گروه انتشاراتی ققنوس | انگار خودم نیستم
 

انگار خودم نیستم

 

 

انگار خودم نیستم

یاسمن خلیلی‌فرد

ققنوس

۱۳۹۶

۴۴۰ ص

۱۱۰۰ نسخه

۳۱۰۰۰ تومان

زری معینی- مجله جهان کتاب شماره 3-5

با ديدن حجم قطور كتاب قبل از این که بخوانم، گفتم باز هم باید بنویسم نصف آن یا بیشترش اضافی است. یا می‌شد تمام این ۴۴۰ صفحه را آن قدر چلاند تا تمام آب بستن‌های نویسنده‌ از آن بیرون بیاید. یا دچار تهوع شد از این که یک نفر مثل وروره جادو یک‌سره حرف بزند و کله‌ات را بخورد. و همه‌ی این‌ها یعنی آرامش پر. فراموشی پر. لذت بردن پر. سرگرم شدن و تفریح کردن پر. این روزها، همه چیز پر کشیده و رفته است. برای همین خواندن رمان‌های قصه‌واری مثل «انگار خودم نیستم» در نوع خودش غنیمتی است. رمانی که روی سرت آوار نمی‌شود و می‌گذارد تا دمی را با هم کمی تا قسمتی خوش بگذرانید. از آن رمان‌هایی که می‌شود لم داد و خواند، دراز کشید و خواند یا به‌قول «حسن بنی‌عامری» در خيابان راه رفت و ساندویچ گاز زد و خواند. البته من جمله‌ی او را – كه يكي از بهترين داستان‌نويسان ايران است - به نفع خودم مصادره کردم. او گفته بود رمان‌هایش ساندویچ نیستند که بشود در کوچه و خیابان به آن گاز زد. ولی «انگار خودم نیستم» از همان‌هاست. قصه‌‌ای ساده و سرراست دارد. پر از مسائل ریز و درشت خانوادگی. سرک می‌کشیم به زندگی خصوصی سه زوج: کتی و علیرضا و دختر علیرضا از زن سابق‌اش (شانار). کتی و علیرضا از دوران دانشجويي عاشق هم بوده‌اند. هر دو با نفر دیگری ازدواج کردند. بنابر صلاح و مصلحت‌هاي خانوادگی. کتی با فربد (پسرعمه‌اش) ازدواج کرد و یک پسر به‌نام کوروش دارد. قبل از جدايي، در کانادا زندگی می‌کرد با آن‌ها. علیرضا هم با زنی به‌نام منیژه ازدواج کرد و دخترشان شد شانار. بعد از یازده سال هر دو (كتي و عليرضا) طلاق گرفتند و با هم ازدواج کردند. و همه‌ی فامیل و آشنا را علیه خود شوراندند. حتا دختر علیرضا (شانار) و پسر کتی (کوروش). در چشم همه هر دو خائن هستند. شانار هم ظاهراً با علیرضا و کتی زندگی می‌کند. البته بیشتر می‌جنگند شانار و کتی با هم.

زوج دیگر داستان عبارت است از نازنین و مسعود. قبل از ورود به خانه‌ی این زوج باید بگویم این شش نفر با هم در یک دانشگاه درس خوانده‌اند و رفاقت‌شان بعد از ازدواج هم ادامه پیدا کرده. نازنین و مسعود یک دختر بیست ساله داشته‌اند به نام آنوشه. از روی فعل معلوم است که دیگر ندارند. سرطان گرفته و از دنیا رفته. خانواده در حالت سوگواری مانده. این دو قبل از مرگ آنوشه می‌‌خواستند از هم جدا شوند و نشده‌اند. نازنین فروپاشیده و مسعود مانده تا این فروپاشیدگی را ترمیم کند و زندگی را برگرداند سر جای خودش. نازنین هم خودش را غرق کرده در کدبانوگری تا فراموش کند. معلم پیانو هم هست.

زوج سوم، که ستون اصلی روایت هم هستند: لعیا و کامروز. با یک عشق آتشین دانشجویی. ۱۹ ساله و ۲۱ ساله ازدواج کرده‌اند و دخترشان هم افروز است. زندگی این زوج هم یک شکاف برداشته به این بزرگی. سیزده سال است کامروز ایران است و لعیا و دخترش کانادا. تک‌تک این زوج‌ها تنها و بلاتکلیف‌اند و دچار بحران‌های میان‌سالی: «شاید بحران میان‌سالی‌ای که می‌گویند همین است. یک جور رخوت و خشونت توامان و بی‌دلیل، شاید هم با دلیل...» و اشاره‌های گذرای همه به بحران تنهایی و انزوا: «انگار مشکل خودم هستم. نمی‌دانم چرا به این تنهایی عادت کرده‌ام و چرا می‌ترسم به نبودنش و نداشتن‌اش فکر کنم یعنی دل کندن از تنهایی این قدر سخت است؟ لابد این هم یک جور مرض روانی جدید است. اعتیاد تنهایی.» مهم‌ترین مشکل لعیا و کامروز هم حرف نزدن است. حرف نزدن از خودشان و آن چیزهایی که می‌خواهند. بلد نیستند از احساسات خودشان حرف بزنند. مثلاً لعیا می‌خواهد برود کانادا. دوست دارد کامروز اصرار کند، التماس کند، بگوید نرو، بمان، من به تو احتیاج دارم. اصلاً نمی‌گذارم بروی. کامروز نمی‌گوید. ساکت می‌ماند. نه خودش همراه می‌شود با لعیا، نه از او می‌خواهد بماند: «از همه غم‌انگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگه‌‌داشتنت نمی‌کند.»

