رضا سرور
در یازده رمانی که جواد مجابی طی سیوپنج سال به نگارش درآورده است، حرکتی بطئی اما کاملاً آشکار از درونمایههای اجتماعی و سیاسی به سوی مضامین فردی و درونی وجود دارد. این حرکت بطئی طی سه مرحله رخ میدهد: دورهی اول دربرگیرندهی رمانهای «بنفشههای سراشیب»، «شهربندان»، «مومیایی» و «شب ملخ» است که در آنها طیف مضامین اجتماعی و سیاسی از انقلاب، شکلگیری قدرت، مبارزه و تبعید تا جنگ گسترده است. این گروه از رمانها که زمان نگارششان مقارن با دههی اولِ انقلاب است، بهرغم درونمایههای اجتماعی و سیاسیشان، همگی در فرمی غیررئالیستی نوشته شدهاند و سرشار از تصاویر فراواقعی، تمثیلهای غریب، حوادث کابوسوار، روایات غیرخطی و ناهمزمانی تاریخیاند. در این رمانها، اگرچه بهطور گذرا به روانشناسی شخصیتها، روابط خانوادگی و یا اهداف شخصی پرداخته میشود اما آنچه در اولویت بازنمایی قرار میگیرد همان موقعیتهای فراگیر اجتماعی و بحرانهای حادی است که به هویت قهرمانان رمان شکل میبخشد. همانگونه که برخی از منتقدان، و در نهایت خود مجابی، اذعان داشتهاند، درونمایهی این رمانها مفهوم قدرت و شکلهای مواجهه با آن است. دستهی دوم رمانها که در دههی هفتاد نوشته شدهاند اگرچه باز هم به مضامین اجتماعی میپردازند اما در آنها دیگر خبری از تخیل فراواقعی نیست و در کنار موقعیتهای حاد سیاسی اینک شبکهی خانوادگی و جهان فردی و ذهنی قهرمانان برجستگی بیشتری مییابد. در این دوره، مجابی فرم دلخواه رواییاش را در تمثیل مییابد. بهعنوانمثال در رمان «باغ گمشده» قهرمان رمان بر اساس نقشهای اجدادی، سودای بازسازی باغی را در سر میپرورد که از آن جز چند درخت بر جای نمانده است. در آثار این دوره، فرم تمثیلی همانقدر مناسبات تاریخی و سیاسی را عیان میسازد که ساختار هویتی قهرمانان رمان را. در دورهی سوم، که از زمان نگارش رمان «لطفا درب را ببندید» تا آخرین رمان منتشرشدهی مجابی، «گفتن در عین نگفتن»، ادامه دارد، ارجاعات به وقایع و درونمایههای اجتماعی به پسزمینه رانده شدهاند و درونکاوی مناسبات شخصی و انگیزههای درونی از وضوح بیشتری برخوردار گشتهاند. در این گروه از رمانها، «در این هوا» رمانی است عاشقانه که فرجامی تراژیک را برای عشاق در پی دارد و رمان «در طویلهی دنیا»، روایتی درونی و طنزآمیز از زندگی مردی است که بیشتر از آنکه در جهان واقعی زندگی کند در اوهام ذهنی و کابوسهای مالیخولیاییاش میزید. رمان «گفتن در عین نگفتن» آخرین گام مجابی برای عبور از مضامین اجتماعی و سیاسی است، چنانکه دیگر از روایات فراواقعی نیز احتراز میکند و در قالبی رئالیستی هرچه بیشتر به جهان ناشناختهی درون میپردازد. طی این سه دوره، روند تغییرات در فرمهای روایی و مضامین داستانی چندان پرشتاب است که خوانندهی آثار مجابی هنگامِ مقایسهی آرمانگراییِ رمان «بنفشههای سراشیب» با بدبینی عمیقِ نهفته در رمان «گفتن در عین نگفتن» دچار حیرت میشود، گویی رمانها را دو نویسندهی متفاوت، با علایق سبکی کاملاً متغایر، نگاشتهاند؛ بااینحال یک ویژگی پایدار، یعنی همان طنز تلخ و دیدگاه تردیدآمیز مجابی به وضعیت بشری است که این آثار را به مثابهی چشماندازهایی بیرونی و درونی از موقعیتی یکتا، با یکدیگر مرتبط میسازد. در رمان «گفتن در عین نگفتن»، مجابی برای بازنمود جهانی که امر شر بر آن غلبه یافته، خبیثی بالفطره را قهرمان و راوی رمان قرار داده تا از طریق روزنگاشتهایش، در بیستودو فصل، چشماندازی سراسری از زندگی شریرانهی او ترسیم کند. راوی رمان در