...................................
خبرگزاری مهر
یکشنبه 28 اردیبهشت 1399
...................................
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: کمونیسم بهعنوان نمود و تجلی عملیِ حکومت مارکسیستها، یکی از مکاتب انسانگرای مهم قرن بیستم بود که در همانقرن، ظهور و افول کرد. دهههایی از قرن بیستم بوده که یکسوی عالم، در دست کمونیستها و سوی دیگرش تحت سیطره کاپیتالیستها بوده است. و مقصود از آن زمان، مقطع پس از جنگ جهانی دوم است که با جنگ سرد بین بلوکهای شرق و غرب یعنی آمریکا و شوروی شروع شد و با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ به پایان رسید.
پیشتر درباره تاریخ کمونیسم و آثار ادبی مرتبط با آن دوره، پرونده نقد و بررسی آثار ایوان کلیما و این مطالب را منتشر کردهایم: «فرهنگ چگونه توتالیتاریسم را شکست داد / انقلاب مخملی را بهتر بشناسیم»، «ژامبون روسی، سفره آمریکایی؟ / پروپاگاندا با «دکتر ژیواگو»»، «فاجعه چرنوبیل و انفجار کمونیسم با عادینشاندادن شرایط غیرعادی»، «تصویر یک روسیه بد در «استالین خوب» / همه یک استالین درونی دارند»، «تورق یک رمان سیاسی واقعگرا / عشق بر کمونیسم پیروز میشود»، «روایت زیستن هنر زیر تیغ استبداد / هنر برای هنر یا برای قدرت؟» و «مدینه فاضله مذهبیها و غیرمذهبیها در زندان پهلوی دوم».
کمونیستها ۷۴ سال بر شوروی و اقمارش حکومت کردند و حوادث و فجایع مهمی را در دهههای استیلای خود رقم زدند. این گفتمان و مکتب سیاسی که بنا بود نجاتدهنده انسانها و آورنده عدالت به جامعه بشری باشد، در پایان کار به جایی رسیده بود که سرمایههای خارجیاش، تقریباً حسابهای ۸۰ بانک جهانی را پر میکرد. پژوهشگری بهنام جان پی مینارد در مقالهای گفته «سوسیالیسم خود، خویشتن را تخریب کرد.» که این حرف با توجه به اقدامات و اعمالی که کمونیستها مرتکب شدند، درست به نظر میرسد. البته باید توجه داشت وقتی از کمونیستها سخن میگوئیم و فروپاشی حکومت کمونیستی را مد نظر داریم، مقصود اتحاد جماهیر شوروی است؛ نه چین یا کشورهای کمونیستی آمریکای لاتین مانند کوبا. بههرحال کمونیستها در شوروی مرتکب کارهایی شدند که پس از ۷ دهه، موجب فروپاشی حکومتشان و اثبات ناکارآمدی سیاست و دیدگاهشان شد. البته ناکارآمدی دیگرمکاتب صرفاً انسانگرایانه هم دیر یا زود اثبات خواهد شد.
جوزف استالین دومین رهبر شوروی، در سال ۱۹۲۹ کلیساها را تعطیل کرد و برخی از این اماکن مذهبی را هم تخریب کرد. در آن سال بود که تعلیمات مذهبی در قلمرو شوروی ممنوع شد. مالکیت اشتراکی اجباری، تجاوز شوروی به خاک چکسلواکی (اوت ۱۹۶۸)، کشتار جنگل کاتین در لهستان (۱۹۴۱ _ که روی نازیها را سفید کرد)، تجاوز به مجارستان برای سرکوبی انقلاب ضدکمونیستی مردم این کشور، فعالیتهای پلیسمخفی مخوف و … تنها گوشهای از جنایتهای کمونیستهایی هستند که آرمان ابتداییشان، برابری انسانها و مقابله با کاپیتالیسم و سرمایهداری بود اما در پایان راه، به جایی رسیده بودند که سردمدارانشان مشغول مالاندوزی، تقویت بازار سیاه و تزریق نکبت بیشتر به زندگی مردم زیردستشان بودند.
درباره تاریخ اتحاد شوروی، ظهوروسقوط و جزئیات تاریخیاش، منابع و کتابهای مختلفی چاپ شده که یکی از آنها «ظهور و سقوط اتحاد شوروی» نوشته جان آر.ماتیوز است که ترجمه فارسیاش سال ۸۲ بهقلم فرید جواهرکلام توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسید. در مطلبی که در ادامه میآید بنا داریم مرور و تحلیل تاریخ شوروی را با استفاده از این کتاب انجام دهیم. اما پیش از آن، بد نیست مقدمه کوتاهی هم درباره روسیه و شوروی داشته باشیم؛ ازجمله این نکته مهم که پیش از انقلاب بزرگ روسیه، مردم این کشور عموماً فقیر یا دهقان بوده و انقلاب صنعتی هم با تأخیر به این کشور رسیده بوده است. بهعبارتی روسیه هنوز به پیشرفتهای صنعتی کشورهای اروپایی که از قرون وسطی بیرون آمده و عصر روشنگری را طی کرده بودند، نرسیده بود. اگر بخواهیم دهههای مختلف زیادی را خلاصه کنیم و به آستانه انقلاب کمونیستی روسیه برسیم [که یکی از مهمترین انقلابهای تاریخ جهان است]، باید بگوییم حرکت شتابزده و بهتعبیر جان آر ماتیوز، هجومِ شتابزده بهسوی صنعتیشدن، باعث بروز تغییراتی در جامعه روسیه شد که بهنفع اندیشه و اهداف نخبگان رادیکال در راهِ رسیدن به انقلاب و (پس از آن) قدرت بود.
همانطور که میدانیم کارل مارکس و فردریش انگلس دو فیلسوف و اندیشمند آلمانی، بهعنوان مؤلفان اندیشه مارکسیستی _ کمونیستی شناخته میشوند که سیاستهای سوسیالیستی در راستای اجرای منویات آنها بوده است. مارکس معتقد بود پیش از آنکه سوسیالیسم برقرار شود، باید نظام سرمایهداری پدید بیاید. پس از آن هم، مرحله نهایی از راه میرسد که پیدایش نظام کمونیستی است و در آن، خودِ کارگران از راه تشریک مساعی در درون جامعه اشتراکی خویش، حکومت را به دست میگیرند و به این ترتیب دیگر دولتی در کار نخواهد بود. اما عقاید کمونی و زندگی اشتراکی، سابقهای بیشتر از این در فلسفه غرب دارند.
کمونیستها در سالهای حکومتشان بهظاهر سعی داشتند طبق منویات مارکسیستی و ضدکاپیتالیستی مارکس عمل کنند. اما لنین بهعنوان پایهگذار حکومت کمونیستی، تاجاییکه توانست اجرای چنینسیاستهایی را به تأخیر انداخت و باقی رهبران اتحاد شوروی هم بهطور کامل و ایدهآل به این آموزهها پایبند نبودند. با این حال آنها را با دشمنی با نظام سرمایهداری و تجارت آزاد میشناسند که البته تأثیر مستقیم این سیاستها متوجه مردمی بود که در جماهیر شوروی زندگی کردند. یکی از عوامل شکست و فروپاشی اتحاد شوروی، مقاومت و پافشاری حاکمانش برای نپذیرفتن تجارت آزاد عنوان میشود. جان آر ماتیوز نویسنده کتاب «ظهور و سقوط اتحاد شوروی» در فرازی از کتابش، مقایسهای بین نظام کمونیستی (با برنامهریزی متمرکز) و کاپیتالیستی دارد و مینویسد: «در تجارت آزاد، شکستها و خرابیها در نظامی پیچیده بهسرعت جبران و ترمیم میشوند _ شاید فقدان یکقلم جنس را بتوان از طریق یکی از فروشندگان فراوان رقیب برطرف کرد. ولی در نظامی که برنامهریزی متمرکز دارد چنین نیست، زیرا در این نظام که فرایند تولید طبق برنامهای معین صورت میگیرد، رقابتهای جمعی، یعنی رقابت چندینوچند تولیدکننده، اصولاً محلی از اعراب ندارد.» بنابراین یکی از علل فروپاشی درونی شوروی را همان سیاست و برنامهریزی متمرکزی میدانند که دولت کمونیستی وضع میکرد.
در ادامه این نوشتار، پیشینههای انقلاب اکتبر و سپس دوران حکومت رهبران کمونیست را مرور میکنیم. اما پیش از آن و در حکم مقدمه، اندیشههای کمونیستی و اشتراکی را پیش از فلسفه مارکس و انگلس مرور میکنیم و سپس سراغ تاریخ و فراز و فرودهایش میرویم.
* ۱- پیشینههای اندیشه کمونیستی در فلسفه غرب
همانطور که اشاره شد، پیشینه و ریشههای اندیشه کمونی و اشتراکی، فقط به مارکس و انگلس محدود نمیشود و سابقه بیشتری در فلسفه غرب دارد. یکی از نمونههای بارز در این زمینه، در کتاب مشهور «آرمانشهر» (اتوپیا) ی سِر توماس مور ذکر شده است. مور فیلسوف و حقوقدان دوران رنسانس است که نه فقط بین پژوهشگران فلسفه بلکه بین علاقهمندان به تاریخ هم شناخته شده است و فیلم مشهور «مردی برای تمام فصول» (با بازی پل اسکوفیلد در نقش مور) با محورت شخصیت او ساخته شده است. کتاب «آرمانشهر» در سال ۱۵۱۸ میلادی چاپ شد و مور در آن جامعه سیاسی اجتماعی آرمانیاش را در قالب جزیرهای ترسیم کرده که ملوانی بهطور اتفاقی به آنجا پا میگذارد. جزیره مورد اشاره، اتوپیا نام دارد که بسیاری از عادات و اعمال مردمش، از طرفی یادآور اندیشههای سیاسی اجتماعی افلاطون هستند، و از طرفی مشابه با فلسفه و مرام کمونیستها بهویژه در مقوله مرام اشتراکی.
در جزیره اتوپیا که توماس مور ترسیم کرده، مالکیت خصوصی به نفع مساوات و برای خیر عموم لغو شده است. کار روزانه فقط ۶ ساعت است و هر فرد از ۸ ساعت خواب بهرهمند است. ساختار جامعه جزیره هم پدرسالارانه است.
اما ترسیم آرمانشهر اشتراکی یا کمونیستی در سالهای دوران رنسانس، فقط مختص سر توماس مور نیست. ۱۰۰ سال پس از او، فرانسیس بی کن، دیگر اندیشمند انگلیسی، مبانی فلسفه سیاسی خود را در کتاب «آتلانتیس جدید» تبیین کرد که جامعه آرمانیاش، شبیه به همان اتوپیای مور و جامعه موردنظر کمونیستها بود. «آتلانتیس جدید» در سال ۱۶۲۳ چاپ شد و جزیره تصویرشده در آن هم، جایی بود که مردمش علاقهمند به یک نظام اشتراکی بودند. البته اشتراک موردنظرشان، بیش از آنکه مربوط به داراییهای مالی باشد، در دانش و معرفت تعریف میشد. یعنی جامعه آرمانی بی کن، جایی بود که مردمش در دانش و معرفت با هم مشترک بودند. این آدمها بر این باور بودند که تمدن از طریق علم به شکوفایی میرسد.
رد پای دیگری که میتوان از کمونیسم جُست، در آموزههای پوزیتیویسم کلاسیک است که مکتبی فرانسوی در فلسفه غرب محسوب میشود. آگوست کُنت بنیانگذار این مکتب است اما در زمینه اندیشههای پوزیتیویستی، تحت تأثیر استادش کنت دو سن سیمون بوده که یکی از متفکران مترقی اجتماعی فرانسه است. سیمون طرفدار انقلابهای فرانسه و آمریکا بود [پیشتر در مطلب «چگونه خشونت، اعتراضات اجتماعی را منحرف میکند؟» به نظریات هانا آرنت درباره دو انقلاب مذکور پرداختهایم.] و همچنین در جستوجوی ساماندادن دوباره جامعه با پیشرفت اجتماعی و علمی که براساس آموزههای پوزیتیویستی بنا گذاشته شود. این جستوجوی سیمون هم برای بهبود وضع کارگران عنوان شده است. نکته مهم درباره سیمون و اندیشههایش، به یک کلیدواژه آشنا یعنی «جامعه پرولتاریار» میرسد چون او رؤیای این جامعه را در سر داشته است؛ جامعهای که در آن، همه به نفع انسانیت تلاش کنند. بر این باور هم بوده که رسیدن به چنینجامعهای از طریق انتقال قدرت از طبقه نجیبزادگان و نظامیان به طبقه تولیدکننده جامعه تحقق پیدا میکند.
کلیدواژه «پرولتاریار» را عموماً در بیان و کلام مارکسیستها و کمونیستها شنیدهایم اما این واژه، ریشهای لاتینی داشته و بهمعنای فرد فرزنددار بوده است. پرولتاریار در دوران امپراتوری روم به گروهی از مردمان فقیر جامعه گفته میشده که ناچار بودهاند بهجای مالیات، فرزندانشان را برای خدمت، به حکومت بفروشند. این واژه توسط مارکسیستها، برای اشاره به طبقه کارگر و تولیدگر جامعه استفاده شد؛ کسانی که به بیان مارکس، باید برای تأمین زندگی و معیشت خود، نیروی کارشان را بفروشند. بهطور خلاصه باید گفت نظام فلسفی سیمون که یکی از بنیانگذاران اندیشه سوسیالیستی محسوب میشود، برپایه بازسازی جامعه به نفع همه طبقات بنا گذاشته شد. او معتقد بود اندیشههایش باعث صلح بینالملل شده و از جدلهای اقتصادی جلوگیری میکند. همچنین میگفت الاهیات باید جای خود را به علم پوزیتیو داد و دین انسانیت، جای فرقهپرستی و فرقهگرایی شود. تعبیری که سیمون از مردمان پرولتاریار داشت، «نیروی بزرگ» است و هدفش این بود که فلسفه پوزیتیویستی را با نیروی بزرگ گره بزند.
پس تا اینجا مرام اشتراکی، مفهومی نیست که فقط در فلسفه نوهگلیهایی مثل مارکس و انگلس مطرح شده باشد. درباره فلسفه مارکس و لنین هم میتوان مطالب دیگری بیان کرد اما از این جای مطلب به بعد، وارد بحث تاریخ و تحلیل میشویم.
* ۲- انقلاب و پیشینههای بهقدرترسیدن کمونیستها
یکتذکر مهم تاریخی که جان آر.ماتیوز در کتابش داده، این است که انقلاب شوروی در واقع دو انقلاب بوده که دومی موفق شد تاجوتخت را براندازد. انقلاب اول، سال ۱۹۰۵ و دومی ۱۹۱۷ رخ داد. انقلاب ۱۹۰۵ در واقع درحکم تمرین پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ و رویدادی بود که به پیروزی نرسید. ۲۲ ژانویه آن سال هم به «یکشنبه خونین» معروف شد. چون سربازان تزار بهسمت مردم تظاهراتکننده در سنپترزبورگ شلیک کرده و عده زیادی را کشتند.
یکنکته مهم تاریخی که باید دربارهاش تذکر داد، این است فعالیت پلیسمخفی مرموز و ترسناک در روسیه، واقعیتی نیست که فقط به زمان حکومت کمونیستها مربوط باشد. بلکه زمان حکومت سلطنتی هم پلیس مخفی تزار فعالیت میکرده و نیروی بسیار مخوفی هم بوده است.واقعه مهم دیگر تاریخ روسیه که پس از انقلاب اول رخ داد، جنگ جهانی اول بود. این جنگ همانطور که میدانیم سال ۱۹۱۴ شروع شد و در آن، روسیه به هواخواهی فرانسه و انگلستان، و مخالفت با تجاوز آلمان، اتریش و مجارستان به کشورهای حوزه بالکان، وارد جنگ شد. سربازگیری روسیه از دهقانان، باعث کمبود غذا شد و فوریه ۱۹۱۷ در سنپترزبورگ پایتخت وقت، که دیگر پترگراد نامیده میشد، شورشهای نان شکل گرفت که این عامل نیز باعث بروز طغیانها و تظاهراتی علیه جنگ شد. نخستین ضربههای انقلاب در همین ماه فوریه در پتروگراد احساس شد اما تزار نیکلای و وزیرانش، شورشهای نان و اعتصابهای دیگر را مانند اعتصابهای دیگر نادیده گرفتند.
