گروه انتشاراتی ققنوس | آنقدر درخت بود که جنگل پیدا نبود
 

آنقدر درخت بود که جنگل پیدا نبود

با «رضا قیصریه» به بهانه «کافه نادری» 

روزنامه ابتکار 

نشسته‌ایم توی اتاقک سمت چپ طبقه سوم، که توی راهرو شلوغ می‌شود و شلوغی هی بالا می‌آید. شلوغی می‌شود صدای پا. صدای پا که پله‌ها را یکی‌یکی بالا می‌آید و همه ما که نشسته‌ایم در این اتاقک طبقه سوم خوب می‌دانیم که الان چهارچوب در، اول نویسنده را قاب می‌گیرد و بعد مدیر خانه داستان را! ...حالا «رضا قیصریه» نشسته روبرویمان و «کافه نادری»‌اش را می‌خواند- یکی دو صفحه‌اش را- ... و حالا حسن فرهنگی با بیان این مطلب که یکی از دلایل که این کتاب با اقبال مواجه شده، استفاده زا فضاهای آشنا و خاطره‌برانگیز است افزود: بعد از خواندن این رمان با یک اثر فضاساز خوب روبروئیم که حتی اسامی در آن فضا سازند. همین طور کاراکترها، کاراکترهای اشنای فضای خود هستند. قیصریه از طرفی داستانش را به فضای سیاس وصل کرده و از طرفی دیگر فضای کار را تا حدی لمپینیسم ساخته تا هم خواننده خاص و فرهیخته را جذب کند و هم خواننده عدی رمان را. او ادامه می‌دهد: ادبیات امروز جوانگری را توصیه نمی‌کند به شرطی که نویسنده از عهده‌اش برآید. رضا قیصریه هم رمان‌نویسی است که از پس این جزءنگری برآمده است. ...حالا نوبت... تا دو سه صفحه اول کتاب با نثری شکسته رمان را پیش می‌بریم بعد ناگهان این نثر تغییر پیدا می‌کند. نوع روایت هم دستخوش تغییر می‌شود. ابتدا بسیار با توصیف روبروئیم بعد این نثر توصیفی هم تغییر می‌کند. این دوگانگی نثر بسیار به داستان آلیب‌زده است. در ابتدا اسامی شخصیت‌ها این قدر جلب توجه می‌کنند که فکر می‌کنی نوسینده برای این جلب توجه هدفی را دنبال می‌کرده است اما در آخر کار می‌بینی این اسامی غیر از جلب توجه کردن کارکرد دیگری ندارند که تعداد اسامی و نوع اسم‌گذاری آنها گیجت می‌:ند. یعنی حتی اگر پنچاه تا اسم این کتاب می‌شد پنج تا باز هم با این سرگشتگی مواجه بودی. نام کتاب به بهترین شکل نظر خواننده را جلب می‌کند و بسیار فضاساز است. لایه طنزی در بستر این داستان وجود دارد که در نگاه «مفتون» تشدید می‌شود. دیالوگی‌های «مفتون» بسیار قوی است. ولی این کاراکتر چرا این قدر کم حرف می‌زند؟ برای شروع شرح تابلوها بسیار جالب بود. چون اولین چیزی که بعدز از ورود به یک کافه تو چهت را جلب می‌کند تابلوهای آن هستند. ولی تعداد اسمی این قدر زیاد بود که خسته‌ات می‌کرد و خوانش اول بسیار گنگ بود. نگاه کنایه‌ای نویسنده به «محفل‌سازی ایرانی»- که از خصوصیات آنهاست- بسیار خوب است. فضاسازی خیلی خوب از آب درآمده ولی در بخش‌هایی بسیار پرحجم است و قشنگ‌ترین قسمت زمان به عقیده من. بخش جبهه و نوع نگاه نویسنده مقوله‌ای مثل جبهه است. کنش داستانی هر کدام از شخصیت‌ها متعلق به خودشان است. ولی کاراکترها تیپ می‌شوند و فضاپرکن و گاهی هم تیپ‌ها به حوزه شخصیت‌پردازی وارد می شوند ولی نویسنده ناگهان آنها را رها می‌کند. من فکر می‌کنم یکی از کارکدرهای تیپ فضاسازی است. یک اثر باید جزءنگر باشد تا به تیپ نیازی نداشته باشد که این اثر هم این جزء‌نگری را دارد و هم‌تیپ‌های مختلف را. در این اثر گاهی در مورد شخصیتی بسیار توضیح داده می‌شود که بعد این شخصیت هیچ کارکردی ندارد! کار از فصل دوم به بعد بسیار فیلمنامه‌ای و بسیار شبیه فیلم‌های قبل از انقلاب است. فکر می‌کنم شخصیت‌ها در این کار خوب ساخته شده‌آند. مثلاً مفتون مردی مدرن و روشنفکر است که در مقابل همسرش بسیار سنتی عمل می‌کند. حس می‌کنم نگاه سنتی از بیرون به این شخصیت تحمیل شده و باعث شخصیت‌پردازی با مشکل مواجه شود. من با پراکنده‌گویی بسیار موافقم ولی فکر می‌کنم یک قاب به عنوان حداقل باید در ذهن مخاطب شکل بگیرد. ولی این کار این قدر داستان داشت که این قاب اصلا شکل نگرفت. آد‌م‌های مختلف را دیده‌اید و قصه‌های مختلف را شنیده‌اید بعد همه را یک جا حمع کنید ک این کار را در فصل دوم انجام‌ داده‌اید که این فصل لطمه شدیدی به فصل اول و سوم زده است. رفت و آ,د میان زمان حال و گذشته زیاد نیست ولی توفق در گذشته خیلی زیاد است. همچنین در ظاهیر قضیه روایت این قدر در دست شخصیت‌ها می‌چرخد که کاملاً گیج می‌شود. دیالوگ‌ها در اواخر کتاب بسیار گزارشی شده‌اند. ... و حالا دوباره ... رضا قیصریه بسیار کوتاه درباره کتابش حرف می‌زند: حرکت اصلی من در این کار روی روایتگری بود. سعی کردم از تم کلاسیک استفاده کن. داستان در داستان. روایت در روایت. هیچ فرمولی برای آفرینش یک اثر نمی‌پسندم. از اسامی خیلی زیاد در کارم استفاده کرده‌ام در ادبیات روسیه هم بسیار این اتفاق افتاده و البته هر یک از اسامی بار معنایی خاص خودش را دارد. هدفم مقایسه نیست یا ادعای اینکه من هم مثل آنها موفق عمل کرده‌ام یا نه! بسیار هم معتقدم که شخصیت‌های داستانی باید در داستان منطق داشته باشند و فکر می‌کنم در کار من این اتفاق افتاده ... ... و حالا ... بچه‌ها جمع‌شده‌اند دور رضا قیصریه. کتاب‌هایشان را بغل کرده‌اند و منتظرند! 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه