اسلاگ و دوستش دیوی در یکی از خیابانهای شهر مردی ژولیده را میبینند و اسلاگ گمان میکند که او پدرش است . اما پدر او که مرده است ! اسلاگ معتقد است پدرش به او گفته که بر میگردد ، آن هم در بهار . ولی انگار واقعیت دارد و پدر او برگشته است . پدرِ اسلاگ رفتگر بود . مردی لاغر با صورتی چروکیده و یک کلاه چرب که همیشه پشت ماشین زبالهها آویزان بود و سطلهای زباله را روی شانهاش میگذاشت و زباله آنها را پشت ماشین خالی میکرد . تا اینکه او بیمار میشود و دکترهای بیمارستان اول شست پای او ، بعد مچ پایش و بعد تا نصف رانش را قطع کردند . اسلاگ میگفت مادرش حدس میزند که میکروب از سطل زبالهها بهش سرایت کرده است . اما مادر میگفت که همهاش به خاطر سیگار است . دیوید آلموند نویسنده انگلیسی تا کنون جوایز معتبری گرفته است . وی در سال 2010 جایزه جهانی هانس کریستین آندرسن را از آن خود کرد .از این نویسنده تا کنون کتابهای « اسکلیگ و بچهها » و « چشم بهشتی » با ترجمه خانم نسرین وکیلی منتشر شده است که برنده جایزه شورای کتاب کودک و برگزیده چهارمین دوره جشنواره کتابهای برتر انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک و نوجوان شده است .