داستان هفت راوی دارد. شش نفر که همان زوج‌ها هستند، یکی هم شانار. یکی از سبب‌های جذابیت و خوش‌خوانی رمان به همین تقسیم‌بندی برمی‌گردد. فضای داستان با هر راوی تغییر می‌کند. زبان ثابت است اما زاویه نگاه می‌چرخد. زندگی هر کدام از زاویه نگاه شش نفر دیگر هم روایت می‌شود و جاهای خالی پر می‌شوند. بعضی از مسائل هم بفهمی‌نفهمی به سطح روایت می‌آیند ولي علنی نمی‌شوند. مثل عشق ساده و عمیق نازنین از دوران دانشجویی به کامروز، که وقتی کامروز در دانشگاه از عشق سوزان‌اش به لعیا می‌گوید. عشق نازنين مثل يك بغض هم‌چنان ناگفته می‌ماند در گلوی زندگی او. داستان خیلی ساده است. هر کدام از راویان با درک خاص خود از زندگی، از زخم‌های ناسور زندگی می‌گویند. زخم‌هایی سطحی و عمیق و ریشه‌دار. هر کدام برای ادامه دادن زندگی باید دست به کاری بزنند. کاری که با انجام‌اش انگار دیگر خودشان نیستند. مثل زخم‌های زندگی نازنین و مسعود: «زندگی برای من و مسعود قرار نیست رنگ دیگری به خود بگیرد. ما محکومانی بی‌صدا، مظلوم و بی‌شکایت هستیم که قرار است سال‌ها به همین روال زندگی کنیم.» شاید جذاب‌ترین بخش رمان همین روایت ساده‌ی زندگی خانواده‌ها از نگاه هفت نفر باشد. انگار سر جای خودت هستی و به صدای این هفت نفر گوش می‌دهی تا هر کدام درک خودشان را از زندگی خانوادگی بگویند.

وقتی معرفی اولیه‌ام را برای دوستان و همکاران‌ام خواندم، یکی‌شان گفت اصلاً این کتاب را نخواهد خواند. خیلی شبیه فیلم‌ها و سریال‌هاست. یکی دیگر گفت با همه‌ی تعریف‌هایی که از کتاب کرده‌ای، با خلاصه‌ای که از آن آورده‌ای، نخواندن بهترین گزینه است. چون همان چیزهایی است که دیده و شنيده‌ایم. من اما هنوز همان جایی هستم که نوشتم. یک زنگ تفریح خوب و دلنشین و بیشتر از آن. مرهمی است برای زخم‌های ناسوری که آثار نویسندگان پرمدعا بر جا گذاشته. آن‌ها که می‌پندارند آسمان سوراخ شده و داستان آن‌ها از سوراخ آسمانی افتاده در بغل خواننده. درست است افتاده، اما مثل آوار. شاید اگر تجربه‌ی خواندن رمان‌های آواری را داشتند یا داشته باشید، جایگاه داستان یاسمن خلیلی‌فرد را بهتر درک مي‌كردند و می‌کردید. داستان او لب مرز است. نه کج شده به سمت پاورقی‌نویسی‌های سست و تهی‌مایه و نه چندان برکشیده و قد برافراشته تا بر صدر بنشیند. جایگاه بي‌تكلفي را در میانه‌ي اين دو برای خودش ساخته که می‌شود دمی را با او غنیمت شمرد.

ثبت نظر درباره این نقد
نظرات
مهرپویا
24/05/1397 03:16 ب.ظ
سلام.
چه حرف‌های زشت و بی‌مایه‌ای در پایان معرفی نوشته‌اید! این حرف‌ها: « مرهمی است برای زخم‌های ناسوری که آثار نویسندگان پرمدعا بر جا گذاشته. آن‌ها که می‌پندارند آسمان سوراخ شده و داستان آن‌ها از سوراخ آسمانی افتاده در بغل خواننده. درست است افتاده، اما مثل آوار.»
خجالت دارد توهین به نویسندگانی که نمی‌خواهند عوامانه و سطحی بنویسند. معرفی‌ات را بکن و برو، دیگر چه کار به بزرگان داستان داری؟! خانم زری نعیمی! شما چه طور به خودت اجازه می‌دهی نام منتقد داستان بر خودت بگذاری؟!
عضویت در خبرنامه