا که «در فضای غیرطبیعی هیچ کس امکان بروز واقعی استعدادهایش را ندارد. شرایط رقابت برای همه یکسان نیست. و چون افق روشنی وجود ندارد، امیدها و آروزهای بزرگ هم کمتر به چشم میخورد.» (ص417) علیرضا رمضانی نیز میگوید: «نقش تصدیگری ارشاد مثل بقیه دولت هنوز بسیار بالاست. در حوزه ما ارشاد هم ناشر است و هم موزع و هم کتابفروش و هم چاپخانهدار و هم صحاف، هم تشکلساز و هم ارشاد.» (ص284) او به نقش مخرب رانتهای دولتی توجه میکند که موجد فساد و «ترویج فرهنگ مفتخواری» است و فعالان حرفه را «از کار و فعالیت مفید و مولد، و صبر و قناعت منصرف کرده، بیانگیزه و زیادهخواه میکند.» (ص13/291) محمدجواد مظفر میگوید: «در ایران بخش خصوصی که مستقل از دولت و متکی بر بازار عرضه و تقاضا باشد و امورش را بگذراند وجود ندارد...در ایران بر اثر دخالت دولت و وجود رانت، سود فروش مواد اولیه به مراتب بیشتر از سود حاصل از تولید است. بر این اساس فروش کاغذ دولتی و فیلم و زینک دولتی در بازار سودآورتر از تولید توانفرسای کتاب است، که بخشی از بیماری نشر نیز همین جاست.» (ص434)
همین شرایط و دخالتهای بی حدّ و مرز دولتی در چارچوب سیاستهای ناسنجیده حمایتی و نظارتی در نشر، این بخش فرهنگی-اقتصادی را به شدت به خود وابسته ساخته است. سیاستهای حمایتی که میبایست در یک مدت زمان مشخص، به ایجاد صنعت نشری توانمند، مستقل و متکی به نیرو و امکانات خود یاری رساند، نتایجی معکوس به بار آورده است. شاید این پرسش در ذهن بسیاری نقش بسته باشد که به رغم سالها اعمال سیاستهای حمایتی، و تخصیص یارانه و اعتبار مالی و رانت و ...به نشر ایران، چرا تاکنون یک موسسه در حد و اندازه انتشارات امیرکبیر پدید نیامده است؟ و چرا هیچ یک از موسسات بزرگ نشر امروز کشور نتوانستهاند تا سطح امیرکبیر پیش از انقلاب تحول یابند؟
علیاصغر علمی (انتشارات سخن) با توجه به شرایط امروز نشر ایران، مهمترین تحول لازم را تبدیل نشر به فعالیتی اقتصادی و سودآور میداند: «حداقل صد سال از تاریخ نشر کتاب در ایران میگذرد، اما اگر کمکها و حمایتهای دولت نباشد، بسیاری از ناشران ورشکسته میشوند و این نشان میدهد تا نشر روی پای خود نایستد، تا از لحاظ مالی و اقتصادی مستقل نشود، تا خرج و دخل نکند، نمیتواند تحول دیگری را از سر بگذراند. اصلاح ساختاری در نشر یعنی اینکه بتوانید نیروهای جدید، اندیشههای جدید، تخصصهای جدید، سرمایههای جدید، و روابط و مناسبات جدید را وارد نشر کنید. وقتی نشر اقتصادی نباشد چطور میتواند وارد مرحله اصلاحات ساختاری بشود؟» (ص147)
در شرایطی که نشر ایران در آمارهای کمّی، رشد و توسعه دائمی را نشان میدهد، تحلیل آمارها و نگاهی به شرایط حاکم بر بازار غیرطبیعی کتاب ایران، بسیاری از ناشران حرفهای و با سابقه را نگران میسازد. تا آنجا که یکی از مدیران نشر، کنار رفتن خود از کار را با نابود شدن موسسه باسابقهاش یکی میداند. (ص313) و مدیران سه موسسه موفق نشر (فرهنگ معاصر، نشر مرکز و نشر نی) هدف و آرزویشان این است که موسساتشان بعد از آنها هم دوام بیابد و پایدار و ماندگار شود.
درباره کتاب
تاریخ شفاهی نشر ایران کتابی خوشخوان است. بخوبی ویرایش شده و اشکالات نگارش و اغلاط حروفنگاری آن معدود و اندک است. تبارنامههای تهیه شده برای خانوادههای علمی و رمضانی هم لازماند و هم جالب. (البته در نمودار خانواده رمضانی، پیوند نسل اول و دوم از هم گسسته شده که باید در شاخه سمت راست به هم متصل گردد.) چنین اطلاعاتی را قبلاً در جایی نمیشد یافت. همچنین است اطلاعاتی که در مصاحبه با محمود باقری درباره دستفروشان و بساطهای فروش کتاب ارائه شده. ثبت آگاهیهای افراد از مکانهای استقرار کتابفروشیها و ناشران و... نیز کار مهمی است که در پرسشها مورد توجه بوده است.
