.....................
روزنامه هم میهن
سه شنبه 13 تیر 1402
.....................
عصر دوشنبه بیستونهم خرداد 1402، سیزدهمین نشست از سلسلهجلسات عصر دوشنبههای مجله بخارا، به رونمایی از کتاب «روانشناسی هنر»، نوشته جورج مدر و ترجمه سهند سلطاندوست اختصاص یافت. در این نشست که در مؤسسه فرهنگی و هنری ققنوس راوی دوران برگزار شد، رضا افهمی، دانشیار گروه پژوهش هنر دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه تربیت مدرس، صالح طباطبایی نویسنده، مترجم، منتقد و دانشآموخته دکتری علومشناختی و سهند سلطاندوست، مترجم و دانشآموخته دکتری پژوهش هنر به سخنرانی پرداختند. در ابتدای این نشست، علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس از کتاب «روانشناسی هنر» چنین گفت: «کتاب حاضر به این موضوع میپردازد که چه راههای پرشماری میتواند در درک ارزش فعالیتهای خلاقه به ما کمک کند. این کتاب با بررسی نحوه ادراک ما از هرچیز، از رنگ گرفته تا حرکت، خلق آثار هنری را بهمنزله شکلی از رفتار انسانی بررسی میکند.»
سهند سلطاندوست: کتابی علیه روانشناسی عامیانه
کتاب حاضر یک عنوان از مجموعهای است که 40عنوان دیگرش را انتشارات راتلج چاپ کرده است بهاسم «روانشناسی همهچیز». «همهچیز» هم که میگوییم یعنی واقعا شامل همهچیز است. درون این مجموعه روانشناسی موسیقی، ویدئو گیم، مد، کمدی، شطرنج و ... هست. مؤلفان این مجموعه واقعا به موضوع مسلط هستند و همه پژوهشهای دانشگاهیشان در یک فاز مشخص است. مثلا مجموعه روانشناسی شطرنج هم دارد که شخص مؤلف تمام تحقیقاتش در مورد شطرنج است. از جورج مدر یککتاب دیگر بهنام «روانشناسی هنرهای تجسمی» در ایران ترجمه شده است که ترجمه و چاپ خوبی هم دارد اما این کتاب حاضر برای مخاطب عامتر است و هیچ پیشفرضی وجود ندارد که خواننده حتما روانشناسی بداند یا به هنر وارد باشد. این روانشناسی البته با روانشناسی عامیانه فرق دارد و اول امر هم تکلیف را روشن میکند که در هنر گزارههایی داریم که برخاسته از روانشناسی عامیانه هستند. مثلا میگویند 9درصد در هر جمعی چپدست هستند و چپدستها علاوه بر اینکه بهصورت خوداظهارانه معتقد هستند که خلاقترند، دید عمومی هم به چپدستها این است که آنها خلاقترند و هنرمندان بیشتری از بینشان هست. این مصداق روانشناسی عامیانه است. یا با همان فکتهایی که در روانشناسی عامیانه میآید، به دو نیمکره راست و چپ اشاره میکنند و میگویند نیمکره راست مربوط به یک سری فعالیتهای شناختی است و نیمکره چپ مربوط به چیزهای دیگر است و از اینجا به این میرسند که چپدستها، هنرمندتر و خلاقترند. این مسئله در کتاب کاملا رد میشود! چیزی که در فصل اول این کتاب است، اما چنین است: بین هنرمندانی که چپدست هستند تحقیق شده که روشهای مختلف دارد. مثلا هاشور زدن چپدستها با راستدستها و حتی تیکزدنهای آنها نیز فرق دارد. از روی چیزهای مختلف به این نتیجه رسیدند که خیلی از هنرمندهایی که فکر میکردند چپدست هستند، چپدست نیستند و تعداد چپدستها در جامعه هنرمندها نسبت به چپدستها در جامعه عادی که 9درصد است، کمتر هم هست. پس این موضوع نهتنها تأیید نشد بلکه برعکساش هم وجود دارد. این نمونهای بود که رویکردهای فوق در آن نیست که از فرط تکرار کلیشه شده و بدیهی انگاشته شده است.
رضا افهمی: روانشناسی هنر، ترامپ را پیروز کرد
حوزه کاری من در 15-10سال گذشته، روانشناسی هنر است. بیشتر در سهحوزه متفاوت کار میکنم: یکی روانشناسی ادراکی هنر، دیگری روانشناسی رفتاری هنر و یکی هم در مورد خلاقیت. شاید برخی علاوه بر ترجمههایم که بیشتر در حوزه دیزاین و معماری هستند، کتابم را با عنوان «تحقق فضای خلاق: تئوری افوردنس محور» دیده باشند که راجع به مفاهیم خلاقیت در قرن 21 و نقش تئوریهای روانشناسی در به وجود آوردن فضاهای خلاق صحبت میکند. در حوزه مقالات هم نگاه من بیشتر معطوف به استفاده از هنر برای چیزهای دیگر است؛ هنرهای کاربردی و ادراک هنرهای زیبا و...
با مطالعه ویراست اول ترجمه کتاب «روانشناسی هنر» متوجه شدم، نشرهای بزرگ دنیا چه هوشمندیهای غریبی دارند. این کتاب با کتابهای روانشناسی هنر که روانشناسان نوشتهاند، متفاوت است. در حوزه روانشناسی هنر شاید بسیاری فکر کنند که این حوزه پیوندی میان روانشناسی و هنر است؛ تیپی شبیه بینرشتهایهای جدید! در سالهای اخیر البته هست ولی در طول تاریخاش برای روانشناسان هنر، هنر صرفاً یک بهانه برای سنجش است. آن چیزهایی که من و شما در دنیای هنر در موردش حرف میزنیم ـ مثل فلسفه هنر، نوشتار هنری، نقد هنری یا چیزهای دیگر ـ همان چیزی است که تئودور فخنر (Theodor Fechner) از دنیای روانشناسی هنر کنار میگذارد و نام آنها را «زیباییشناسی از بالا» میگذارد و در عوض از «زیباییشناسی از پایین» که مورد سنجش علمی و تجربی قرار میگیرد، صحبت میکند. بنابراین جنس آن کتابها به این شکل نیست و شاید برای کسی که برای اولینبار کتابی درباره روانشناسی هنر میخواند، این کتاب خیلی جذاب نباشد. اگر خود مقالات مدر را هم بخوانید به این شکل نیستند و مقالاتی کاملاً علمی هستند. ویژگی این کتاب این است که برای کسی که با آثار هنری آشناست و هنرمند است، سعی کرده یک پلفکری بین سهبخش از روانشناسی زده شود: روانشناسی ادراکی، روانشناسی رفتاری و روانشناسی تکاملی. مدر سعی کرده دیدی بسیار محدود ولی جذاب از روانشناسی تکاملی بدهد که نقش بسیار مهمی در شکلگیری زیبایی دارد و به این سوالات بنیادی که ما چرا زیبایی را درک میکنیم؟ زیبایی در زندگی ما چه نقشی داشته است؟ و ما چرا هنر را پدید آوردیم؟ پاسخ میدهد. در این زمینه بهنظر میرسد که در سیر تکامل انسان هیچیک از اینها نیازهای ضروری نبودند و غذا یا سرپناه نیازهای بزرگتری بودند. یکی از حوزههایی که بهطور ویژه مدر درباره آن صحبت میکند، روانشناسی خلاقیت و تکاملی است که چیزهای اولیهای است برای آشنایی، اما نقش مهمی در زدودن بسیاری از خرافهها و آن چیزی که ما به آن روانشناسی عامیانه میگوییم، دارد. این روانشناسی عامیانه امروزه در جامعه ما نیز بهویژه در حوزههای خلاقیت شیوع پیدا کرده و متاسفانه در سالهای اخیر صدها موسسه با همین تفکرهای نادرست راه افتاده است و در حال تربیت و تبلیغ برای فرزندان ما هستند. این موسسهها نقش بسیار مهمی در علاقمندسازی افراد به روانشناسی هنر داشتهاند ولی واقعیت داستان این است که حوزهای که روانشناسی هنر از آن تغذیه میکند، حوزه هنرهای زیبا، حوزه بسیار کوچکی است.
