کتاب سفری فلسفی در جستجوی معنای زندگی در چهار بخش آرای چهار نویسنده و فیلسوف قرن نوزدهم و بیستم دربارۀ معنای زندگی را میکاود: تولستوی، ویتگنشتاین، سارتر و کامو. به گمان یووال لوری، مؤلف کتاب، هر یک از این چهار نویسنده جنبهای از اَبعاد مسئلۀ معنای زندگی را روشن کردهاند. تولستوی با کتاب اعتراف من (یا، اعترافات) و با رمان کوتاه مرگ ایوان ایلیچ معضل معنای زندگی را وارد ذهن و ضمیر انسانهای مدرن میکند. به باور تولستوی، نظامهای مابعدالطبیعی-الهیاتی قدیم که پشتوانۀ ادیان نهادینۀ غربی بودهاند دیگر برای کشف معنای زندگی به کار نمیآیند، چرا که انسان مدرن اعتقادش به جهانبینیهای دینی-مابعدالطبیعی را از دست داده است. بنابراین، برای کشف معنای زندگی باید به راه دیگری رفت. ویتگنشتاین معتقد است که معنای زندگی یا مفهوم جهان را نمیتوان در گزارههایی درستساخت و به زبان علمیِ توصیفی بیان کرد، بلکه معنای زندگی یا مفهوم جهان خود را نشان میدهد یا مینمایاند. این نوع ظهور معنای زندگی به آن جنبهای رازآمیز میدهد. سارتر، برخلاف تولستوی، معتقد است که زندگی به خودیِ خود معنایی ندارد تا ما به کشف آن برآییم. معنای زندگی را باید ابداع کرد. و از آن جا که چیزی به نام ماهیت یا طبیعت انسانی نداریم، هیچ قید و بند پیشینیِ الزامآوری برای ابداع معنای زندگی وجود ندارد. هر کس خود باید به زندگی خود معنا دهد. با کامو ما به آخرین بخش کتاب میرسیم. کامو از گم شدن معنا از ساحت زندگی خبر میدهد و نیز از پوچی زندگی بشری. اما این از نظر کامو به معنای آن نیست که باید از عصیان و مبارزه دست بشوییم. کتاب با مؤخرهای با عنوان «حکمت انسان تنگدست» (تعبیری برگرفته از کتاب جامعه در عهد عتیق) به پایان میرسد.
هرچند لوری به پرسشهای رایج در بحث معنای زندگی صریحاً اشاره نمیکند، در گزارش او از آرای آن چهار متفکر رد پای برخی از پرسشهای مهم در مسئلۀ معنای زندگی را میتوان پی گرفت: آیا معنای زندگی اساساً کشفشدنی است یا آفریدنی؟ اگر کشفشدنی است، به چه روشی میتوان آن را کشف کرد؟ اگر آفریدنی و جعلکردنی است، آیا برای ابداع معنای زندگی قید و بندی وجود دارد، یا هر معنایی را میتوان برای زندگی جعل کرد؟ نسبت معنای زندگی با اخلاق چیست؟ آیا معنای زندگی واحد است یا متعدد؟ آیا معنای زندگی همگان یکسان است یا معنای زندگی افراد میتواند متفاوت باشد؟ اصلاً ضرورتِ (منطقی یا اخلاقی یا روانشناختیِ) زندگی معنادار در چیست؟ چرا نتوان زندگیِ بیمعنا داشت؟