یکنکته مهم تاریخی که باید دربارهاش تذکر داد، این است فعالیت پلیسمخفی مرموز و ترسناک در روسیه، واقعیتی نیست که فقط به زمان حکومت کمونیستها مربوط باشد. بلکه زمان حکومت سلطنتی هم پلیس مخفی تزار فعالیت میکرده و نیروی بسیار مخوفی هم بوده است.
بههرحال، در شلوغیهای سال ۱۹۱۷، بلشویکها (که بعدها توسط لنین کمونیستها نامگذاری شدند)، فعالترین گروه رادیکال بودند. این گروه از حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه منشعب شده و بهطور مستقل عمل میکردند. چون معتقد بودند حزب مذکور بهاندازه کافی رادیکال نیست. بهقول تاریخنگاران، رادیکالها و میانهروهای روسیه در آن برهه، با وجودِ داشتن هدف مشترکشان برای براندازی حکومت سلطنتی، با یکدیگر دشمن و اصطلاحاً تشنه به خون یکدیگر بودند.
ماه مارس ۱۹۱۷ اعتصابها به پایان رسیدند و بازداشتشدگانِ حکومت تزاری، بخشیده و آزاد شدند. رهبران انقلابی فراری هم که از کشور رفته بودند، موفق شدند برگردند. یکی از همینرهبران فراری، ولادیمیر ایلیچ اولیانوف بود که با نام لنین معروف شد؛ یکرادیکال تبعیدی که پس از بازگشت به کشور، به سخنرانیهای انقلابی و آتشین پرداخت و طرحونقشه خود را برای پیروزی انقلاب، در این سخنرانیها بیان میکرد. این سخنان، به «تزهای آوریل» معروف شدند. یکی از عواملی که به محبوبیت لنین بین تودههای مردم افزود، پیشنهاد کنارهگیری روسیه از جنگ جهانی اول بود. در نتیجه پشتیبانی از بلشویکها در روسیه زیاد شد. ۲ مورد از طرحها و تزهای مهم لنین به این ترتیب بودند: ۱- ملیکردن زمینها و ۲- تشکیل جمهوریای از شوراها. حکومتی که لنین پیشنهادش را میداد، با سلسلهمراتبی از شوراهای محلی بنا گذاشته و با صعود به بالا، به شوراهای عالی و قدرت مرکزی میرسید.
علاقهمندان به تاریخ قرن بیستم، احتمالاً جنگ قدرت لنین و لئون د.تروتسکی را در جریان انقلاب روسیه شنیدهاند. لنین یکعنصر رادیکال از بلشویکها و تروتسکی یکعنصر میانهرو از مِنشِویکها بود. هر دو هم زیرمجموعه حزب سوسیالدموکرات کارگری محسوب میشدند. در برهه ابتدایی و آغاز انقلاب، تروتسکی بهاندازه لنین در حزب سوسیالدموکرات نفوذ و قدرت داشت اما همانطور که تاریخ گواهی میدهد، این نفوذ با دشمنی و فعالیتهای سیاسی طرف مقابل، کمتروکمتر شد. بههرحال تروتسکی کسی بود که ارتش سرخ را سازماندهی کرد. لنین و تروتسکی اواسط ماه ژوئن ۱۹۱۷ بین نیروهای بلشویک و منشویک اتحاد برقرار کردند. نتیجه این کار افزایش قدرت بلشویکها برای تغییر مسیر انقلاب بهسمت دلخواهشان بود. همانطور که در ادامه مطلب مرور خواهیم کرد، بحبوحه انقلاب روسیه، در سالهای جنگ جهانی اول بود و عقبنشینی روسیه مقابل آلمان که فاجعهبار و حقیرانه تلقی میشود، باعث ناآرامیهای مردم روسیه در ماه ژوئیه شد. درنتیجه بینظمی و هرجومرج شدیدی شکل گرفت که بیقانونی را در جامعه روسیه به اوج رساند و سوم ژوئیه بود که شورشی ضددولتی در شهر پتروگراد (پایتخت آن زمان) رخ داد. در نتیجه، کرنسکی وزیر وقت جنگ دولت موقت، دستور بازداشت بلشویکها را داد چون میگفت آلمانها از پیش، از شورش مذکور اطلاع داشتهاند و لنین و بلشویکها باعثوبانی شکلگیری آن بودهاند. در ادامه این حوادث، لنین به فنلاند فرار کرد و آنجا مخفی شد. اواخر همانماه هم پیام فرستاد که زمان همکاری با دیگر گروههای سیاسی به پایان رسیده و بلشویکها باید بهطور مستقل عمل کنند. ادامه این تحولات بهجایی انجامید که بلشویکها به نیروی سیاسی بزرگ تبدیل شدند و یکعامل مهم در تقویتشان هم پشتیبانی دهقانان سراسر روسیه بود که هر روز بیشتر میشد. علت طرفداری دهقانان از لنین، این بود که تصور میکردند با رسیدن به قدرت، زمینها را از مالکان ثروتمند گرفته و به آنها خواهد سپرد. اما لنین پس از بهقدرترسیدن، بهنام اشتراکیکردن زمین، زمینهای آنها را گرفت.
بسیاری از روسها که پشتیبان انقلاب ۱۹۱۷ بودند (که دولت موقت را سر کار آورده بودند) مخالف حکومت بلشویکها بودند و باعدم تمایل لنین به حضور در جنگ جهانی اول، خشمگین شده بودند. این مخالفان، سفیدها بودند که کمکهایی هم از متفقین بهویژه انگلستان و آمریکا دریافت میکردند.بههرحال پشتگرمی به دهقانان در بحبوحه انقلاب، به لنین امکان داد سازش را با دیگران کنار بگذارد. در مرحله پایانی انقلاب در ماه اکتبر هم، وقتی لنین هنوز در خفا به سر میبرد، تروتسکی مراحل اساسی و قدمهای پایانی را برداشت. او بهعنوان رئیس کمیته نظامی انقلاب و رئیس شورای قدرتمند پتروگراد در صحنه حضور داشت. در ادامه حوادث، حاصل انقلاب اکتبر روسیه، قاطعانه بهدست بلشویکها و در راسشان لنین افتاد.
یکنکته مهم تاریخی دیگر، تفاوت سرخ و سفیدها در انقلاب روسیه است. بسیاری از روسها که پشتیبان انقلاب ۱۹۱۷ بودند (آن بخش از انقلاب که دولت موقت را سر کار آورده بود) بهشدت مخالف حکومت بلشویکها بودند و با عدم تمایل لنین به حضور در جنگ جهانی اول، بهشدت خشمگین شده بودند. این مخالفان، سفیدها بودند که کمکهایی هم از باقیمانده متفقین جنگ بهویژه انگلستان و آمریکا دریافت میکردند. اما وقتی پیمان ورسای در سال ۱۹۱۹ امضا شد، علاقه متفقین به حمایت از سفیدها کم شد. بنابراین شنیدن الفاظی مانند ارتش سرخ، سرخها یا بلشویکها بیانگر نگرش سیاسی متقابل این گروه، یعنی سفیدهاست.