روانشناسی یک علم مادر در حوزه علوم انسانی است و سیطرهاش بر دیگر بخشهای علوم انسانی بسیار زیاد است. روانشناسی علمی است که همیشه بهسمتی رفته که پول آنجا بوده است. بنابراین امروزه حجم بسیار بزرگی از روانشناسی هنر در مارکتینگ و وبسایتهای فروش بهکار برده میشود؛ اینکه چه میخرید، چیزها را چگونه میبینید و چگونه میشود شما را جلب کرد. روانشناسی هنر همان چیزی است که در انتخابات آمریکا، ترامپ را به پیروزی رساند. همان چیزی است که ناخودآگاه شما را وادار میکند که به یکنفر دیگر رأی دهید! روانشناسی هنر به تجربهای از زیبایی که در زندگی روزمره داریم و روی تکتک اتفاقات تأثیر میگذارد، میپردازد. اینکه از کدام خیابان کجا بپیچم، کجا مکث کنم، کدام ساختمان را ببینم، چه کتابی را بخرم و چهچیز را نخرم، چهچیز را دوست دارم و چهچیز از چهچیزی بهتر است و همه آنچیزی که شما وقتی شب پشت میزتان مینشینید با آن سروکار دارید. بنابراین این حوزه، حوزه بزرگی است و حوزه هنرهای زیبا یا هنر متعالی که در بخشی از کتاب به آن پرداخته شده، امروزه حوزه کوچکی در روانشناسی است.
صالح طباطبایی: تعریف کتاب از هنر در تنگناست
تخصص من علوم شناختی است. البته گرایش تخصصی من زبانشناسی شناختی است. نویسنده این کتاب، استاد رشته روانشناسی در دانشگاه لینکلن انگلستان و تخصصاش درواقع ادراک حرکت، هنر و خطاهای بصری است. این کتاب از مجموعهای است که راتلج برای خوانندگان عام انتخاب کرده است. موضوعاتی که راتلج انتخاب کرده، متنوع است. دلیل این گوناگونی هم این هست که خواستهاند خوانندگان را با موضوعات بسیار متنوع، بسته به علاقهشان آشنا کنند. انتظار این است که سطح کتاب خیلی تخصصی نباشد چون برای خوانندگان عام هست و خیلی وارد مباحث تخصصی این حوزه نمیشود. انتظار دیگر این است که این گستره وسیع روانشناسی هنر را خیلی جمع کند، چون در کتابی که انگلیسیاش حدود 150صفحه است واقعا نمیشود این موضوع را جمع کرد. اینها انتظاراتی است که ما از کتاب داریم. کتاب روشن است و با ترجمه خوب سهند سلطاندوست برای خواننده فارسیزبان هم قابلفهم و زودیاب است. من چند سرفصل را انتخاب کردم. اولین سرفصلی که قصد دارم با شما به اشتراک بگذارم این است که تعریف هنر در این کتاب در تنگناست. در صفحه14 نویسنده مینویسد: «تعریف فراگیری از هنر گستره رشتههایی چون هنرهای تجسمی، هنرهای نمایشی و ادبیات را دربر میگیرد. کتاب بهمنظور سادگی و بیشازهمه برای گزیدهگویی، توجه خود را به هنرهای تجسمی (طراحی، نقاشی، مجسمهسازی و عکاسی) معطوف میکند، گرچه بسیاری از پرسشها و پنداشتهای مطرحشده به دیگر رشتههای هنری نیز مرتبط خواهند بود.» در اینجا مترجم برای Visual Arts معادل معروف و جاافتاده «هنرهای تجسمی» را آورده است. ترجیح من اما این است که این واژه را به «هنرهای دیداری» ترجمه کنم. جالب اینکه در صفحه 25 کتاب در عبارت «هنر از دیرباز رسانهای بصری که آفریده دستانی ماهر است، تلقی میشود...»