بسیاری از ویژگیهایش یک خبیث کلاسیک است و تنها یک ویژگی ممتازش او را از اقران خویش متمایز میسازد. وجوه مشترک او با سایر شروران در ادبیات و درام کلاسیک در آن است که اولاً: برای اغوا و بهدامافکندن قربانیاناش همچون بازیگری بزرگ و بداههپردازی بیبدیل رفتار میکند؛ توانایی او در تظاهر چنان است که قربانیانش حتی لحظهای هم در صداقت او شک نمیکنند و در شبکهی پیچیدهی ترفندهایش گرفتار میآیند. راوی خبیث این رمان، همچون هر بازیگر بزرگی، هنگام مواجهه با رویدادهای نامنتظره، آنها را فیالبداهه در راستای اهداف خویش به کار میگیرد و از آنها ابزاری برای رفع موانع راه خویش میسازد. اما همانگونه که هر بازیگری مشتاق تحسین از سوی تماشاگران (خوانندگان) است، این خبیث/ بازیگران در مونولوگهایشان مستقیماً با مخاطبان خویش از نیات و توطئههایشان سخن میگویند تا تحسین مخاطب را در باب هوش جهنمیشان برانگیزند. شاید این مونولوگها تنها لحظاتی باشند که در آنها خبیثها دروغ نمیگویند (چون از سویی آنها با خود سخن میگویند و دلیلی برای دروغگفتن به خویش ندارند) در رمان «گفتن در عین نگفتن»، راوی اولشخص بر اساس همین سنت کلاسیک برگزیده شده است و باعث میشود که در لحظاتی، و بهرغم میلمان، با ضدقهرمان احساس نزدیکی کنیم، هوش و نبوغ خارقالعادهاش را بستاییم و بدینترتیب او برای ما جذابیتی بیش از قربانیان سادهلوحاش داشته باشد. دوم آنکه شرورها غالباً زبانی طنزآمیز را به کار میگیرند؛ جملات سرشار از آیرونیِ ریچارد سوم، یاگو، اسمردیاکف یا آرون حتی در خارج از ادبیات و در میان عامهی مردم حیاتی مستقل یافتهاند. طنز آنها هم نشانگر هوش سرشار و هم تردید و بدبینی آنها نسبت به جهان پیرامون است. شکی نیست که یاگوی طنزاندیش بس شکاکتر (و یا شاید هم واقعبینتر) از اتللو است و دلیل پیروزیش بر حریف سادهلوحش میتواند همین باشد. مجابی در پرداخت شخصیت شرور خویش همین زبان طنزآمیز را به کار گرفته است. مهارت او بهعنوان طنزنویسی صاحبسبک باعث شده که ضدقهرمان شرور رماناش با زبانی بلیغ و طنزآمیز، خواننده را درخصوص اعمال و نیاتاش قانع کند و به همدلی با او وادارد. از سوی دیگر طنز راوی شرور هنگام بهیادآوردنِ اعمالِ موحش خویش بر قساوتباری اعمالش میافزاید و از او سنگدلی تمامعیار میسازد. اما باید دید که مجابی در آفرینش ضدقهرمان خبیث خویش چه وجه افتراقی را با شرورهای کلاسیک پدید آورده است؟ در آثار کلاسیکی که شرورها و خبیثها در آن حضور دارند، عدالت شعری در فرجام اثر، شرارت را کیفر و نیکی را پاداش میدهد. عدالت شعری در حکم توجیهی برای عادلانهبودن، و در نهایت، منطقیبودن جهان است. در رمان «گفتن در عین نگفتن» هیچ ردی از عدالت شعری نیست. خبیث بالفطرهی رمان، بیهیچ کیفری، عمری دراز مییابد و همچنان به شرارتهای کینهتوزانهاش ادامه میدهد ( فصل آخر عنوانی کنایهآمیز دارد: شگفتا! همچنان زنده!) حالا دیگر او نهفقط برای منافع شخصیاش، بلکه صرفا برای لذت بهیمی خویش دست به جنایت میزند؛ جنایاتی که چون ردی از آنها برجا نمیماند زمینهساز جنایات بعدی میشوند و هردم بر زنجیرهی آنها افزوده میشود. در جهان آخرین رمان مجابی، امر شر همچون تودهای تیره و فراگیر، جهان را در خود فروبلعیده و سایهی تهدیدآمیز خویش را بر آدمیان گسترده است. هنگامی که خواندن رمان مجابی را به پایان بردم، از تیرگی نگاه نویسندهای به حیرت افتادم که تا دههی پیش در آثارش همچنان نگاهی امیدوار به کار جهان داشت. چه اتفاق افتاده است؟ پاسخ بدیهی است.