* ۳- لنین؛ استیلای سریع و تشکیل پلیس مخفی کمونیستها
بهقول جان آر.ماتیوز، لنین وعده یکنظام دموکراسی را به مردم روسیه داده بود اما رژیمی توتالیتر و سرکوبگر را پایهگذاری کرد. او که از ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴ حکومت کرد، بهجز اصلاحات ارضی، آزادی مطبوعات، تحمل احزاب سیاسی مخالف و اعطای خودمختاری جمهوریهای غیرروسی مانند اوکراین را (که تحت سلطه امپراتوری روسیه بودند) هم تضمین کرده بود. ازجمله نکات مهم تاریخی درباره دوران حکومت لنین، این است که او زمینه همه حکومتهای کمونیستی آینده را فراهم کرد. اگر توجه کنیم، مقطع جنگ جهانی اول در دوران حکومت لنین قرار دارد. روسیه در برهه ابتدایی انقلاب بزرگ خود، درگیر جنگ جهانی اول بود و جنگیدن و کشاورزیاش وضعیت بسیار بدی داشت؛ چون از یکطرف درگیر جنگ بود و از طرفی فرایند صنعتیشدن هنوز به کشاورزیاش نرسیده بود و دهقانها نمیتوانستند هم در جبهه بجنگند، هم روی زمین کار کنند. اغلب مردم روسیه آن روزگار هم بیسواد و فقیر بودند و تحلیلی که جان آر.ماتیوز درباره بهرهبرداری بلشویکها از این فقر و بیسوادی دارد، این است که میتوان گفت اقلیت بلشویکها نسبت به اکثریت مردم بیسواد روسیه، با رندی، حکومت را به دست گرفتند. لنین همچنین قول داده بود بوروکراسی را حذف کند اما وقتی روی کار آمد، متوجه شد به بوروکراسی بزرگتری نسبت به پیش نیاز دارد.
لنین بهجز اصلاحات ارضی، آزادی مطبوعات، تحمل احزاب سیاسی مخالف و اعطای خودمختاری جمهوریهای غیرروسی مانند اوکراین را هم تضمین کرده بود. او همچنین قول داده بود بوروکراسی را حذف کند اما وقتی روی کار آمد، متوجه شد به بوروکراسی بزرگتری نسبت به پیش نیاز دارد.پس از انقلاب، کنگره اکتبر با اکثریت آرا، کنترل روسیه را به بلشویکها سپرد. لنین هم کابینهای دولتی تشکیل داد که این کابینه، شورای کمیسرهای خلق نام گرفت و کمیسرها، همان وزیران کابینه بودند. با یکنگاه به آینده و دوران بعدی کمونیستها، میتوان شروع کار استالین را از همینبرهه دید. یعنی زمانیکه بین اعضای کماهمیتتر کابینه لنین، یکانقلابی گرجستانی ناشناخته بهنام جوگاشویلی مشهور به استالین یا مرد پولادین، کمیسر امور بینالملل شده بود. این عبارات را رابرت دانیلز درباره استالین به کار برده که جان آر.ماتیوز هم در تاریخنگاری خود از آن بهره برده است. در بخش بعدی این نوشتار، بهطور مشروح به استالین و دوران حکومتش بر اتحاد شوروی خواهیم پرداخت.
لنین پس از رسیدن به قدرت، مجلس مؤسسان روسیه را که برای اولینبار در ۱۸ ژانویه ۱۹۱۸ تشکیل شده بود، تعطیل کرد. در زمان او بود که مسکو بهعنوان پایتخت روسیه معرفی شد و نام حزب بلشویک هم به حزب کمونیست تغییر کرد. یکی از مهمترین اعمال تاریخی این حزب، تغییر مالکیت فردی به مالکیت دولتی بود. لنین در ژانویه ۱۹۱۸ ارتش را طبق اصول سوسیالیستی، تجدیدسازمان کرد و نام ارتش سرخ را بر آن گذاشت. پایان سال ۱۹۱۸ بود که حکومت جدید بلشویکی یا کمونیستی لنین، با قدرت و قاطعیت، زمام امور بیشتر نقاط روسیه را بهدست گرفت. یکی از مهمترین علتهای این مساله، یعنی تحتکنترلدرآوردن بیشتر بخشهای روسیه در مدتی کوتاه، استفاده از سیاست یا تاکتیک ترور (ارعاب) لنین عنوان شده است. در راستای همینبحث، یکی از اقدامات ابتدایی لنین، تأسیس سازمان چِکا یعنی پلیس مخفی کمونیستی بود که وظیفهاش شناسایی و کشتن افرادی بود که لنین آنها را بهعنوان دشمنان خلق تلقی میکرد. این سازمان در دورههای مختلف، نامهای مختلفی از جمله «کا. گ. ب» را بر پیشانی خود دید. بهتعبیر تاریخنگارانی چون جان آر. ماتیوز درباره آن دوره، اگر کسی امنیت ملی را تهدید میکرد (همانکاری که لنین در پیشبرد انقلاب کرده بود)، حق نداشت روسیه را ترک کند؛ و این هم یعنی همانکاری که خود لنین بارها هنگام فعالیتهای ضدتزاریاش انجام داده بود و مقامات را نسبت به خود بدبین کرده بود. لنین در ادامه روند صعودی قدرتیابی خود، قانون را لغو و بهجای آن از عبارت «وجدان انقلابی» استفاده کرد. او همچنین، برای اینکه روسیه کمونیستی را از جنگ جهانی اول، بیرون بکشد، در ۳ مارس ۱۹۱۸ با آلمان تفاهمنامهای امضا کرد که طبق آن، کنترل لهستان و کشورهای حوزه بالتیک به آلمان واگذار شد.
یکی از شعارهای مهم تاریخی لنین، «کمونیسم جنگی» بود. ریشه تولد این عبارت هم به آنجا برمیگردد که لنین میخواست جامعه سنتی روسیه را طی مدتی کوتاه، تبدیل به نظام اقتصادی کمونیستی کند. در نتیجه بهکارگیری سیاست کمونیسم جنگی، دولت زمام تمام بانکها و صنایع را بهدست آورد. یعنی از آن پس، تمام کشاورزان، کارگران و شاغلان، برای دولت کمونیستی لنین کار میکردند. در نتیجه همینسیاست کمونیسم جنگی بود که سالهای اوایل دهه ۱۹۲۰، خشکسالی و کمبود شدید غذا در روسیه حادث شد و بهواسطه این قحطی، حدود ۵ میلیوننفر از مردم این کشور جان دادند. بهاینترتیب بر لنین مسجل شد که سیاست کمونیسم جنگی کارساز نیست و باید به سیاست اقتصادی جدید رو آورد. تاریخنگاران این سیاست اقتصادی جدید را یکی از دستاوردهای مثبت دوران لنین عنوان کردهاند. چون مجبور شد به خاطر آن، نظام کامل اشتراکی کمونیستی را که از ابتدای آمدنش به تعویق انداخته بود، همچنان در تعویق و تعلیق نگه دارد. اجرای سیاست اقتصادی جدید، حدود ۴ سال پس از مرگ لنین ادامه پیدا کرد و نوعی پسروی از کمونیسم محسوب میشد. استالین هم همانطور که خواهیم دید، در دوران خودش، برنامههای پنجساله هدف را برای توسعه کشور در نظر گرفت.
جالب است که لنین بهعنوان پیغمبر کمونیستها و پایهگذار این نظام حکومتی، عقبنشینی و تأخیرهای زیادی در اجرای سیاستهای اشتراکی (کمونیستی) داشته است. از نظر جان آر.ماتیوز «عقبنشینیهای متناوب لنین از مارکسیسم کلاسیک، باعث حفظ رهبری او و قدرت کمونیستها شد.» تحلیل نگارنده این مطلب هم، این است که لنین با رسیدن به قدرت و در دستگرفتن زمام امور، دید واقعگرایانهتری نسبت به مسائل پیدا کرده بود و به این بینش رسیده بود که پیادهسازیِ نفس و ذات واقعی حکومت مارکسیستی چندان ممکن نیست. بههمیندلیل اجرای آن را به تأخیر میانداخت.
وقتی لنین در حال افول بود، استالین در حال رشد بود و بعدها مشخص شد لنین در نامهای به دوستانش در کمیته مرکزی حزب کمونیست درخواست اخراج استالین را داشته است.یکی از پدیدههای مهم و میراثهای کمونیسم لنینی، بازار سیاه است که پدیدآمدنش بهخاطر تملک همهچیز به دست دولت بود. ریشهیابی این پدیده که در دروان حکومت لئونید برژنف شیوع و گستردگی وحشتناکی پیدا کرد، این بود که چون اختیار همهچیز در دست دولت و حاکمیت کمونیستی بود، نوعی نظام تجارت زیرزمینی با این نام (بازار سیاه) متولد شد. البته میدانیم که زمان جنگ جهانی دوم و سالهای پس از آن هم چنینپدیدهای وجود داشته اما مقصود تولد این پدیده در اتحاد جماهیر شوروی است.
