گروه انتشاراتی ققنوس | سرگذشت ندیمه؛ داستان زنان آینده
 

سرگذشت ندیمه؛ داستان زنان آینده

مشاهده

 

 

منبع: روزنامه‌ی آرمان

سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۷

 

مارگارت اتوود در »سرگذشت ندیمه« بــه داســتانی در آیندهای نزدیــک میپــردازد. جامعــهای کابوسوار: زنانی که شدیدا تحت کنترلاند، نه میتوانند بروند سر کار و نه پولی داشته باشند و به طبقات مشــخصی دســتهبندی میشوند: همسران عفیف بیبچه، مارتاهای خدمتــکار و ندیمههــای مولد که بچههایشــان را به همســرانی که »از نظر اخالقی شایستهاند« میسپارند. داستان از زبان آفرد روایت میشــود که یعنی: متعلق به ِ خاندان ف ِرد؛ فرمانده خانه. از طبقهبندیهای مشــخص زنــان در چنین جامعهای گفتیم، طبقهبندیای کــه حتی در نوع پوشش هر یک مشهود است. مارتاها لباسهایی خاکســتری میپوشند و ســبزآبی، رنگ پوشش همسران فرماندهها است. ندیمهها سرخپوشاند و موی سرشان پوشیده است، وظیفهشان این است که برای خاندان بچه بیاورند. در کتاب میخوانیم انگیزه اولیه برای تشــکیل چنین جامعهای که در کتاب، »گیلیاد« نام دارد و میفهمیم همان ایاالت ِ متحده است، ناباروری فراگیری بوده که دنیای نو را دربرگرفته. اما میبینیم که بهرغم تمهیدات اینچنینی که برای کنترل نرخ زادوولد درنظر گرفته، مشکل ناباروری هنوز به کلی مرتفع نشده. مشکل فقط به زنان نابارور محدود نمیشود )زنان ناباروری که به کولونیهایی که به اردوگاههای کار اجباری شبیهاند فرستاده میشوند( بلکه بهعالوه مشکل نگرانکننده، ناباروری مردان بهویژه مردان قدرتمندی است که میل به بقای نسل دارند. اما چنین جامعهای تنها زنــان را بابــت نازایی ســرزنش میکند و حتی صحبت از ناباروری مردان گناه است. ممکن اســت فکــر کنیــم اینکــه راوی اولشــخص و قهرمان داســتان، مطیع است بخشی از شــخصیتپردازی او است. درست است که آفرد اغلب نمیخواهد سر به اعتراض بلند کند و شاید میبایست چنین برداشت کنیم که چنین بیمیلیای اگر تکثیر شود، سمی است برای جامعه آزاد. آفرد بــه ما میگویــد اعتراضاتی علیه چنین جامعــهای راه افتاده بوده و میگوید: »مــن در هیچکدام این اعتراضات شــرکت نکردم. لوک )شوهرش( میگفت بیفایده است و من باید به فکر آنها، به فکر او و دختر کوچکم میبودم.« اتــوود کتــاب را تقدیم مری وبستر و پری میلر کرده که سرنخی از ریشههای داستان در گذشــته پیوریتنهای آمریکا دارد. مارگارت اتوود توضیح میدهد: »مری وبستر از اجــداد من بوده که بهعنوان یک جادوگر در کانکتیکات به دار آویخته شد. ولی نمرد. آخر هنوز سکوی بلند اعدام را اختراع نکرده بودند.« همان بخش سکو که از زیر پای محکوم کشیده میشــود. »همین شد که با اینکه دارش زدند، زنده ماند.« نویسنده کانادایی همچنین میگوید: »معموال در آمریکای شــمالی میشنوید: این اتفاق اینجــا نخواهد افتاد. اما راســتش قبال اتفاق افتــاده بوده. پیوریتنها مردمانی را که با آنها مخالف بودند تبعید میکردند، بنابراین اگر فکر کنیم تخم این ایده آنجا نیست کوتهنظری کردهایم. برای همین داســتان من در کمبریج اتفاق میافتد.« البتــه کــه مهمترین المــان چنین داســتان هشداردهندهای، بازشناسی است؛ بازشناسیای که قرار است شوکزدهمان کند؛ که قرار است با دیدن تصویر کجومعوجمان در آینه امروز، ببینیم ممکن است انتهای مسیرمان به کجا ختم شود و چه آیندهای انتظارمان را بکشد ولی بهرغم اینکه رمان اشــاراتی به اتفاقات متاخر دارد اما اتوود مصر اســت کتابش دربردارنده اخطاری جدی و مشخص نیســت. او میگوید: »من در رمانم نمیگویــم به که رأی بدهید یا به که رأی ندهید، فقط میگویم انســانها بهویژه زنها میبایست گوشبهزنگ باشند.«

 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه