گاهی اوقات دلت میخواهد به یک جایی و به یک کسی وابسته باشی اما نیستی ، و چون نمیتوانی ، پس باید یک جورهایی از پس زندگی بربیایی . باید اختراعش کنی . اگر زمان مناسب نبود در زمان دیگری و در جای دیگری . پس یک روز ، تمام زندگیت را برمیداری ، یک چمدان و میگویی دارم میروم . « هیچکس مقصر نیست » داستان آدمهایی است که سالهایی از عمر را سپری کردهاند اما هنوز با محیطشان هماهنگ نیستند ، سازش نکردهاند و از نظر درونی چنان با خود کنار نیامدهاند که انگار هرگز زندگی نکردهاند . با زره در برابر دیگران ظاهر میشوند و با اینکه رفتارشان هوشمندانه است خیلی اوقات در برابر یک ارتباط دائم ناکام میمانند . از تنهایی میترسند ، از کامل زندگی نکردن ، میدانند خودشان را گول میزنند و در عین حال میدانند فریبدادن خود در مورد زندگی ویرانکننده است و بهایش را میپردازند . این داستان از زبان 3 نفر روایت میشود و خودکاوی آنان را در بر میگیرد .