لنین در ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴ درگذشت و دولت، پایتخت سابق روسیه یعنی پتروگراد را بهاحترام او، لنینگراد نام گذاشت. وقتی لنین در حال افول بود، استالین در حال رشد بود و بعدها مشخص شد لنین در نامهای به دوستانش در کمیته مرکزی حزب کمونیست درخواست اخراج استالین را داشته است. لنین که سال ۱۹۲۲ سکته مغزی کرده بود در ۱۹۲۳ با آخرینسکته بهطور کامل زمینگیر شد. از ۱۹۲۴ تا زمان مرگش هم دیگر نتوانست در گردهماییهای حزب کمونیست شرکت کند. در همینزمان بود که استالین مشغول کسب قدرت بود و تلاش میکرد لنین را دور از دسترس دیگران نگه دارد.
* ۴- استالین؛ مرد پولادین، حذف مذهب و رواج خبرچینی
استالین را با بیرحمیها و تصفیههایش میشناسند؛ چهرهای که برای رسیدن به مقاصد سیاسی و قدرت، از هیچ ترفند و حرکتی فروگذار نبود. او برنامهای برای حذف سیستماتیک مخالفان سیاسی داشت که به تصفیه شهرت پیدا کرده و فرایندش هم معمولاً با وارد کردن اتهام عدم وفاداری نسبت به حزب یا جنایات دیگر به افراد آغاز میشد و در نتیجه منجر به محاکمه وحبس، تبعید یا اعدام میشد. استالین تصفیههای زیادی داشت اما تصفیه بزرگاش در مقطع ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۹ انجام شد و پیش از آن، اواخر دهه ۱۹۲۰ نمونههای ضعیفتری انجام داده بود. تصفیه بزرگ که پیش از جنگ جهانی دوم انجام شد، قدرت دفاعی ارتش شوروی را بهشدت ضعیف کرد و باعث شد ارتش سرخ در برهه ابتدایی جنگ با مشکلات زیاد و البته سختی دستبهگریبان باشد.
شوروی در زمان جنگ جهانی دوم ۲۰ میلیون نفر تلفات داد و استالین هم برای غرامت، تمام کارخانههای آلمان را که در مناطق زیرسلطهاش بودند، به شوروی منتقل کرد. البته نباید این نکته مهم را از نظر دور داشت که آمریکاییها هم در این مبارزه و منفعتطلبی، دانشمندان و نخبگان آلمانی را مصادره کردند.تشویق مردم به خبرچینی و رواج آن هم، یکی از واقعیتهای تلخ مربوط به حکومت استالین در شوروی است. اینخبرچینیها هم عموماً به پروندهسازی و حذف افراد منجر میشدند. اما پیش از آنکه از بحث تضعیف ارتش در مقطعِ پیش از جنگ جهانی دوم عبور کنیم، بد نیست به سال ۱۹۳۶ اشاره کنیم که آلمان و ژاپن در آن، پیمان ضدِکمینترن را امضا کردند. هدف ویژه از امضای اینتفاهمنامه، ضدیت با اتحاد جماهیر شوروی و محور اصلیاش هم مخالفت با کمونیسم بینالملل بود. استالین در واکنش به این پیمان، بهطور مخفیانه تفاهمنامه عدم تجاوز با آلمان را امضا کرد که البته در خلال عملیات بارباروسا توسط هیتلر نقض شد.
تلاشهای استالین برای برپا کردن مراکز صنعتی شوروی در جنگ جهانی دوم باعث شدند از سال ۱۹۴۳ که ورق جنگ برگشت و شوروی موفق به پسزدن آلمان شد، تا ۱۹۴۴ که لنینگراد را به تصرف دوباره درآورد و به اروپای شرقی رسید، اندوختهها و غنایم خود را از ارتش آلمان بیشتروبیشتر کند. همچنین در نهایت که ارتش سرخ، برلین را در ۱۹۴۵ تصرف کرد، غنیمتها و غرامتهای زیادی به شوروی انتقال پیدا کرد. پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا طرح مارشال را برای کمک به صنایع اروپایی صدمه دیده، اجرا کرد که شوروی در قالب این طرح کمکی دریافت نکرد. شوروی در زمان جنگ جهانی دوم ۲۰ میلیون نفر تلفات داد و استالین هم برای غرامت، تمام کارخانههای آلمان را که در مناطق زیرسلطهاش بودند، به شوروی منتقل کرد. البته نباید این نکته مهم را از نظر دور داشت که آمریکاییها هم در این مبارزه و منفعتطلبی، دانشمندان و نخبگان آلمانی را مصادره کردند.
استالین ۲ سال پیش از مرگ لنین در سال ۱۹۲۲ به منصب دبیرکلی حزب کمونیست رسید. در مبارزاتش برای رسیدن به قدرت هم با تروتسکی و نیکلای بوخارین یعنی دو عضو دیگر کمیته سهنفره رهبری حزب روبرو بود. در واقع استالین، جناح بین تروتسکی و بوخارین بود. تروتسکی و طرفدارانش که به جناح چپ حزب شهرت داشتند، از اشتراکیکردن روسیه در کوتاهترین زمان طرفداری میکردند و همچنین از سیاست خارجی بلندپروازانهای که شامل تشویق و کمکرسانی جدیوعملی برای انقلابهایی بود تا در سایه آن پیروزی کمونیسم تضمین شود. بوخارین هم جناح راست را داشت که توجه اصلیاش به امور داخلی و معتقد به ادامه سیاست اقتصادی جدید لنین بود؛ تا بهتدریج نظام کمونیستی به دست آید. استالین در مبارزه سیاسی خود، حد وسط این دو جناح افراطی را نگه داشت. بهاینترتیب، ابتدا نظریه لنین را پیش گرفت که پیادهکردن کمونیسم در یککشور مد نظرش بود. یعنی بدون نیاز به انقلاب جهانی، باید به شیوهای تهاجمی، سوسیالیسم را در اتحاد شوروی گسترش داد. بههمیندلیل به بوخارین نزدیک شد و با پشتیبانی جناح راست، تروتسکی و متحدانش را از موضعشان در حزب منزوی کرد و کنار گذاشت. خلاصه اینکه تروتسکی بدنام و ناچار شد به تبعید برود. استالین از ۱۹۲۴ که لنین درگذشت تا ۱۹۵۳ که خودش براثر سکته مغزی درگذشت، رهبر اتحاد شوروی بود.
به گفته نویسندگان و پژوهشگران تاریخ اتحاد شوروی، استالین فقط زمانی آزادی بیان میداده که حس میکرده کشور از آنها استفاده میبرد. در زمان استالین، نهادهای اجتماعی سنتی مانند ازدواج بهعمد متزلزل شدند و وفاداری به دولت جایگزین وفاداری به خانواده و کلیسا شد. تضعیف و تحقیر ازدواج برای تسهیل این روند بود. یکیدیگر از اقدامات مهم زمان استالین، بیتوجهی به اجرای شعائر و مراسم مذهبی بود. چون بهعقیده مارکس، چنینبرنامهها و مراسماتی دربردارنده اهداف ضدانقلابی بودند. به این ترتیب، کلیساها تعطیل و دربرخی موارد تخریب شدند و الحاد در شوروی گسترش پیدا کرد. از دیگر مسائل اجتماعی مربوط به دوران استالین باید به زیر پا گذاشتن اصل برابریِ زمان لنین اشاره کرد. او این اصل را بهعنوان یکی از اصول مارکسیستی مورد علاقه لنین نقض کرد و یکطبقه نخبه صاحب امتیاز به وجود آورد. این طبقه از شهروندان که تا پایان تاریخ اتحاد شوروی دوام آوردند، بهقول نویسنده کتاب «تاریخ اتحاد شوروی» از عنایات ویژه برخوردار میشدند.
