گروه انتشاراتی ققنوس | گفت‌وگو با بلقیس سليماني به بهانه تجديد چاپ رمان «خاله بازي» مرتب داريم از خودمان فرار مي‌کنيم
 

گفت‌وگو با بلقیس سليماني به بهانه تجديد چاپ رمان «خاله بازي» مرتب داريم از خودمان فرار مي‌کنيم

نمایش خبر

..............................

روزنامه اعتماد

شنبه 14 تیر ماه 1399

..............................

بلقيس سليماني از جمله زنان داستان‌نويسي است كه بايد گفت آثارشان در اوضاع نه‌چندان مطلوب كتابخواني در يكي، دو دهه گذشته، خوب ديده و خوانده شد. گواه اين امر، چاپ‌هاي متعدد بعضي از كتاب‌هاي اوست. به‌ طور مثال سه كتاب او تا به حال بيش از 5 بار تجديد چاپ شده‌اند كه عبارتند از «بازي آخر بانو، بازي عروس و داماد و خاله‌بازي» كه انتشار چاپ جديد اين آخري، بهانه انجام گفت‌وگو با او شده است.

سليماني‌زاده 1342 در كرمان است و تاكنون 14 كتاب از او در قالب‌هاي رمان، داستان‌كوتاه و پژوهش ادبي منتشر شده است. سليماني علاوه بر اينها جوايزي را هم در كارنامه ادبي خود دارد. او در سال 1385 به خاطر رمان «بازي آخر بانو» توانست دو جايزه ادبي اصفهان و مهرگان ادب را از آن خود كند. او در زمره نويسندگاني است كه از نهاد متولي فرهنگ نشان درجه يك هنري گرفتند. سليماني اين نشان را در سال 1395 دريافت كرد.

سليماني معتقد است كه ايران اين روزها به سرعت در حال جلو زدن از ساختارهاي حاكم بر جامعه و تنظيم قواعد خاص خود است و در اين ميان ادبيات از قافله عقب‌مانده.

به دنبال تجديد چاپ رمان خاله‌بازي از سوي نشر ققنوس با بلقيس سليماني گفت‌وگويي انجام شده است كه مي‌خوانيد.

 

رمان «خاله‌بازي» اولين بار در سال 1387 منتشر و بعد از آن چند بار تجديد چاپ شد. در حالي كه حال و روز كتاب و از آن جمله آثار داستاني در ايران چندان مساعد نيست و خوانندگان به آثار نويسندگان داخلي متناسب با انتظاري كه مي‌رود، اقبال نشان نمي‌دهند. چرا مردم ما با داستان ايراني هنوز با ترديد مواجه مي‌شوند؟

من هم قبول دارم كه داستان ايراني آن‌ طور كه بايد مخاطب ندارد. بخشي از اين مساله به فضاي عمومي جامعه و فضاي عمومي جهان برمي‌گردد. اصولا در ايران توليدات داخلي در هر زمينه‌ و حوزه‌اي خيلي مورد پسند نسل‌هاي جديد نيست. آثار سينمايي، سريال‌ها، كالاهاي فرهنگي و اقتصادي ديگر هم همين طور هستند و به‌ اصطلاح مرغ همسايه ما بدجور غاز است. بخش ديگر ماجرا اين است كه نسل‌ امروز ما خيلي به داستان ايراني تمايل ندارند، چون اگر قرار باشد داستان ما را در مقابل آينه‌اي قرار بدهد كه خودمان را در آن ببينيم، اكنون در وضعيت تاريخي‌اي به سر مي‌بريم كه خيلي مشتاق اين ديدن نيستيم. ما نسبت به گذشته، مناسبات، روابط، الگوها و فضاهاي فكري‌مان دلزده‌ايم و مي‌خواهيم گذشته‌مان را فراموش كنيم. به خاطر همين خيلي تمايل به داستان ايراني نداريم، چون ممكن است خودمان را در اين آثار پيدا كنيم. از اين جهت داريم از خودمان فرار مي‌كنيم.

يعني نسل جوان مي‌خواهد از گذشته تاريخي خود فرار كند؟ گذشته‌اي كه نقشي در ايجاد آن نداشته؟ او در ساخت اين گذشته محكوم نيست.

ببينيد اين اتفاق در نسل جوان ما در حال رخ دادن است. نسل من دنبال پاسخ به اين سوال بود كه من كي هستم و ريشه‌هايم به كجا برمي‌گردد. نسل جوان امروز اما اصولا يك هويت چهل‌تكه متكثر دارد كه به دليل فضاي باز و درهاي باز جهاني خيلي كم هويتش را از داخل ايران مي‌گيرد. مثلا الان اگر از دختر و پسر من بپرسيد كه شما چه رمان‌هايي خوانده‌ايد، فورا اسم چند رمان خارجي را مي‌برند. اگر بپرسيد چه فيلم‌هايي ديده‌ايد؟ به شما مي‌گويند كه حتما در طول روز يك فيلم يا چند قسمت از يك سريال خارجي را مي‌بينند. به خاطر همين هر چيزي كه ما مي‌گوييم فوري مي‌گويند مساله ما نيست و براي‌شان اهميتي ندارد.

پس بگذاريد اين سوال را مطرح كنم كه نويسنده ايراني چرا دغدغه نسل جوان امروز را بيان نمي‌كند؟ چرا براي نسل جوان اين موضوع اهميتي ندارد؟

راستش را بخواهيد خود من از آنهايي نيستم كه خيلي به موضوعات روز جوانان بپردازم. جز در كتاب «آن مادران، اين دختران» كه به شكاف نسل‌ها پرداخته‌ام ديگر وارد اين موضوع نشده‌ام. ولي ما نويسندگان جواني داريم كه اين مسائل را بررسي و مطرح مي‌كنند. به نظر مي‌رسد اين تفاوت مربوط به زاويه نگاه‌مان باشد، يعني زاويه‌اي كه ما از آن نگاه مي‌كنيم و از درون است و به آن اصطلاحا زاويه درون‌موضوعي مي‌گويند. ما خودمان درون موضوع قرار داريم و از همان‌ جا هم به آن نگاه مي‌كنيم. اما بچه‌هاي ما از بيرون به ما نگاه مي‌كنند. چون فضاي فكري‌شان پرورده
محصولات خارجي است.

البته در ميان نسل جديد برخي هم هستند كه شايد به ادبيات ايراني تمايل داشته باشند. در فضاي مجازي هم به من در اين زمينه پيام‌هايي داده مي‌شود. ولي به ‌طور كلي در ميان نسل جوان به كتاب به عنوان يك منبع شاخص، منبعي كه بتوان از آن فكر، انديشه و راه‌حل گرفت، نگاه نمي‌شود. نسل‌هاي جديد منابع ديگري را در اولويت قرار مي‌دهند. مخصوصا منابعي كه اينترنت در اختيارشان مي‌گذارد. به همين خاطر، خيلي به خواندن مطالب ايراني تمايل ندارند. وقتي من از بچه‌هاي خودم مي‌پرسم كه براي شما چه نوع آدم‌هايي جالبند و راجع به چه چيزهايي در صفحات مجازي پست مي‌گذاريد، مي‌گويند ايلان ماسك، استيو جابز يا آدم‌هاي اين شكلي. من جوان‌هايي را مي‌شناسم كه ثانيه‌شماري مي‌كنند ببينند كي شركت ايلان ماسك موفق مي‌شود فضاپيما به فضا بفرستد. طرح‌هايي كه يك جوان راجع به كره مريخ مي‌دهد بسيار براي‌شان جالب‌تر از اين است كه مثلا ما بگوييم چطور يك جامعه مدني قوي در ايران بسازيم. مساله اصلي آنها الان تسخير مريخ است نه اينكه مثلا در اينجا دختري كشته مي‌شود يا جايگاه جامعه مدني ما كجاست. انگار اصلا اين موضوعات مساله‌شان
نيست.

اين بي‌تفاوتي تا چه اندازه دلايل داخلي دارد و چقدر در ابعاد موسع بين‌المللي قابل‌ بررسي است؟

ما همه ‌چيزمان به هم مي‌آيد. رمان‌مان به پرايدمان و پرايدمان به سينماي‌مان مي‌آيد. واقعيت امر اين است كه ما از جهت واكنش مدني داخلي در همه عرصه‌ها ضعيفيم. بياييد از اين نظر خيلي خودمان را تحويل نگيريم. به ‌طور كلي توليد داخل براي مخاطب و مصرف‌كننده ايراني جالب نيست. اين يك واقعيت است. مساله سر اين است كه اگر ما دورمان حصار كشيده بوديم و جز توليدات خودمان با توليدات ديگران آشنا نبوديم و نمي‌توانستيم مقايسه‌اي انجام دهيم. چون معيار و ميزاني نداشتيم. بنابراين همين را به عنوان محصول نهايي عقل بشري مي‌پذيرفتيم. ما وقتي محصولات ديگران را مي‌بينيم - نمونه‌اش اورهان پاموك و اليف شافاك از كشور همسايه‌مان تركيه زبان‌مان به تحسين باز مي‌شود. البته بخشي از اين هم به ‌خاطر اين است كه ما با كساني كه با آنها در رقابت هستيم در موقعيت برابري قرار نداريم، اصولا آنها از ما قوي‌ترند.