، مترجم برای visual media معادل «رسانه بصری» را گذاشته است. تعریف گسترده نویسنده از هنر، رشتههایی چون هنرهای تجسمی، هنرهای نمایشی و ادبیات را دربرمیگیرد. او این حوزهها را حوزههای اصلی هنر در نظر گرفته و منظورش از هنرهای نمایشی هنرهایی است که اجرا میشوند و بدینترتیب او حتی موسیقی را جزو همین دسته میداند. حتی installation را در همین بخش میدانند. در ادامه اما نویسنده توجه خود را به هنرهای تجسمی معطوف میکند. یعنی قرار نیست به هیچکدام از هنرهایی چون سینما، تئاتر، معماری و موسیقی پرداخته شود. علاوه براین و بهدلایل مشابه، مباحث عمدتاً از نمونه آثار هنری خلقشده در سنت غربی و اروپا و آمریکا بهره میگیرد و از لحاظ گستره جغرافیایی هم تمام نمونهها از هنر غربی ذکر شده است. در یک مورد به هنر کهن مصری اشاره دارد و در چند مورد به هنر سنتی ژاپنی، اما این اشارهها در مقابل اشارات به هنر غربی بسیار اندک است. نویسنده در صفحات 24 و 25 نیز در عنوانی تحتعنوان «مراد ما از «هنر» چیست؟» تعریفی «ساده و کموبیش ناپخته» دارد و میگوید هنر «برای اهداف این کتاب، عبارت است از «طراحی، نقاشی و مجسمهسازی»». من این تعریف را خیلی نمیپسندم! این تعریف به مصداق است و کار دقیقی هم نیست؛ اینکه بهجای تعریف هنر، مصادیقش را بگوییم، سپس مصادیقش را هم محدود کنیم. درضمن وقتی در مورد روانشناسی هنر صحبت میکنیم، مگر میشود موسیقی را نادیده گرفت! یا کسانی چون لورنتسو گیبرتی و باتیستا آلبرتی که هنر غربی را در دوره آغازین رنسانس بنیان گذاشتند، معمار بودند و درواقع معماران، اساس زیباییشناسی غربی را بنیان گذاشتند. مگر میشود در کتابی در مورد روانشناسی هنر صحبت کرد و این بخشهای مهم را کنار گذاشت؟ نویسنده خود وعده تحلیل عکاسی را هم میدهد و بعد آن را نیز حذف میکند.
سوال بسیار مهمی در این کتاب مطرح شده که آیا موضوع هنر «امر زیبا» است یا نه؟ نوئل کارول بحثی در تعریف هنر دارد که آیا مقصد از هنر، امر زیباست؟ یعنی باید زیباییشناسی را مساوی با هنر دانست؟ بعد خود او این را نقض میکند. مدر هم معتقد است که موضوع هنر، امر زیبا نیست. کافیاست «تاریخ زیبایی» امبرتو اکو را مطالعه کرد تا دید او با چه تسلط بیمانندی در مورد تاریخ زشتی در هنر صحبت میکند. اما نکتهای که مدر میگوید از این قرار است: کسانی از اوایل قرن گذشته (مقصودش زمانی است که مارسل دوشان آن آبریزگاه مردانه را عرضه کرد و نامش را Fountain گذاشت یا زمانی که اندی وارهول جعبههای صابون خود را بهعنوان اثر هنری عرضه کرد) کوشیدهاند به این پرسش بپردازند و حکم کنند که آیا چیزی اثر هنری است یا خیر؟ هدف آنها، حذف کامل ملاحظات زیباییشناختی از تعریف هنر و نشاندن مقاصد مفهومی بهجای آنهاست. ما در اینجا دیگر صحبت از امر زیبا نمیکنیم، صحبت مفهوم است. مدر اینجا نتیجه میگیرد که ملاحظات ناظر بر زیبایی طبیعی و زیباییشناسی بصری حالا دیگر بلاموضوع شده است. دیگر امروز و بعد از آثاری که در قرن بیستم ارائه شده است اینها ربطی به هنر ندارد.