استالین در دسامبر ۱۹۲۹ سیاستی را پیش گرفت که طبقه کولاکها یعنی دهقانان زمیندار، حذف شود. خیلی از دهقانان در این دوره تیرباران یا به کار در اردوگاههای کار اجباری تبعید شدند. خیلی از دهقانانی هم که در اجرای سیاستهای کمونیستی استالین، از پذیرش طرح اشتراکیکردن امتناع داشتند، با آتشزدن محصولاتشان باعث قحطی بزرگی در دهه ۱۹۳۰ شدند. اینقحطی عمدتاً در اوکراین و شمال قفقاز گسترده و باعث مرگ ۵ تا ۱۰ میلیون انسان از گرسنگی شد. همانطور که اشاره کردیم، استالین در دوران حکومتش، برنامههای مختلف ۵ ساله توسعهگرایانه داشت که یکی از آنها، صنعتیکردنِ دولتی بود. علت تاکیدش هم روی این برنامههای ۵ ساله، این بود که شوروی بسیار عقبتر از سایر کشورهای صنعتی است. در نتیجه، از یکمقطع به بعد، دیگر صحبت چندانی از انقلاب جهانی کمونیستی که لنین و استالین صحبتش را کرده بودند، به میان نیامد. بلکه شورویِ استالینی، تلاش داشت توسط کشورهای جریان سرمایهداری به رسمیت شناخته شود.
زمان استالین، نهادهای اجتماعی سنتی مانند ازدواج بهعمد متزلزل شدند و وفاداری به دولت جایگزین وفاداری به خانواده و کلیسا شد. تضعیف و تحقیر ازدواج برای تسهیل این روند بود. یکیدیگر از اقدامات مهم زمان استالین، بیتوجهی به اجرای شعائر و مراسم مذهبی بود. چون بهعقیده مارکس، چنینبرنامهها و مراسماتی دربردارنده اهداف ضدانقلابی بودند.در سال ۱۹۳۶ قانون اساسیای در شوروی تصویب شد که به موجب آن، انتخابات آزاد و اعطای حقوق مدنی، حق رأی و آزادی اقتصادی به شهروندان وعده داده شد اما یکی از نکات طنز تاریخ هم به این قانون ضمیمه شده بود که باعث میشد تصویبش بیاثر باشد؛ اینکه تمام نیروهای سیاسی، باید مورد تائید حزب کمونیست باشند. بنابراین عملاً خبری از آزادی سیاسی و انتخاباتی نبود چون گزینههای انتخاب، همگی باید اعضای یکحزب و آنهم حزب کمونیست میبودند.
سیاستهای پس از جنگ جهانی دومِ استالین، در زمینه امور داخلی بر ۲ محور قرار داشتند؛ ۱- ترمیم خرابیهای صنایع و ۲- تشکیل ارتشی نیرومند. جا دارد مخاطبان تاریخ و پژوهش، به کنفرانس یالتا توجه داشته باشند که پیش از پایان جنگ جهانی دوم با حضور قدرتهای پیروز یعنی شوروی، آمریکا و انگلستان برگزار شد و موضوعش هم چگونگی توافق با قدرتهای شکستخورده یعنی نیروهای محور (آلمان و ژاپن) بود. نویسنده کتاب «تاریخ اتحاد شوروی» هم مانند دیگر محققان تاریخی معتقد است مفاد اینتفاهمنامه در تشدید جنگ سرد بی تأثیر نبوده است. در همینزمینه، جرج اف کنان که در برههای سفیر آمریکا در مسکو بود، در سال ۱۹۴۷ در مقالهای گفته بود بلندپروازی توسعهطلبانه شوروی، تهدیدی جدی برای آمریکا و جهان است. او سیاستی را پیشنهاد کرد که در امور سیاسی جهان به سیاست «بازدارندگی یا مهار» معروف شد. البته مخاطب هم نباید از غرض و منفعتطلبی طرف آمریکایی غافل باشد.
استالین روز اول مارس ۱۹۵۳ درگذشت و خروشچف بهعنوان دبیر اول حزب کمونیست که سابقا دبیرکل نامیده میشد، به رهبری اتحاد شوروی رسید.
۵- خروشچف؛ آغاز استالینزدایی و نبود قدرت مطلق
بین رهبران شوروی، میراثِ استالینزدایی توسط نیکیتا خروشچف بنیان گذاشته شد. او از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۴ حکومت کرد و یکی از اتفاقات مهم مربوط به دوران حکومتش، اعدام بریا، رئیس وزارت امنیت داخلی شوروی است. خروشچف پیش از آنکه رهبر شوروی شود، دو سمت مهم به دست آورده بود؛ در سال ۱۹۳۸ رئیس حزب کمونیست اوکراین شده و پس از جنگ جهانی دوم هم توسط استالین، مسئول برنامه تجدید حیات کشاورزی شده بود. ازجمله مسائل مهم تاریخی مربوط به دوران حکومت خروشچف، تغییروتحولات مهم در دیگر نقاط جهان است. فاصله زمانی مرگ استالین در ۱۹۵۳ تا استعفای اجباری خروشچف در ۱۹۶۴، دورانی بود که جهان سوم، مشغول فعالیت برای استقلال و تلاشهای ضداستعماری بود. پیش از آن هم، هند موفق شده بود در ۱۹۴۷ استقلال خود را از انگلستان بهدست آورد. با این حال بلوکهای شرق و غرب، مشغول یکهتازی برای کسب منافع بیشتر در نقاط مختلف جهان بودند. در تاریخ شوروی، دوره خروشچف، سرآغاز بازهای است که از آن بهبعد تا فروپاشی کمونیسم، رهبران شوروی، (خلاف لنین و استالین) دیگر نتوانستند قدرت مطلق را به دست بگیرند.
در سال ۱۹۵۶ بود که چروشچف، استالین را یکستمگر خونخوار نامید و تلاش کرد تنشهای خارجی شوروی را کاهش دهد. پیمان ورشو در ۱۹۵۵ یکی از میراثهای خروشچف است که در تقابل با پیمان آتلانتیک شمالی یعنی ناتو توسط قدرتهای غربی، شکل گرفت.دوران حکومت خروشچف دارای مشابهتهای تاریخی جالبی با روزگار فعلی است که به آنها خواهیم پرداخت اما در ابتدای بررسی اجمالی دوره حکومت وی باید به این مساله اشاره کنیم که استالینزدایی او در سال ۱۹۵۵ باعث استحکام جایگاه رهبریاش شد و منافع زیادی برایش به ارمغان آورد. در سال ۱۹۵۶ بود که چروشچف، استالین را یکستمگر خونخوار نامید و تلاش کرد تنشهای خارجی شوروی را کاهش دهد. پیمان ورشو در ۱۹۵۵ یکی از میراثهای خروشچف است که در تقابل با پیمان آتلانتیک شمالی یعنی ناتو توسط قدرتهای غربی، شکل گرفت. طبق مفاد پیمان ورشو، کشورهای اروپای شرقی متعهد بودند طی یکبازه ۲۰ ساله، دوستی و همکاری داشته باشند که معنیاش مشخص است. دیگر اتفاقات مهم دوران حکومت خروشچف هم، سرکوب قیامهای ضدکمونیستی مردم لهستان و مجارستان هستند.
اواخر دوران حکمرانی خروشچف بر اتحادیه جماهیر شوروی، پرتلاطم و پرفراز و نشیب بوده است. اما یکی از تشابهات تاریخی مربوط به دوران مذکور، مربوط به هدفقراردادن هواپیمای جاسوسی آمریکا توسط شوروی است که در قلمرو روسیه پرواز میکرده و سقوطش باعث بروز تنشهای مهم بین بلوکهای شرق و غرب شد. البته این تشابه تاریخی مربوط به سالهای اخیر نیست که ایران در سال ۹۸ پهپاد آمریکا را ساقط کرد و ماجرای هواپیماهای جاسوسی آمریکا، بارها در دورههای مختلف، تکرار شده است.
