گروه انتشاراتی ققنوس | هنوز بهترین رمانم را ننوشته‌ام
 

هنوز بهترین رمانم را ننوشته‌ام 1397/3/22

مشاهده

 

هنوز بهترین رمانم را ننوشته‌ام

مصاحبه اختصاصی ایبنا با اورهان پاموک، نویسنده نوبلیست ترک

اورهان پاموک، نویسنده 66 ساله اهل ترکیه، تنها نویسنده‌ایست که در این کشور موفق به کسب جایزه نوبل شده است. آثار او پیش از گرفتن این جایزه مهم ادبی نیز به زبان فارسی ترجمه شده بود، اما پس از دریافت نوبل، طیف گسترده‌تری از خوانندگان و حتی مترجمان با آثار وی آشنا شدند. درک آثار پاموک برای ایرانی‌ها بسیار آسان است زیرا وی به ادبیات فارسی تسلط داشته و در بسیاری از آثارش از درونمای ادبیات کلاسی ایران بهره می‌گیرد.

این نویسنده نوبلیست، روز سه‌شنبه به دعوت نشر ققنوس، که ناشر آثار وی در ایران است برای دومین بار به کشورمان آمد تا با خوانندگانش دیداری تازه کند. پاموک نویسنده‌ای فروتن و مردی باهوش است. از آن دست آدم‌ها که با جملات کوتاه، رسا و سریع خود شنونده را مجذوب خود می‌کند. او فرداصبح به کشورش باز می‌گردد اما در این مدت زمان کوتاه، فرصت این را پیدا کردیم که گپ‌و‌گفتی کوتاه با وی داشته باشیم که شما را در ادامه به خواندن آن دعوت می‌کینم.

ـ اگر خودتان بخواهید اورهان پاموکِ نویسنده را به ما معرفی کنید، درباره‌اش چه می‌گویید؟
من حتی خودم، خودم را نمی‌شناسم. از همین رو، سال‌هاست که هر شب خاطراتم را می‌نویسم. به‌نظر من هیچ انسانی نمی‌تواند در دو جمله خلاصه شود؛ بعضی روزها آرامم و بعضی روزها خشمگین‌. بعضی روزها فوق‌العاده خوش‌بین هستم و نیمه پر لیوان را می‌بینم و تخیلم شکوفا می‌شود، اما بعضی روزها ناراحت، بدبینم و از زندگی بی‌زارم. من تمام حالت‌های روحی یک انسان را در خود دارم و فکر می‌کنم همین خصیصه باعث شده که من به یک نویسنده تبدیل شوم. 

من به تعداد حالات روحی که دارم می‌توانم شخصیت خلق کنم؛ برای مثال فکر می‌کنم که فردا صبح قرار است به استانبول بروم. تجسم این شهر، حال در نظرم متفاوت است اما شاید فردا پس از پیاده‌شدن از هواپیما با استانبولی متفاوت از آنچه امروز تخیل می‌کردم روبروشوم.

خلاصه کنم، اورهان پاموک نویسنده‌ای است که از نوشتن و پسند خوانندگان خوشحال می‌شود.
 
ـ دیروز و امروز دفترچه‌ای سبزی در دست داشتید چه چیزهایی را در این دفترچه یادداشت می‌کنید؟
من 40 سال است که دفترهایی از این دست با خود به همراه دارم و نزدیک 4هزار صفحه تا به‌حال نوشته‌ام. ایتالو کالوینو خود را یک «گرافومانیا» یعنی یک دیوانه نوشتن می‌داند. من هم همین‌طورم. من در این دفترچه از هرچه می‌بینم؛ از موزه‌ها گرفته تا مشاهداتم در خیابان‌ها و خاطرات روزانه‌ام را می‌نویسم. دوست دارم روزی این‌ها را نیز تبدیل به کتاب کنم.
 