ظاهراً فرآیند تدوین و چاپ کتاب بی «ماجرا» هم نبوده است! پیداست که پس از صحافی، عطف کتاب از میان بازشده، فرمی خارج و فرمهایی جایگزین شده است. و البته این کار با استادی تمام صورت گرفته تا اثری جز کمی کوتاهتر از معمول شدن طول و عرض کتاب بر جای نگذارد.
در مطالعه کتاب، چند نکتهای به نظرم رسید که شاید مورد قبول تدوینکنندگان قرار گیرد. در مواردی، فردی که مخاطب سوالی قرار گرفته، به جای پاسخ گفتن به آن، عمداً یا سهواً مطلب دیگری را پیش میکشد. در نتیجه رشته کار از دست به در میرود و پرسشگر هم فراموش میکند که سوال خود را تکرار کند. در ویرایش متن گفتگوها، ویراستار باید یا چنین پرسشی را حذف کند و یا از آن شخص بخواهد که پاسخ خود را تکمیل کند. چنین مواردی در کتاب کم نیست.
در جاهایی نیز پرسشها جهتدهنده و القاکننده پاسخ است. در مصاحبهها، همواره ممکن است پرسشگر ناخواسته، پاسخی را که مایل است یا ترجیح میدهد بشنود، در قالب سوال مطرح سازد. لحن پرسشگر هم در اغلب گفتگوها همدلانه است و نه جدلی و مچگیرانه. از این رو گاه بدون عمد، در مقام معلم دلسوزی قرار میگیرد که میخواهد طرف مقابل را در یافتن پاسخ مناسب راهنمایی کند.
پرسشگر در بسیاری از پرسشها به دنبال یافتن «جریان فرهنگی» و «تاثیرگذاری تولید فرهنگی» نشر بر جامعه است. کاری که البته در عرصه کتاب به راحتی قابل انجام نیست و به سهولت نیز نمیتوان «جریانها» و «تاثیرات فرهنگی» را شناسایی کرد. از این رو شاید خوانندگان باید برخی استنباطهای مطرح شده را با احتیاط تلقی کنند. مثلاً آنجا که از کتابفروشی بساطی با عنوان ایجاد «جبهه خاصی در عرصه فرهنگی» یاد شده و یا «تاثیر» یک کتابفروش بیسواد ولی فوقالعاده کارآمد در خیابان ناصرخسرو بر «ترویج کتاب و کتابخوانی» جستجو شده است.
نزدیک به نه سال پیش، گفتگویی با ابراهیم رمضانی، مدیر انتشارات ابن سینا در جهان کتاب به چاپ رسید که در تابستان 1371 و پیش از درگذشت وی انجام شده بود [«یادگارهایی از نشر ایران؛ گفتگوی کاوه بیات و سیروس سعدوندیان با ابراهیم رمضانی»، س 1، ش 10 و 11، اسفند 1374] ظاهراً این آخرین مصاحبهای است که با آن زندهیاد صورت گرفته و در آن از فعالیتهای وی، تاریخچه ابن سینا و وضعیت نشر در گذشته گفتگو شده است. شاید افزودن آن متن نیز به کتاب حاضر سودمند باشد.
و دست آخر اینکه بد نبود از مصاحبهشوندگان – بویژه آنهایی که خود را شیفتگان کتاب نامیدهاند – پرسیده میشد: آخرین کتابی که خواندهاید چیست؟
هنگامی که این گفتگوها در مجله بخارا چاپ میشد، خواننده یکایک آنها بودم. طبیعی است که برخی گفتگوها را نغز و خواندنی مییافتم و شماری را حاوی مطالب بیاهمیت، ادعاهای گزاف و تعریف از خودهای کسالتبار. ولی اکنون که برای دومین بار، و این بار همه گفتگوها را در کنار یکدیگر میبینم و میخوانم، برداشت دیگری از مجموع آنها دارم. باید از پدیدآورندگان کتاب به خاطر کاری که به انجام رساندهاند سپاسگزار بود. آنها در این گفتگوها بضاعت نشر ایران را – خوب یا بد، کم یا زیاد – به تصویر کشیدهاند و اندیشهها و فکرها – یا احتمالاً معدود «بیفکری»های – حاکم بر موسسات نشر دیروز و امروز را آشکار ساختهاند.