جالب است که در آن برهه، همه کارها و اعمالی که سردمداران غرب و شرق انجام میدادهاند، واکنشی به بلوک مقابل بودهاند. مثلاً، خروشچف غرب را تهدید کرده بود که با آلمان شرقی پیمانی امضا میکند تا سر راه وحدت آلمانهای شرقی و غربی سنگاندازی کند. در نتیجه، نیروهای بلوک غرب، با تأسیس سازمان نظامی ناتو واکنش نشان دادند. شوروی هم با طرح پیمان ورشو و ساخت دیواری که برلین شرقی را از غربی جدا میکرد، واکنش نشان داد.
یکتشابه تاریخی دیگر از دوران خروشچف، مربوط به ساخت رشته پایگاههای موشکی شوروی در کوبا است که در مقام مشابهت طی دهههای گذشته، ساخت پایگاههای نظامی قدرتهای مختلف از جمله آمریکا را در کشورهای تحت حمایتشان دیدهایم. این ماجرا مربوط به سال ۱۹۵۹ است که موجب خطونشانکشیدن کندی رئیسجمهور آمریکا برای حاکمان کمونیست شد. جالب است که در ادامه این چالش، خروشچف دست پایین را گرفت و ضعف نشان داد. بهاینترتیب که به کندی پیشنهاد داد آمریکا موشکهای مستقر در ترکیه را که تهدیدی برای شوروی محسوب میشدند، جمعآوری کند تا شوروی هم پایگاههایش را در کوبا تعطیل کند. کندی این پیشنهاد را نپذیرفت اما خروشچف پایگاههای موشکی شوروی را در کوبا تعطیل کرد.
تقابل ضعیف خروشچف با کندی و غرب، موجب بروز مخالفتهای جدی با او شد. در ژوئن سال ۱۹۵۷ مخالفان خروچشف اقدام به براندازی حکومت وی کرده و خواستند استعفا بدهد. او هم از استعفا خودداری کرد و خواست این مساله در کمیته حزب کمونیست به رأیگیری گذاشته شود. پس از رأیگیری هم، اکثریت آرا را بهدست آورد و پیروز شد اما بهزعم کمونیستها، به اشتباهاتش ادامه داد و در سال ۱۹۶۴ به پایان خود رسید. چون اشتباهاتش کار را به مرحله بحرانی کشانده و کمیته مرکزی حزب کمونیست در ۱۵ اکتبر آن سال، بهدروغ اعلام کرد خروشچف درخواست کنارهگیری کرده است. علت این کنارهگیری هم سن زیاد و بیماری اعلام شد.
۶- برژنفْ؛ همهگیر شدن فساد اقتصادی
لئونید برژنف از ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲ رهبری کرد و ۲ مشکل مهم دوران حکومتش، رشد فساد و گستردگی بازار سیاه بودند. در آن برهه، بوروکراتهای شوروی، برگزیدهترین کالاها و خدمات را در اختیار داشتند. برژنف هم بهقول نویسنده کتاب «تاریخ اتحاد شوروی» همانگونه که دادن رشوه به بوروکراتها و دزدی در بخش خدمات، اموری طبیعی محسوب میشدند، بازار سیاه را بههنجار میدانست. جالب است که آن زمان، عاملان برخی دزدیها و اختلاسها با مجازات اعدام روبرو میشدند اما چنینمجازاتهایی هم از شیوع و روزافزونی فساد اقتصادی در شوروی کم نکردند. شاید علت اصلیاش همین جمله مؤلف کتاب مذکور باشد که «برژنف عمدتاً از فساد چشمپوشی میکرد.»
در زمان حکومت برژنف، روند استالینزدایی کند و تاحدودی معکوس شد. البته روند منعطفی هم که خروشچف با هنرمندان و نویسندگان در پیش گرفته بود، حالت عکس پیدا کرد. این رهبر اتحاد شوروی که موضعی میانهرو در پیش گرفته بود، بهقول جان آز.ماتیوز هیچوقت نتوانست بر سیاستهای دولت، سلطه کاملی پیدا کند. جهان معاصر با حکومت برژنف را میتوان اینگونه ترسیم کرد: ژاپن تبدیل به دومین قدرت صنعتی جهان شده، کره جنوبی دارد پا جای ژاپن میگذارد و برزیل هم تبدیل به یکی از مراکز جدید صنعتی جهان شده است. جنگ ویتنام هم در دهه ۱۹۷۰ رخ داد که در آن، ویتنام شمالی متحد شوروی و ویتنام جنوبی، توسط آمریکا پشتیبانی میشد. در شوروی هم سطح زندگی مردم با گذشت ۵۰ سال از انقلاب اکتبر، هنوز به سطح زندگی مرفه غربی نرسیده و رشد اقتصادی، کند شده بود. برژنف هم در سیاستهای اقتصادی خود، نیازهای ارتش را بر نیازهای داخلی کشور ارجح میدانست.
بهموجب مفاد دکترین برژنف اعلام شد: «اتحاد شوروی و دیگر متحدانش در هر منازعهای در کشوری سوسیالیستی که بخواهد رژیم موجود سوسیالیستی آن را تهدید کند یا براندازد یا حتی تعدیل کند، در صورت لزوم مداخله نظامی خواهند کرد.»با وضعیتی که از جهان آن روزگار ترسیم کردیم، شورویِ تحت حاکمیت برژنف هم تصمیم داشت سهمی داشته باشد. بنابراین در سال ۱۹۶۷ نگاهش را متوجه خاورمیانه؛ و در تجهیز دوباره ارتشهای مصر، سوریه و اردن در جنگ اسرائیل و اعراب، کمک کرد. یکسال بعد هم در پاسخ به جنبش آزادیخواهی حکومت چکسلواکی به این کشور حمله کرد. جنبش آزادیخواهی چکسلواکی، چندمحور داشت که مهمترینعناوینش، گسترش آزادی بیان، تجمعات، مذهب و تحمل احزاب سیاسی مخالف عنوان شدهاند. «دکترین برژنف» مفهومی است که از همینمقطع تاریخی متولد شد. این دکترین که در سال ۱۹۶۸ همزمان با حمله به چکسلواکی مطرح شد، نتیجه برخورد حکومت مرکزی شوروی با مردم چک و اسلواک بود و برای توجیه دخالت شوروی در امور داخلی کشورهای سوسیالیست مطرح شد. بهموجب مفاد این دکترین اعلام شد: «اتحاد شوروی و دیگر متحدانش در هر منازعهای در کشوری سوسیالیستی که بخواهد رژیم موجود سوسیالیستی آن را تهدید کند یا براندازد یا حتی تعدیل کند، در صورت لزوم مداخله نظامی خواهند کرد.» یکی از مهمترین تبعات تجاوز شوروی به چکسلواکی با درنظر داشتن همیندکترین، بد شدن روابط شوروی با قدرتهای غربی بود.
در ادامه ورقزدن تاریخ شوروی، تا پیش از رسیدن به مقطع سیر نزولی و فروپاشی کامل، به سال ۱۹۸۲ میرسیم که برژنف در ۷۵ سالگی براثر سکته قلبی درگذشت و یوری آندروپوف دبیرکل وقت حزب کمونیست، جانشیناش شد اما او نیز پس از ۱۵ ماه درگذشت. رهبری کوتاه آندروپوف به رسیدگی به اتهامات فساد اقتصادی و برخی اصلاحات انجامید که یادآور دوران خروشچف بودند. آندروپوف، ژانویه ۱۹۸۴ درگذشت و پس از او هم کنستانتین چرننکو رئیس سابق پلیس مخفی شوروی جانشیناش شد. چرننکو هم یکسال بعد در ماه مارس درگذشت. در این برهه تاریخی بود که حاکمیت مرکزی حزب کمونیست به لزوم اصلاحات پی برده بود اما همانطور که مشخص میشود، برای این درک و باور خیلیدیر شده بود.
* ۷- گورباچفْ؛ در سرازیری سقوط
گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود که از ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ رهبری کمونیستها را بهعهده داشت. او بهعنوان معمار فروپاشی شوروی و از میان رفتن کمونیسم در اروپای شرقی معرفی میشود، اما جان آر. ماتیوز میگوید گورباچف هرگز چنین نیتی نداشت. ولی بههرحال، با اصلاحاتی که صورت داد، بهطرز اجتنابناپذیری فروپاشی شوروی را برای دشمنانش به بار آورد. در تعبیر دیگر این نویسنده؛ «هرچند گورباچف پیوسته وفاداری خود را نسبت به رژیم کمونیستی اتحاد شوروی اعلام میداشت، اصلاحاتش سرانجام اسباب بدبختی آن شد.» زمان حکومت گورباچف بود که ۲ کلیدواژه مهم در محافل مطبوعاتی جهان مطرح شدند. این ۲ کلیدواژه همانبرنامههای اصلاحی خروشچف بودند: پرسترویکا بهمعنای تجدید ساختار و گلاسنوست بهمعنای فضای باز سیاسی.
گورباچف در پی اجرای سیاست گلاسنوست بود اما نه آنگلاسنوست افسارگسیختهای که در ادامه روند تحولات و فروپاشی اجرا شد. نکته و تحلیل تاریخی اتفاقات آن دوره تاریخ شوروی، به این نتیجهگیری منتهی میشود که دیگر خیلی دیر شده بوده و اگر گورباچف هم درها و فضا را در آن برهه باز نمیکرد، بهزودی این اتفاق بهطور خودبهخود رخ میداد.زمانیکه گورباچف به حکومت رسید، رهبران حزب به این نتیجه رسیده بودند که اصلاحات باید در صدر اولویتهای رهبر جدید قرار بگیرد. اما شواهد و اسناد تاریخی میگویند دیگر برای رسیدن به چنیننتیجهگیری و درکی دیر شده بوده است. بهعبارتی، برای بازکردن فضای سیاسی دیر شده بود چون خودش از پیش آمده و داشت بیشتر وارد حریم سیاست شوروی میشد. جان آر. ماتیوز هم در کتابش ضمن اشاره به مساله پیشرفت رسانههای جمعی مثل رادیو و تلویزیون در آن برهه تاریخی، میگوید پیش از آن مقطع زمانی، دولت شوروی قادر بود پخش اخبار را بهطور قاطعانه مهار کند. در نتیجه میتوانست برداشتهای مردم از نحوه زندگیْ را چه داخل شوروی و چه خارج از آن بهصلاحدید خود بسازد. تذکر این نکته تاریخی هم بیلطف نیست که پیشرفت و همهگیری رسانههای جمعی، مانند خیلی از تکنولوژیهای دیگر، دیر به شوروی رسیده بود. این محقق تذکر دیگری هم دارد که موید سخن نگارنده مبنی بر دیربودن اعمال اصلاحات در شوروی است. تذکر مذکور هم حاوی این معناست که گورباچف در پی اجرای سیاست گلاسنوست بود اما نه آنگلاسنوست افسارگسیختهای که در ادامه روند تحولات و فروپاشی اجرا شد. نکته و تحلیل تاریخی اتفاقات آن دوره تاریخ شوروی، به این نتیجهگیری منتهی میشود که دیگر خیلی دیر شده بوده و اگر گورباچف هم درها و فضا را در آن برهه باز نمیکرد، بهزودی این اتفاق بهطور خودبهخود رخ میداد.
شورویِ زمان گورباچف، با تناقضهای زیادی ازجمله تقابل اقتصاد مارکسیستی با بازار آزاد روبرو بوده است. در تقابل با پیروزیهای سرمایهداری بازار آزاد در آمریکا و دیگرکشورها، شوروی در آن زمان همچنان بر این نظریه اصرار داشته که بازار آزاد باعث بروز مشکل و مصیبت میشود. سردمداران شوروی بر این عقیده مارکسیستی پافشاری میکردند که رقابت در بازار آزاد، باعث اتلاف و مازاد تولید میشود. اصرار روی همینعقیده، به گواه تاریخنگاران و البته جان آر. ماتیوز، علت اصلی کمبودها در کل تاریخ اتحاد شوروی بوده است. اجرای سیاستهای گلاسنوست و پرسترویکا در سالهای حکومت گورباچف، بین مردم شوروی جوِ خوشبینانهای به وجود آوردند و مردم کمکم به فکر شکلگیری جامعه آزاد افتادند. درنتیجه کنترل جریان آزاد اطلاعات توسط حکومت مرکزی شوروی محال شد و کسب استقلال بین اقمار شوروی فوریت عملی پیدا کرد. این میان، یکضربه کشنده دیگر هم به پیکر شوروی وارد شد و آن، فاششدن ماجرای چرنوبیل بود. یعنی زمانیکه کنترل جریان آزاد اطلاعات از دست حکومت شوروی خارج شده بود، مشخص شد یکماه پیشتر ماجرای نیروگاه چرنوبیل در مرز اوکراین رخ داده و کمونیستها سعی در پنهانکاری عواقب این فاجعه انسانی داشتهاند. مساله چرنوبیل را پیشتر بهطور مشروح در این مطلب: «فاجعه چرنوبیل و انفجار کمونیسم با عادینشاندادن شرایط غیرعادی» کالبدشکافی کردهایم.
فرایند اضمحلال و فروپاشی کمونیسم در شلوغیهای کشورهای تحت سلطه شوروی هم که دیگر مثل سابق کنترل و سرکوب نمیشدند، خود را نشان داد. سال ۱۹۸۸ که کمونیسم دولتی شوروی و اقمارش، نفسهای آخر خود را میکشید، بسیاری از مردم آلمان شرقی از این بخش آلمان [که تحت سیطره شوروی بود] فرار کرده و از کشور خارج شدند. سال ۱۹۸۹ هم مجارستان و لهستان، موفق به برگزاری انتخابات آزاد شدند. بین این هیاهو و تلاشهای استقلال در کشورهای اروپای شرقی، ارتش شوروی حرکتی انجام داد که این حرکت هم مانند سیاستهای آزادیبخش گورباچف دیر بود و در زمان نامناسب انجام نشد. حرکت مورداشاره، تجاوز به لیتوانی بود که اوایل ۱۹۹۱ انجام شد و بهقول جان آر. ماتیوز «بهعلت تأخیر در انجام، بیاثر بود.» پیوستن دوباره آلمانهای شرقی و غربی هم در سال ۱۹۹۱ انجام شد و پیشتر در نوامبر ۱۹۸۹ بود که دیوار برلین فرو ریخته بود.
در ادامه روند فروپاشی، یکنکته تاریخی جالب وجود دارد و آنهم اینکه ۳۰ مه ۱۹۹۰ بوریس یلتسین، رئیسجمهور روسیه شد. باید توجه داشت که یلتسین رئیسجمهور روسیه شد نه شوروی! گورباچف هم در ادامه همینتحولات (در حالیکه هنوز نام رهبر شوروی را یدک میکشید)، در ژوئیه سال ۱۹۹۱ تلاش ناکام دیگری برای جلوگیری از فروپاشی داشت؛ بهاینترتیب که طرحی پیشنهاد داد که طبق آن، اقتصاد بازار توسعه پیدا کند، مذهب آزاد شود و گروههای جدید مذهبی نیز تشکیل شوند. بهعلاوه قدرت انحصاری حزب کمونیست هم پایان پیدا کند.
در مورد قدم پایانی هم، باید به تاریخ ۲۱ دسامبر ۱۹۹۱ اشاره کرد که تمام جمهوریهای اقماری شوروی (بهجز گرجستان) بیانیهای منتشر کرده و در آن اعلام کردند «اتحاد شوروی، دیگر وجود ندارد.» بهاینترتیب مرگ رسمی حکومت مرکزی کمونیستی شوروی رقم خورد. اما فروپاشی شوروی، از زاویهای دیگر که مربوط به گورباچف و رهبری حزب کمونیست میشود، اینگونه خلاصه میشود: ژوئیه ۱۹۹۱، گورباچف و جرج بوشِ پدر، پیمان کاهش سلاحهای استراتژیک (استارت) را امضا کردند. سپس گورباچف طی کودتایی نافرجام در ماه اوت، در خانه ییلاقیاش بازداشت شد؛ در ماه دسامبر از سمت ریاستجمهوری استعفا کرد و اتحاد جماهیر شوروی رسماً فروپاشید.