ـ در میان صحبت‌هایتان گفتید که ماه‌ها می‌توانید در اتاقی بنشینید و بنویسید. از عادت‌های خود در هنگام نوشتن بگویید.
می‌توانم ساعت‌ها به این سئوال‌تان پاسخ دهم. چون یادتان باشد من 41 سال است که تنها به کار نویسندگی مشغولم و در این سال‌ها عادت‌های زیادی را اختیار کرده‌ام. من یک میز کار دارم و اگر هر روز پشت آن میز کار ننشسته و چیزهایی ننویسم، عصبی می‌شوم. من به تک‌تک جزئیات میزکارم اهمیت می‌دهم. اما 40 سال است که با خوردن چای و قهوه شب را به صبح و صبح را به شب می‌رسانم.

نوشتن باعث شادی من می‌شود. همه دوست دارند که نویسندگان را قشری درمانده و بدبخت تصور کنند که به زندان افتاده و انواع فشار را تجربه می‌کنند. می‌دانید که من هم چنین فشارهایی را تجربه کرده‌ام. اما هنوز با اصرار این را می‌گویم که من نویسنده شادی هستم.
 
ـ وضعیت ادبیات نشر ترکیه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
در 10 سال گذشته بازار نشر ترکیه پیشرفت چشمگیری کرده است. اگر به آمار نگاه کنیم می‌بینیم که در تعداد عناوین منتشر شده رشد زیادی داشتیم و این را مدیون رشد تکنولوژی هستیم. نشر دیجیتال باعث ارزان‌شدن کتاب و در دسترس بودنش شد. پیشتر زمانی که از آمریکا به کشورم بازمی‌گشتم حسرت تنوع کتابی که در آنجا وجود داشت را می‌خوردم اما حالا در ترکیه نیز کتاب‌های متنوع بسیاری چاپ می‌شود. دیگر هربار با دوستان آمریکایی‌ام صحبت می‌کنم از بسته شدن کتابخانه‌ها در کشورشان گلایه می‌کنند. آمازون تبدیل به غولی شده که تمام کتابفروشی‌ها را می‌بلعد. اما در ترکیه اینطور نیست و هر روز به تعداد کتابفروشی‌ها اضافه می‌شود. اما خبر بد این است که آمازون دارد وارد ترکیه هم می‌شود.

ـ چه آرزویی دارید؟
آرزوی من داشتن عمری طولانی است. من ایده‌های زیادی در ذهنم دارم و دوست دارم تمام آن‌ها را تبدیل به کتاب کنم. هنوز زیباترین کتابم را ننوشته‌ام. هنوز زیباترین حسی که در دل دارم را با خوانندگان در میان نگذاشته‌ام. هنوز فکر می‌کنم که نویسنده‌ای جوانم و فرصت زیادی دارم.هر اثری که می‌نویسم فکر می‌کنم بهترین اثرم است اما بعد از انتشارش می‌گویم می‌توانم بهتر از این را خلق کنم.
 
ـ در مورد کتاب جدیدتان، «شب‌های طاعون» صحبت کنید؟
داستان رمان جدیدم در آوریل سال 1900 در جزیره‌ای خیالی در دوره عثمانی می‌گذرد. این جزیره گرفتار طاعونی می‌شود که از چین آمده، حاکمان شهر مجبور می‌شوند در شهر قرنطینه برقرار کنند. از فعل برقرار کردن استفاده می‌کنم زیرا برقراری قرنطینه مانند برقراری یک تمدن جدید و مدرن است. مردم دوست ندارند چون آن‌ها را به زحمت می‌اندازد. اما برای مردم، با وجود آن‌ها مجبوری که این کار را انجام دهی. این به نوعی کنایه است به وضعیت که کشورم در آن قرار دارد. مردم من برای به زحمت نینداختن خود دوست ندارند وضعیت تغییر کند و نجات مردم برخلاف میل خودشان سخت‌ترین کار دنیاست.

- شما از اورهان پاموک نویسنده برای ما گفتید. حال برایمان از اورهان پاموک پدر صحبت کنید.
پدر من فرد  منضبط و قانون‌گرایی بود. من در کودکی مهر پدری و رابطه پدر-پسر را آنچنان که باید، تجربه نکردم برای همین تلاش کردم که پیش از هرچیز، با دخترم رابطه دوستی برقرار کنم و برقراری این رابطه دوستی با دخترم یکی از پیروزی‌های من در زندگی‌ام بوده است. دختر اکنون 27 ساله است. او نیز دوست دارد نویسنده شود و به زودی نخستین رمانش را تمام می‌کند. میزتحریری در گوشه اتاقم گذاشته و هفته دوبار آمده و می‌نویسد.