به نظر شما توليد هنري و ادبي در خارج از ايران از چه منظري برتر از ماست و ما كجا قافيه را باخته‌ايم؟

درباره رمان فرض كنيد كه زمينه تاريخي، اجتماعي و سياسي آنها براي بروز و ظهور ژانر رمان كاملا مهياست. رمان فرزند شهرنشيني، دموكراسي و تكثرگرايي است. در جامعه ما هيچ كدام از اين المان‌ها وجود ندارد. چطور مي‌شود در جامعه‌اي كه درها را مي‌بندد و سانسور حكمفرماست رمان توليد بشود؟ چنين چيزي ابدا امكان ندارد. من هميشه اين را گفته‌ام كه رمان به همان اندازه كه عرصه خير است اتفاقا شايد بيشتر عرصه تجلي شر باشد. چنين وضعيت و جامعه‌اي به ما اجازه نمي‌دهد رماني با عرصه تجلي شر توليد كنيم. بنابراين تيغ سانسور آن را مي‌بُرد. قبل از آن هم خودمان در نقش نويسنده خودمان را سانسور مي‌كنيم. و بعد در مرحله آخر ارشاد قرار دارد. رمان‌نويس ذهني دموكرات مي‌خواهد. آيا ذهن من دموكرات است؟ خير؛ من اصلا تصوري از دموكراتيك بودن ندارم. در رمان همه به اندازه هم حق دارند. قاتل به اندازه مقتول حق دارد كه فهميده شود و از نويسنده انرژي بگيرد. اين حق را دارد به اندازه مقتول براي كنشش و بيان افكار و عقايدش عرصه فراهم شود. شما در رمان نمي‌تواني همه تريبون‌ها را به يك نفر بدهي. چنين تفكري در جامعه‌اي مثل جامعه ما اصلا امكان ندارد. رمان فرزند وضعيتي است كه ما هنوز داخل آن نشده‌ايم. به خاطر همين گاهي به ما مي‌گويند كه شما رمان نمي‌نويسيد، سرگذشت مي‌نويسيد. ما در تاريخ ادبيات خودمان سرگذشت داشته‌ايم. رمان در واقع فرزند عصر شهرنشيني است. من همه‌ جا مي‌گويم كه ما جمعيت‌هاي مقيم مركزيم، يعني ما هنوز شهرنشين نشده‌ايم. ما روستاي‌مان را گذاشتيم روي كول‌مان و آمديم شهر. به خاطر همين سردر حسينيه‌ها، مساجد و خانقاه‌هاي‌مان مثلا زده حسينيه شهروندان مقيم تهران. بنابراين ما با كساني رقابت مي‌كنيم كه گستره زماني وسيعي پشت سر دارند. تمريني كه آنها قبل از ما داشته‌اند باعث شده كه آنها بهتر از
ما بنويسند.

من فكر مي‌كنم در آثاري مانند «خاله‌بازي» دقيقا از همين زاويه با مخاطب روبرو شده‌ايد. همين او را به فكر واداشته و كتاب را موفق كرده؟

اين رمان در دهه 70 نوشته شد و به حوادث سال‌هاي خودش نزديك نشده. من 20 سال اولِ عمرم در شهرستان و روستا و بقيه عمرم را در تهران سپري كردم. براي همين نتوانستم خودم را كاملا شهروند مقيم تهران بدانم. به خصوص كه از لحاظ زماني هم وقايع به دوره‌اي برمي‌گردد كه من شهرستان بودم. يعني وقايع
دهه 60.