من میخواهم بگویم اینطور نیست. نویسنده اطلاعات تاریخی دقیقی ارائه نمیکند و میگوید امر زیبا از آغاز قرن بیستم از هنر گرفته شد، درحالیکه اینگونه نیست. بهنظرشما از چهزمانی امر زیبا از هنر گرفته شده است؟ از قرن چهارم پیش از میلاد. ما نویسندگانی داریم از قرن چهارم پیش از میلاد که میگویند موضوع هنر، امر زیبا نیست. من از خود «بوطیقا»ی ارسطو برای شما میخوانم: «ما همه از محاکات لذت میبریم. آنچه درستی این سخن را نشان میدهد رویدادهایی است که در واقعیت رخ میدهد. چیزهایی هستند که در زندگی واقعی از دیدنشان رنج میبریم ولی اگر به تصویری از همان چیزها که با بیشترین جزئیات ممکن تصویر شده است بنگریم، لذت میبریم. مانند تصاویری از ظاهر فرومایهترین جانوران، حتی دیدن تصاویری از لاشه آنها.» ارسطو میگوید اگر لاشه سگ را ببینید از آن بیزار میشوید ولی اگر یک نقاشی دقیق از آن ببینید میگویید چقدر هنرمندانه است و لذت میبرید. یعنی موضوع هنر، امر زیبا نیست و هنر کارش محاکات است. بنابراین روایت نویسنده که امر زیبا از آغاز قرن بیستم از هنر کنار گذاشته شده است، روایت تاریخی دقیقی نیست. نکته سوم ربط علم به هنر و تاریخچه آن است. میدانید که هنر و علم از آغاز رنسانس در ایتالیا بههم نزدیک شدند؛ برای نمونه رابطه اپتیک و علم مناظر و مرایا با پرسپکتیو هنری. نویسندگان عصر رنسانس چون آلبرتی، همه آثار اپتیک را میخواندند و بعد پرسپکتیو را یاد میگرفتند و به هنر ورود میکردند. مدر خواسته از این ارتباط نزدیک تاریخچهای به دست بدهد و میگوید چهرههای پیشرو در تاریخ هنر، نقش مهمی در توسعه خود علم ایفا کردهاند. فیلیپو برونلسکی (1446ـ1377م) هنرمند، زرگر و مهندسی بود که سازوکار دقیق پرسپکتیو خطی را گسترش داد. پرسپکتیو خطی با استفاده از خطوط واقعی یا ضمنی که در نقطه گریز روی خط افق به هم میرسند، حس عمق را در تصاویر ایجاد میکند. تصاویر رایانهای در صحنههای سهبعدی که در بازیهای رایانهای بسیار رایج هستند، با سازوکار پرسپکتیو برونلسکی منطبق هستند. پس میشود نتیجه گرفت که برونلسکی مبدع پرسپکتیو خطی است. این کاملاً و صددرصد غلط است!
من در کتاب «مروری بر نظریههای زیبایی در زیباییشناسی تجربی و علوم شناختی» به این موضوع و نقش ابنهیثم اشاره کردهام. البته کشف بنده هم نیست و خود پژوهشگران غربی هم به آن معترف هستند. خانم باربارا فریدمن از هنرپژوهان معاصر، در سال 1991م، در مورد اینکه برونلسکی چقدر در ابداع پرسپکیتو خطی تأثیر داشته است، مینویسد: «آلبرتی «درباره نقاشی» را به برونلسکی اهدا کرد و زندگینامهنویس عصر رنسانس، جورجو وازاری بر آن بود که برونلسکی به مازاتچو، فن مناظر و مرایا را آموخت. دوست نزدیک برونلسکی و آلبرتی؛ جغرافیدان شهیر، پائولو توسکانی در 1444م نسخهای از کتاب مسائل مناظر و مرایا را به فلورانس آورد. این اثرمعروف که دههها از 1390م تا 1400م در دانشگاه پادوا تدریس میشد، تحتتأثیر نویسندگانی چون جان پکم و چهبسا راجر بیکن و دیگران به نگارش درآمده بود. بااینهمه تمام این رسالهها بر متونی قدیمیتر درباره نورشناسی از ویتلو و ابنهیثم متکی بودند. آلبرتی نظریه هرم بینایی خود را از نخستین اثر اروپایی درباره نورشناسی یعنی مناظر ویتلو در سده سیزدهم گرفت و ویتلو نیز بهنوبهخود از دانشمند عرب (ایرانی) که در مغربزمین به «الحازن» (Alhazen) معروف بود، تأثیر پذیرفت. از آنجا که مأخذالحازن هنوز در دست بررسی است فعلا نمیتوان خاستگاههای نورشناسی رنسانس را به منبعی متقدمتر از کتاب «مناظر و مرایا»ی ابنهیثم بازگرداند.» کتاب ابنهیثم ابتدا به لاتین و بعد در قرن 13میلادی به ایتالیایی ترجمه شد. آلبرتی 38بار در رساله خود از