- به دخترتان در نوشتن کمک می‌کنید و توصیه‌هایی به وی می‌کنید؟
نه. ترجیح می‌دهد دخالتی در کارش نکنم. بعضی روزها که می‌آید پیشم، هر دو مشغول حرف زدن شده و کار را فراموش می‌کنیم. تنها در آن مواقع است که به او اخطاری پدرانه می‌دهم و می‌گویم؛ «پرچانگی بس است. سرت به کارت باشد !»

- استفان کینگ، رمان مشترکی با پسرش نوشته است. آیا شما نیز روزی با دخترتان رمان مشترکی می‌نویسید؟
از این قضیه خبر نداشتم. ولی می‌دانم که اگر الان به شما بگویم، کار کردن با دخترم برایم لذت بخش است، نه تنها تیتر شما، بلکه تیتر تمام رسانه‌های جهان می‌شود و همه می‌نویسند؛ «پاموک می‌خواهد با دخترش رمانی مشترک بنویسد.» برای همین تنها می‌گویم، کسی از آینده خبر ندارد و شاید روزی چنین اتفاقی رخ دهد.

- کتابی هست که زندگیتان را تغییر داده و به نوعی به کتاب راهنمای شما تبدیل شده باشد؟
رمان «زندگی نو» خود را این‌چنین آغاز می‌کنم: « روزی کتابی خواندم و تمام زندگی‌ام عوض شد.» این جمله وصف حال من نیست و بیشتر دوستانم را توصیف می‌کند. دوستان من در جوانی کتابی خوانده و به پیروی از عقاید نویسنده آن کتاب‌ها زندگی خود را تباه می‌کردند. اما من هیچ وقت چنین آدمی نبودم. من همیشه آدم میانه‌رویی بودم. اگر احساس کنم کتابی مرا مسموم کرده، برای خنثی کردن زهرش، به دنبال کتاب‌های دیگری می‌روم. من خواننده‌ای نیستم که به یک نویسنده و کتاب وفادار باشم، من تنوع‌طلب هستم.

 ـ پس نتیجه می‌گیریم کتابی وجود ندارد که شما از خواندنش سیر نشده باشید.
چرا. رمان «آنا کارنینا» را بارها خوانده‌ام. من 6سال در دانشگاه کلمبیا این رمان را تدریس کردم و دیگر سطر به سطرش را حفظم. اما باز از آن خسته نمی‌شوم. در زمان تدریس همیشه یک نسخه ترکی از «آنا کارنینا» را همراه داشتم. در آن نسخه، بالای هر صفحه خلاصه آن صفحه را نوشته‌ام و هر بار به شاگردانم آن را نشان می‌دادم و می‌گفتم کتاب را باید این‌گونه خواند.
 
ـ در جایی گفته بودید که رمان «برادران کارامازوف» را نیز خیلی دوست دارید. پس می‌توان نتیجه گرفت که به ادبیات روسیه علاقه خاصی دارید؟
مگر می‌شود کسی ادبیات روسیه را دوست نداشته باشد. ادبیات روسیه به ادبیات کشورهایی مثل ما نزدیک است برای همین همیشه از خواندن آن لذت می‌برم.
 
ـ کتابی هست که بارها تصمیم به خواندنش گرفته اما موفق به اتمام رساندنش نشده باشید؟
بله. ولی از من نخواهید که اسم کتاب را به شما بگویم. ناتوانی در به اتمام رساندن یک کتاب ضعف من بوده نه نویسنده آن اثر. من دوست دارم که همیشه از موفقیت‌ها بنویسم. برای همین به این سئوال شما پاسخ نمی‌دهیم.

ثبت نظر درباره این خبر
عضویت در خبرنامه