البته معمولا آدم‌هاي رمان‌هاي من از اقليم خودشان جدا مي‌شوند و به شهرهاي بزرگ مي‌آيند. به نظر من، سرنوشت نسل ما بعد از انقلاب همين بود. يك بخشي از آن خواسته بود و براي بخش ديگر زمينه اجتماعي فراهم شده بود. يعني به نظر من انقلاب ايران حاشيه‌نشين‌ها و روستايي‌ها را به مركز دعوت كرد. در اين ميان، مركز هم به حاشيه فرار كرد يا به خارج رفت. الان هم اگر سرگذشت افرادي را كه قدرت سياسي و اقتصادي دارند بررسي كنيد متوجه مي‌شويد كه آنها در گذشته حاشيه‌نشيني بوده‌اند و بعد به مركز آمده‌اند. همين اتفاق براي من هم افتاد. يعني اگر انقلاب اسلامي ايران چيزي براي من نداشت، حداقل باعث شد من از حاشيه به مركز بيايم؛ به مدد اينكه خانواده من، كه يك خانواده مذهبي بودند، فكر كردند كه اوضاع فرق كرده و ديگر مانند زمان شاه آمدن به تهران مشكلي ندارد بنابراين آنها ديگر آن حساسيت‌ها را نداشتند. از اين جهت، كتاب‌هاي من بيشتر دو لوكيشن دارد و همواره من به گذشته ارجاع مي‌دهم. به معناي استعاري اين يك نوع خودكاوي و خوديابي است كه بدانيم در گذشته‌مان چه اتفاقي افتاده، چون حال ما ثمره آن
گذشته است.

و به نظر مي‌رسد هنوز هم حساب‌تان با گذشته تسويه نشده است.

ابدا؛ حساب هيچ ‌كس تسويه نشده. همين الان راجع به اين حرف زديم كه جوان‌هاي ما نمي‌خواهند راجع به گذشته بشنوند. مي‌خواهند فراموش كنند. ما در مقطع تاريخي هستيم كه دچار آشفتگي‌هاي رواني، اجتماعي، ‌بي‌هويتي و در نهايت دچار آناكورنيسم هستيم. ما زمان‌مان را درك نمي‌كنيم. در صورتي كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم بايد دقيقا مثل گياهي كه ريشه در خاك دارد اين گذشته را بشناسيم و به دنبال خودمان بكشيمش. اين امر ما را رها نمي‌كند. ما هر چه هستيم گذشته‌ايم. آينده ما و حال ما در گروي گذشته ماست. ابدا نمي‌توانيم از آن فرار كنيم و بالاخره يك جايي گريبان‌مان را مي‌گيرد.

با اينكه بسياري از رمان‌هاي تان به تاييد خودتان با جامعه امروزمان فاصله دارد، به خوبي مي‌شود در آنها كنش‌هاي اجتماعي و سياسي شما را ديد. بسياري از شخصيت‌هاي داستان‌هاي شما درگير سياست و نسبت به آن كنش‌مند هستند. خود شما هستيد؟

بله؛ من به ‌شدت نسبت به اتفاقاتي كه در اطرافم مي‌افتد حساسم و واكنش نشان مي‌دهم. هم آن زمان اين‌ طور بودم هم الان. فكر مي‌كنم كه اين ويژگي نسل من بود، يعني نسل ما به جاي آنكه متوجه مُد، روابط آدم‌ها در زندگي خصوصي باشد، خودش را در مناسبات تاريخي - ‌اجتماعي تعريف مي‌كند. بچه‌هاي الان ضد ما حركت مي‌كنند و رمان‌هاي آپارتماني مي‌نويسند. ما رمان‌هاي سياسي و اجتماعي مي‌نويسيم، اما اين‌ها رمان را به عرصه زندگي خصوصي مي‌برند، ما به عرصه اجتماع، خيابان‌ها و دوره‌هاي تاريخي مي‌بريم و اينها رمان را در لوكيشن‌هاي كوچك و خصوصي و روابط عاشق و معشوقي و مادر و فرزندي محدود مي‌كنند.

اما شما هم به همه اين‌ها در رمان‌هاي‌تان پرداخته‌ايد؟

بله، اما اينها مگر در يك گستره وسيع‌تر اتفاق نمي‌افتد، يعني نهاد كوچكي به اسم خانواده در چندين نهاد بزرگ‌تر اجتماعي نقش ايفا مي‌كند.