دانشمند بزرگ، «الحازن» نام برده است. قسمتهایی، ترجمه کلمهبهکلمه مناظر ابنهیثم است. با مطالعه کارهای ابنهیثم دیده میشود نیوتن از او بهره برده و مسئله «الحازن» مسئلهای است که نیوتن در اپتیک خود آورده است؛ مسئله معروفی که خودش حل کرده است. البته بسیار دشوار و پیچیده است. البته اگر نور را موج بدانید و بخواهید این مسئله را به روش هویگنس حل کنید، بهراحتی قابلحل است. اگر نور را ذره بدانید که در خط مستقیم حرکت میکند، فقط اصل حداقل فرما (Fermat) میتواند این مسئله را خیلی راحت حل کند. ابنهیثم شخصیت عجیب بزرگی بود. در همه شاخهها و علوم شناختی کارهایی در مورد خطاهای بینایی کرده که حیرتبرانگیز است. حال ببینیم تحقیقات جدید چیست؟ دومینیک رنو، پژوهشگری فرانسوی است که غالب آثارش به زبان فرانسه است و کتابی دارد تحتعنوان «نورشناسی و پیدایش مناظر و مرایا» یا همان پرسپکتیو که سال 2014م درآمده است. جورج مدر کتاب «روانشناسی هنر» را در سال 2021م نوشته است. بنابراین حتماً باید نگاهی به این کتابها میانداخته است! اینها منابع پژوهشهای جدید هستند ولی ظاهرا مدر این کتابها را ندیده است. رنو آنجا میگوید دو مسیر برای ابداع پرسپکتیو خطی وجود دارد؛ الحازن یا ابنهیثم، ویتلو (دانشمند لهستانی که براساس کارهای ابنهیثم کار کرده است) و برونلسکی. این یکخط است. خطدوم الحازن، پکم، پلاکانی و برونلسکی و خود آخر این نتیجه را گرفته است: بیکن، پکم و ویتلو بهسختی به مفاهیمی که ابنهیثم ارائه کرد متکی بودند. این کتاب فوقالعاده است. اینها را مقایسه کرده و کنار هم گذاشته است. شما حیرت میکنید؛ یعنی گرتهبرداری عین عبارت را نقل کرده است. البته در میان اینها تنها آلبرتی هست که مدام اشاره میکند و میگوید: استاد بزرگ، الحازن.
تعریف هنر در کتاب حاشیهای است
ابتدا تعریف هنر را در «دایرةالمعارف هنر» رویین پاکباز دیدم؛ گفتم خب هنر یعنی هنر. ولی در این مورد خودتان بهتر از من واقف هستید که وقتی واژه Art را بهتنهایی میگویند، معمولاً منظورشان هنر تجسمی است و من هنوز این جرأت را در ترجمهام نداشتم که وقتی میگوید رامبراند آرتیست، این را ننویسم هنرمند، واقعیتاش وقتی میگویند آرتیست، منظورشان نقاش است؛ قبول دارید؟ بیشتر اوقات نمیگویند Painter، میگویند Artist. راجع به موسیقی کاملا درست میفرمایید اما در این مجموعه راتلج Psycology of Music هم هست .منظورم این است که راتلجیها بعضاً خودشان هم میدانند که کارشان دقیق نیست و نویسنده نوشته بود من خود دلگیرم از سر ویراستار که چرا اسم کتاب من اینگونه شد. واقعامر، تعریف هنر در این کتاب واقعاً حاشیهای است؛ تعریف واژگانی میدهد چون برایش چندان مهم نیست. این کتاب فقط مقدمه است. ولی کتاب دیگر Psycology of Visual Art، دیگر روانشناسی هنر نیست بلکه روانشناسی هنرهای تجسمی است. در کتاب حاضر خیلی چیزها در حد مخاطب عام مطرح شده و حال برخی ممکن است بگویند، این را مطرح نکن اگر قرار است غلط بگویی. اصلا نگو پرسپکتیو خطی را برونلسکی پایهگذاری کرده است! ولی انگار چیزی است که جا افتاده و ماموریت مؤلف هم این نیست که به کجفهمیها و غلطهای مصطلح در حوزههای مجاور بپردازد. نویسنده اما به غلطهای مصطلح Psycology of Art (مثلاً این باور غلط که چشم ما مثل دوربین دیجیتال عمل میکند) ورود میکند. مطالبی که دکتر طباطبایی از ابنهیثم گفتند تحقیقات پیشرفته است و فکر نمیکنم در برنامه راتلج این بوده باشد که اینگونه به ماجرا ورود کند. بههرحال آنها هم کتابهای خاص دیگری دارند که در این فضا باشند. درعینحال مدر جاهایی که نیاز بوده، پنبه بدفهمیها، افسانهها و روانشناسی عامیانه زده شود، بسیار خوب این کار را کرده است.