مگر ويژگي اصلي رمان اين نيست كه ما جامعه را در گذر زمان در آن مي‌بينيم؟

خيلي‌ها چنين اعتقادي ندارند و مي‌گويند تاريخ تنها جمهوري اسلامي نيست. تنها پهلوي و مشروطيت هم نيست. من تاريخم. منتها من اين را درك نمي‌كنم. تاريخ فردي من جز از گذر از تاريخ جمعي قابليت نوشتن ندارد. چون ما اصلا سوژه منفرد و جدا از جامعه نيستيم. حتي اشيا هم در گذر زمان تغيير مي‌كنند، چه برسد به ما كه سوژه فعاليم. ما آدم‌هايي در ارتباط با زندگي اجتماعي و زمان‌مند هستيم. زمان پديده‌اي اجتماعي است. ما آدم‌هاي فرهنگ‌مند و تاريخ‌مند هستيم و تاريخ و فرهنگ پديده‌هايي اجتماعي‌اند و من حتي اگر بخواهم تاريخ زندگي مادربزرگم را هم بنويسم، ناچارم درباره عصر رضاشاه بنويسم. وقتي مي‌خواهم بگويم كه مثلا مادربزرگ من چطور لباس مي‌پوشيد، بايد بگويم كه مثلا چه تحولات اجتماعي‌اي رخ داد كه باعث شد مادربزرگ من به اينجا برسد كه پوشيه‌اش را بردارد. يعني شما جز زيستن و نوشتن در عرصه اجتماع نمي‌توانيد زيستن و نوشتن در عرصه خصوصي را تجربه كنيد. ما به شكل خيلي وحشتناكي جان‌مان، مال‌مان و زندگي‌مان را براي سياست و اجتماع گذاشتيم. اين فقط مختص ما نبود، بلكه نسل پدران ما هم همين ‌طور بودند. شما به زندگي نجف دريابندري يا ابراهيم گلستان نگاه كنيد؛ ما آدم‌هايي بوديم كه بيش از هر چيزي اجتماع و سياست را مي‌ديديم، اما اين نسل گفتند ما آنچه را شما دوست داشتيد ببينيد نمي‌توانيم ببينيم. ما خودمان را و فرديت‌مان را مي‌خواهيم ببينيم و چيزي كه شما نديديد همين بود. منِ فردي، منِ زن، مني كه عاشق مي‌شود، مني كه از قرمه‌سبزي خوشش مي‌آيد اين من كجاست؟ شما اين من انسان را فراموش كرديد و اگر حتي فراموش نكرده باشيم، باز هم كفه‌هاي اين ترازو به تساوي به زن و مرد نيست. يعني در نسل ما و نسل قبل از ما كفه سياست و اجتماع سنگين‌تر و كفه زندگي فردي سبك‌تر است. مثلا رمان چشم‌هايش بزرگ علوي جز در بستر سياسي - ‌اجتماعي حتي زندگي فردي و فرهنگي قابل
فهم نيست.

اين تفاوت نسل‌ها را در ادبيات داستاني غرب و شرق چگونه مي‌بينيد؟

به نظر من، ما از لحاظ زماني با غرب همزمان نيستيم. ممكن است كه از نظر ظاهر توليدات به ژاپن و اروپا شباهت داشته باشيم، اما ذهنيت ما و مناسباتي كه ما را پرورش مي‌دهد سنتي است. ما هنوز درون همان مناسبات پدركشي، دختركشي و زن‌‌كشي قرار داريم و داريم تجربه‌اش مي‌كنيم. از اين جهت، رمان ما هم همين‌ طور است. رمان ما هنوز وارد عرصه فرديت به معنايي كه غرب شده نشده. ما نمي‌توانيم فرديت را به تمام معنا واكاوي كنيم. علتش هم اين است كه ذهنيت و زبان ما امكان پرداختن به همچين وضعيتي را ندارد. مثلا من يك بدن دارم، اما به عنوان يك زن ايراني چقدر مي‌توانم از بدنم بنويسم؟ هيچي. من يك جنسيت دارم، اما چقدر مي‌توانم از جنسيتم بنويسم؟ هيچي. من درون مناسبات ظالمانه‌اي قرار مي‌گيرم كه حقوق برابر ندارم، اما چقدر مي‌توانم از آن بنويسم؟ هيچي. اين در ارتباط با جامعه است و اگر به موضوع فرديتم هم برگردم باز همين است. من هنوز بايد به خواننده و خانواده‌ام جواب پس بدهم. اينكه آيا شخصيتي كه در رمان خاله‌بازي است بلقيس سليماني است يا نه. فرديت اين‌جا شكل مي‌گيرد. من هنوز خودم را درون قوم و قبيله‌ام تعريف مي‌كنم. به عنوان بلقيس سليماني، شيعه ايراني، روستايي و كمي مذهبي خودم را تعريف مي‌كنم. من اين حصارها را نمي‌شكنم. من هميشه گفته‌ام دو چيز از ادبيات داستاني ايران دريغ شده است و به خاطر همين ادبيات داستاني ايران لاغر و ضعيف شده. يكي زبان آرگو بود. آرگو يا زبان مخفي، زبان جسمانيت، زبان پنهاني و زباني كه اتفاقا حقيقت وجودي ما را بايد در آن جست. ما هر وقت خواستيم ناسزا بگوييم يا حرف كنايه‌آميزي بزنيم سانسورچي فورا حذفش كرد. خودمانم حذفش كرديم، جامعه، ناشر و همه حذفش كردند. دومين چيزي كه از ادبيات داستاني دريغ كرد، بدن بود. بدن در ادبيات داستاني ايران ابدا حضور ندارد. وقتي شما به بدن به عنوان سوژه خشونت نگاه كنيد فورا مي‌گويند داريد خشونت را در جامعه ترويج مي‌دهيد. وقتي بدن را به عنوان سوژه جنسيت مطرح مي‌كني، مي‌گويند اروتيك مي‌نويسي! حذف اينها باعث شد خيلي چيزها از كتاب‌ها حذف شود. ما به ‌درستي نتوانستيم رابطه خودمان را با پدران، همسران و فرزندان‌مان واكاوي كنيم، براي اينكه اين دو چيز خيلي مهم بودند. به همين دليل رمان‌هاي ما ابتر شدند. پس چگونه فرديت در رمان‌ها شكل بگيرد؟! در چنين جامعه‌اي و با چنين ذهنيتي چطور مي‌توانيم رماني بنويسيم كه اصل و اساسش بر فرديت است. به نظر من، در غرب فرديت را در زندگي شخصي و اجتماعي‌شان تجربه كردند و از آن
هم نوشتند.

موضوع ديگري كه در رمان‌هاي شما بحث‌برانگيز است، حقوق افراد است. موضوع حقوق در رابطه زن و شوهر، ارتباط والدين با فرزندان و غيره چقدر از زاويه قانون به اين موضوع ورود كرده‌ايد؟

همه‌ جا گفته‌ام كه من در زمين قانون فعلي بازي نمي‌كنم. مثلا من نه مهريه مي‌گيرم و نه براي دخترم مهريه مي‌گذارم، بنابراين شوهرم را به خاطر مهريه به زندان نمي‌فرستم. من سر ارث بازي نمي‌كنم. من خودم ارث را بين دختر و پسرم به صورت مساوي تقسيم كرده‌ام. من در زمين قوانين اجحاف‌گونه بازي نمي‌كنم. من زمين را خودم درست مي‌كنم و با قواعد خودم در آن بازي مي‌كنم. واقعيت امر اين است كه الان كل دستگاه‌ها در خاورميانه متوجه شده‌اند كه جامعه دارد از قوانين جلو مي‌زند. به خاطر همين گاهي دستگاه‌هاي قانونگذار ناچار مي‌شوند پشت سر تحولات اجتماعي قرار بگيرند و قوانيني تصويب كنند. نمونه‌اش مثلا مساله بانك تخمك بود. متوجه شدند كه جوان‌ها يا ازدواج نمي‌كنند يا سن ازدواج‌شان بالا رفته. بچه‌هايي هم كه بعد از 40 سال به دنيا مي‌آيند، احتمالا هزينه‌هاي بهداشتي و درماني روي دست دولت مي‌گذارند، بنابراين گفتند كه ما هم مثل غربي‌ها تخمك دختر 25 ساله را در بانك تخمك مي‌گذاريم، 40 ساله كه شد و خواست بچه‌دار شود تخمك 25 سالگي‌اش را بگيرد. يا اول جامعه رحم اجاره‌اي را باب كرد، بعد قانونگذار ناچار شد برايش قانون تصويب كند يا ازدواج سفيد. اينكه الان نمي‌شود راجع به‌ آن حرف زد و مثل اين است كه شما مثل كبك سرت را زير برف بكني و فكر كني خب دنياي اطراف را نمي‌بينم، بنابراين كسي هم من را نمي‌بيند. من برف را مي‌بينم. اين‌ها اتفاق مي‌افتد. جامعه گام‌هاي تحول‌خواهي‌اش را برمي‌دارد و قانونگذار پشت سرش حركت مي‌كند.