اثر هنری را باید جامعه هنری بپذیرد
نوئل کارول در کتاب «فلسفه هنر» تعاریف مختلف از هنر را از دوره یونان باستان تا دوره معاصر میآورد، سپس همه را با مثال نقض، نقض میکند. میدانید روش فلسفه تحلیلی این است که تعریف را به شروط لازم و کافی تقسیم میکنند. در علوم شناختی این را نمیپذیرند. کارول حتی دیدگاه ویتگنشتاین را مطرح میکند و میگوید هنر تعریف ندارد. آن مثال معروف صندلی را میزند و بعد مثال بازی را میزند که مثلا خالهبازی را بازی میگوییم و شطرنج و فوتبال را هم میگوییم بازی. اینها چه شباهتی دارند! نوئل همه آنها را رد کرده و تعریف خودش را پیشنهاد میکند که تعریف تاریخی هنر است. بعد هم آخر کتاب میگوید فکر نکنید حرف اول و آخر را من زدم و این راه ادامه دارد. نوئل میگوید، اثری اثر هنری نامیده میشود که در جامعه هنری بهعنوان هنر در طول تاریخ برشمرده شده باشد. یعنی اگر کسی داخل خانهاش اثری را درست کند خیلی هم زیبا، این اثر هنری نیست. اثر هنری باید در جامعه هنری بیاید، محک بخورد و هنرمندان و جامعه هنری در طول تاریخ بهعنوان اثر هنری از آن یاد کنند. بسیاری از آثار بودند که در زمان پیدایششان هیچکسی آنها را هنر نمیدانست.
روانشناسی علم حاکمیتی مهمی است
در کشور ما روانشناسی رشتهای نیست که پول در آن باشد. تصورمان از روانشناس کسی است که مینشیند به دردودل آدمها گوش میدهد و التیامی برای دردهای آنها پیدا میکند. ولی واقعیت این است که نه! روانشناسی با روانکاوی یا آنچیزی که روانکاوها انجام میدهند، اشتباه نشود. روانشناسی اجتماعی و روانشناسیهای پیچیدهتر مثل روانشناسی اخلاق یا روانشناسی مارکتینگ و بیزینس همگی پایه آمریکایی دارند. روانشناسی کلاً دانشی است که در آلمان متولد و بهسرعت به آمریکا منتقل شد و در آنجا رشد کرد. این دانش امروزه نقش حاکمیتی در جهان دارد. یعنی شما فرض کنید حجم زیادی از روانشناسها در گوگل کار میکنند تا میتوانند مفاهیمی مثل وفاداری به گوگل و احساس اطمینان به آن و چشمنوازی و هزاران چیز دیگر را بسازند. همینطور در سیاست بخش بسیار بزرگی از برندینگ آدمهای سیاسی و رفتارشان و چیزهایی که حولوحوششان گفته میشود، متاثر از روانشناسی است. دنیا امروزه بیشتر از هر علمی با روانشناسی کنترل میشود و ازطریق مدیا یا هرچیز. چیزهایی که ازنظر ما خیلی عادی جلوه میکند. چیزهایی که باید شما یا بپذیرید یا نپذیرید و از آن روی برگردانید. ما وارد دنیایی شدیم که حالت ابزاری فیزیکیاش را از دست داده است و حالت اطلاعاتی دارد و در این دنیای اطلاعاتی، روانشناسی جزو علوم حاکمیتی بسیار مهم تلقی میشود. نمیخواهم بگویم همهچیز درراستای کنترلکردن توده عمومی بهکار میرود. بهعنوان مثال من یکی از حوزههای دوری که در آن با یکی از دوستانم همکاری میکنم، روانشناسی اخلاق در جامعه است. تحقیق بسیار بزرگی در آمریکا نشان میدهد که نفرت در جامعه آمریکا اول از روزنامههای محلی کوچک شروع میشود و این گسترش پیدا میکند و طی یکروند 10ساله به روزنامههای بزرگ میرسد. بنابراین کسانی که در این حوزه فعالیت میکنند، باید بدانند چگونه امور محلی را کنترل کنند تا ریشههای نفرت در آمریکا را از بین ببرند. شما آمریکای قبل از برجهای تجارت جهانی یادتان هست؟ تصورتان از آن آمریکای بزرگ و عظیم چهبود؟ آنزمان هم آمریکا بیخانمان داشت و همه اتفاقات امروز میافتاد ولی داستان این است که چهره آمریکای بزرگ وجود داشت. فرو ریختن برجها فرصت بسیار بزرگی به آمریکا داد تا بگوید حالا که مجبور نیستیم بزرگ باشیم، بگذارید همسطح باقی دنیا باشیم. بنابراین لازم نیست برای باقی دنیا آقایی کنیم و پول خرج کنیم. آمریکایی که امروز به دنیا نشان داده میشود، آمریکایی که اگر در جایی از دنیا جنگ شود، میگوید که همه دنگشان و سهمشان را بگذارند چون میخواهیم بجنگیم، در رسانه دهه 1990 هیچوقت نشان داده نمیشد. آمریکای دهه90، آقای دنیا بود و پول خودش را خودش میداد. یعنی آنها اینگونه سیاستشان را تغییر میدهند و اینها همه ازطریق روانشناسی توسعه پیدا میکند. صورت بیرونی این قضیه، دیزاین هنر است.
disinterested یعنی بیغرضانه
در مورد ترجمه کتاب چندبار اشاره کردم بسیار خوب است، اما مثل تمام کارها ایرادهایی هم دارد. من اینها را نوشتهام ولی فقط یکی را میگویم؛ چون خیلی مهم است. ایرادی شایع است در ترجمه دو واژه disinterested و uninterested. اصطلاح disinterested به فلسفه کانت مربوط است، بهویژه نقد سومش. البته در نقد دوم و اخلاق به این اشاره دارد اما عمدتا در نقد سوم (نقد قوه حکم) است. کانت معتقد است اگر ما میخواهیم چیزی را زیبا بنامیم، باید هیچ غرضی پشت حکمی که در مورد زیبایی او میدهیم، نباشد. این جمله سعدی را شنیدهاید که هرکسی عقل خود به کمال داند و فرزند خود به جمال. یعنی از دید کانت، حکم کسی که حکم میکند این فرزند من زیباست چون فرزند من است، حکم زیباییشناسی نیست، چراکه مبتنی بر غرض است. باید یک شیء را فینفسه و بدون هیچغرضی، زیبا بخوانید. حکم زیباییشناسانه نزد کانت disinterested است، یعنی بیغرض. Uninterested اما یعنی بیعلاقه. ایندو کاملا دوکلمه متفاوت هستند و در دیکشنریهای خیلی پیشپاافتاده هم متفاوتند. در صفحه 33 کتاب آمده است: به بیان ایمانوئل کانت، زیبایی حکم ذوق است و ناشی از درک عقل. ذوق هنری ثمره آموزش دانسته میشد و باور بر این بود که زیبایی بهمثابه لذتی «بیعلاقه» تجربه میشود. اینجا اما «بیغرضانه» باید ترجمه شود. شما ممکن است حکم زیبایی کنید و علاقه داشته باشید و گلی را زیبا حکم کنید، هیچ غرضی هم نداشته باشید و به آن علاقه داشته باشید، هیچ ایرادی هم ندارد. این اشتباهی است که البته فقط مترجم این کتاب مرتکباش نشده و سالهاست در ترجمه کانت این اشتباه تکرار میشود.