جامعه ما به تعبير شما از دولت‌ها جلوتر است و اين باعث شده در خيلي از موارد حكومت عقب بماند و نتواند كنترل و آينده‌نگري كند و برنامه‌اي داشته باشد. البته اين فقط مربوط به كشور ما نيست. همه ‌جا اين‌طور است. در خاورميانه و در همه دنيا همين‌ طور است. معمولا حكومت‌ها عقب‌تر از جامعه‌ حركت مي‌كنند. امروز هم رمان فارسي در چنين وضعيتي و به دست چنين نسلي خلق مي‌شود شما نويسنده‌اي هستيد كه سه دهه است دارد كار مي‌كند، كارها را خوانده و ديده‌ايد، آينده رمان فارسي را چگونه مي‌بينيد؟

خب، من به آينده رمان فارسي اميدوارم. چون احساس مي‌كنم لگام‌هايي كه بر ذهن ما زده شده بر ذهن جوان‌هاي امروز كمتر زده مي‌شود. اكثر اين بچه‌ها زبان مي‌دانند و نمي‌خواهند خيلي در جاده هموار شده سنت ادبي حركت كنند. آنها خودشان راه‌ها و جاده‌هاي تازه مي‌زنند. ممكن است اين راه مالرو باشد، اما بعدا احتمالا تبديل به جاده مي‌شود. مثلا فرض كنيد كه نسل ما به ادبيات ژانر اصلا و ابدا توجهي نداشت. چون ما اجتماعي‌نويس بوديم و فكر مي‌كرديم پليسي‌نويسي در جامعه ما جايگاهي ندارد. البته هنوز هم نظر من همين است، اما بچه‌ها دارند به سمت اين ژانر يا ژانر وحشت يا حتي ژانر علمي‌ - تخيلي مي‌روند. جوان‌ها دارند تجربه‌هاي جديد مي‌كنند. شايد الان قوي نباشد، ولي كم‌كم قوي خواهد شد و براي اينكه خودشان را از دست سانسور اجتماعي و حكومتي نجات بدهند راه‌هاي تازه‌اي پيدا كرده‌اند. بسياري از آنها ديگر كتاب‌هاي‌شان را داخل ايران چاپ نمي‌كنند، مثلا حافظ خياوي يا مهسا محبعلي. بچه‌ها كتاب‌هاي‌شان را مستقيم به خارج از كشور مي‌برند و ترجمه و چاپ مي‌كنند. مساله اين است كه در اين زمين اصلا بازي نمي‌كنند و قواعدش را هم نمي‌پذيرند. بنابراين امكان اينكه رمان بنويسند خيلي بيشتر از ماهايي است كه در اين زمين بازي مي‌كنيم. اين است كه من بسيار به آينده ادبيات ايران
خوشبين هستم.

يعني بازار خوبي را براي مخاطب آينده پيش‌بيني مي‌كنيد؟

من الان مي‌بينم كه نوجوان كلاس ششم ما - اگر بشود اسمش را نوجوان گذاشت - ديگر قصه‌هاي صمد بهرنگي و مرادي كرماني نمي‌خواند. تمام مدت كار ترجمه ‌شده علمي - ‌تخيلي و كارآگاهي و اين جور چيزها مي‌خواند. در فاميل‌ خود من بچه‌ها اين ‌طوري‌اند. آنها ديگر اجتماعي نمي‌خوانند. من ادامه صمد بهرنگي‌ام. بچه در كودكي صمد بهرنگي مي‌خواند و در بزرگسالي‌اش من را مي‌خواند. الان مثلا وقتي در نوجواني هري پاتر مي‌خواند، در بزرگسالي هم يك چيزي شبيه آن را مي‌خواند. با عوض شدن نسل ذائقه‌هاي ادبي هم تغيير مي‌كند. به ‌خاطر همين خيلي‌ها به طرف نوشتن آمده‌اند و از چيزهايي مي‎نويسند كه نسل ما شناختي از آنها ندارد و نمي‌تواند چيزي راجع به آنها بنويسد.

شما سال گذشته كتابي با عنوان نام كوچك من بلقيس منتشر كرديد كه اتوبيوگرافي بود. من كمتر ديده‌ام بين نويسندگان ايراني چنين اتفاقي بيفتد. هدف‌تان از نوشتن اين كتاب چه بود؟

در واقع كتاب سرگذشت خاصي دارد. تقريبا 50 درصد كتاب نام كوچك من بلقيس قبلا چاپ شده بود. مطالبي بود كه مجلات از من مي‌خواستند، سفارش مي‌دادند و من براي‌شان مي‌نوشتم. اين در واقع شيوه نوشتن من است. كتاب جديد ديگري هم دارم كه مصاحبه من با آقاي بيژن شكرريز است كه آن هم كارش تمام شده. در آن گفت‌وگو، مفصل‌تر راجع به خودم حرف زده‌ام. من اتفاقا اعتقاد دارم كه يكي از كارهايي كه به عنوان نويسنده بايد انجام بدهيم تا فرديت خودمان را پيدا كنيم همين است. ما مدام خودمان را در روايت سركوب مي‌كنيم. اول هم خواسته‌ها، تمايلات و زمينه زيستي خودمان را كتمان مي‌كنيم و پوشيده نگه مي‌داريم. اين يك چيز عرفي - ‌اجتماعي است. همه ما مي‌خواهيم مثل ماه باشيم. دور از دسترس و زيبا. به مجرد اينكه به ماه نزديك شويد، چال و چوله‌هاي آن را مي‌بينيد. اين يك اصل رواني است. تقريبا همه نويسنده‌هاي ما مي‌خواهند اين طور باشند. وقتي كنار خواننده‌ات قرار مي‌گيري، او مي‌بيند كه تو آدمي مثل خودش هستي. شايد دروغگوتر از خودش، شايد فاشيست‌تر از خودش، شايد زشت‌تر از خودش، شايد شكمباره‌تر از خودش و خيلي چيزهاي ديگر. ما همواره مي‌خواهيم كه پشت صحنه باشيم؛ رازآميز، پنهان و دست‌نيافتني. در عرفان هم همين طور است. طرف بايد سالك باشد و راه بپيمايد و هفت وادي را پشت سر بگذارد. اين جزيي از فرهنگ ماست و همين ‌جاست كه فرديت شكل نمي‌گيرد. اينكه در ابتدا از خودت نترسي و بنويسي. تقريبا هيچ كدام‌مان نمي‌توانيم. در رمان نام كوچك من بلقيس هم تقريبا 50 درصد از چيزي كه نوشته‌ام خودم هستم. 50 درصدش را كتمان كرده‌ام. هم در اين كتاب و حتي در كتابي كه آقاي شكرريز مي‌خواهد چاپ كند. من اين كتاب‌ها را براي خانواده‌ام فرستادم. براي اينكه آنها بخشي از اين بيوگرافي هستند. برادرها و خواهرهاي من بعد از خواندن متن گفتند اين ميراث مشترك همه ماست و تو حق نداري آنها را به كالا تبديل كني و بفروشي. ما دل‌مان نمي‌خواهد همه راجع به مادرمان بدانند. اين يك فرهنگ عمومي است. منم ديدم كه از يك جهت كاملا درست مي‌گويند، بنابراين بسياري از بخش‌هاي كتاب حذف شد. چيزهايي كه مربوط به خانواده بود حذف شد، چيزهايي هم كه مربوط به مناسبات سياسي بود حذف شد، مخصوصا آنهايي كه مربوط به دهه 60 بود. خودم و خانواده حذفش كرديم. نوشتن از خود اصلا راحت نيست. خانم ياوري حرف خوبي زده‌اند كه ما در ايران چيزي به اسم اتوبيوگرافي‌نويسي و بيوگرافي‌نويسي نداريم. در صورتي كه در آن طرف جهان اين ژانر و پرمخاطب است.


      راستش را بخواهيد خود من از آنهايي نيستم كه خيلي به موضوعات روز جوانان بپردازم. جز در كتاب «آن مادران، اين دختران» كه به شكاف نسل‌ها پرداخته‌ام ديگر وارد اين موضوع نشده‌ام. ولي ما نويسندگان جواني داريم كه اين مسائل را بررسي و مطرح مي‌كنند. به نظر مي‌رسد اين تفاوت مربوط به زاويه نگاه‌مان باشد، يعني زاويه‌اي كه ما از آن نگاه مي‌كنيم و از درون است و به آن اصطلاحا زاويه درون‌موضوعي مي‌گويند. ما خودمان درون موضوع قرار داريم و از همان‌ جا هم به آن نگاه مي‌كنيم. اما بچه‌هاي ما از بيرون به ما نگاه مي‌كنند. چون فضاي فكري‌شان پرورده محصولات خارجي است.
      نسل ما به جاي آنكه متوجه مُد، روابط آدم‌ها در زندگي خصوصي باشد، خودش را در مناسبات تاريخي - ‌اجتماعي تعريف مي‌كند. بچه‌هاي الان ضد ما حركت مي‌كنند و رمان‌هاي آپارتماني مي‌نويسند. ما رمان‌هاي سياسي و اجتماعي مي‌نويسيم، اما اين‌ها رمان را به عرصه زندگي خصوصي مي‌برند، ما به عرصه اجتماع، خيابان‌ها و دوره‌هاي تاريخي مي‌بريم و اينها رمان را در لوكيشن‌هاي كوچك و خصوصي و روابط عاشق و معشوقي و مادر و فرزندي محدود مي‌كنند.

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه