گروه انتشاراتی ققنوس | نگا‌‌هی به دو سو: در حاشیه کتاب «کلمات» سارتر: هم میهن
 

نگا‌‌هی به دو سو: در حاشیه کتاب «کلمات» سارتر: هم میهن

روزنامه هم میهن 

«ژان‌پل سارتر» کیست؟ همه‌چیز از چشمان او خواندنی است. حال اگر بخواهیم این «ژانوس» ادبیات، فلسفه، سیاست،‌ تئاتر و روزنامه‌نگار فرانسوی را از مسیر چشمان او دریابیم، هر چشم ما را به‌سویی می‌برد که در حرکتی موازی با چشم دیگر نیست! سارتر، در یک زمان، نگاهی به دو سو داشت.
 جهت هر یک از چشمان او، خیره به جهتی متفاوت از چشم دیگرش بود و این کشف شوخ‌چشمانه «سیمون دوبووار» بود که در مصاحبه مشهورش با سارتر به آن اشاره کرد. دوبووار، از این لوچ‌بودن سارتر به این نتیجه رسیده بود که او چشمی ناظر به سیاست و چشم دیگری ناظر به ادبیات دارد.
 افق‌هایی که سارتر با چشمان لوچ خود می‌دید، یا به عبارت بهتر زاغ آن‌ را چوب می‌زد، در ادبیات و سیاست خلاصه نمی‌شد. انگار که او چشمان دیگری هم داشت که از نگاه بقیه پنهان بود. همین ویژگی که از نگاه دوبووار به چهره عجیب سارتر آشکار شده، ساده‌ترین دلیل برای یگانگی روشنفکری است که دشتی فراخ برای جولان اندیشه را در سیطره خود داشت. سارتر، در بطن مهم‌ترین اتفاقات زمان خود بود و به هر افق که خیره شد، تاثیری شگرف به جای نهاد. سارتر، چه در ادبیات و چه در روی‌آوردن به سیاست، بنیان هر چیزی را نشانه رفت که تا پیش از او ساحتی بدیهی و بی‌پرسش بود.
 
علی قلی‌پور:
عمل ادیبانه سارتر در سیاست
سارتر با نگاهی که به آینده داشت، هر گام که برداشت، راه نرفته را پیش از رفتن چنان مرور کرد تا مگر در جاودانگی گامی به خطا برندارد. وقتی‌که او با رمان «تهوع» نام خود را در ادبیات جهان جاودانه کرد، با طیب خاطر به سیاست و دخالت عملی و متعهدانه در آن پرداخت.
 
 سیاست دغدغه‌ای بود که پس از جاودانگی او در ادبیات ظاهر شد. به‌قول «ایرج‌میرزا» در خطاب به «عارف قزوینی»، «سیاست کرمی بود که او داشت» و سرانجام هم در «عمل» به‌سوی آن رفت. این فعالیت تا لب گور هم گریبان سارتر را رها نکرد و کارهایی که در سیاست کرد؛ از حضور در جمع شورشیان می 1968 گرفته تا همکاری با «میشل فوکو»، دیدار با «فیدل کاسترو»، مقدمه ‌نوشتن برای کتاب «فانون» و تاختن به موضع‌گیری «آرون» و غیره باعث شد که در هر دوره‌ای، به‌شکلی رسمی، تجدیدنظر در آرا و موضع‌گیری سیاسی خود را اعلام کند.
پرش از مارکسیسم به کمونیسم و غلتیدن به استالینیسم و سرانجام نگارش و تجدیدنظرهای پیاپی بر «نقد عقل دیالکتیکی» که اگزیستانسیالیسم ویژه سارتر را درون سنت‌های مارکسیستی او جای می‌دهد؛ که این هم پایان راه نبود و با مرگ سارتر ناتمام ماند.
این سفر پر فراز و نشیب کسی است که اگر هم نمی‌خواست، دست‌کم بارها و بارها در مظان این اتهام قرار گرفت که صندلی راحتی خود را در مسیر تاریخ نهاده است. «آلبر کامو» در همان نامه مشهور که سارتر را با عنوان «جناب سردبیر، آقای سارتر» خطاب کرده بود، دوری سارتر را از عمل‌گرایی در گذشته و بر کوس عمل‌گرایی در زمان حال، آن هم زیر بیرق سرخ کمونیست، نشان داده بود و این مهم‌ترین نقطه تلاقی سارتر و کامو به‌عنوان دو روشنفکر طراز اول در فرانسه بود. 
سارتر تا پیش از رسیدن به یقینی درباره نابغه‌بودن خود، به سیاست میرا روی نیاورد. او نزد سیمون دوبووار اعتراف کرد که «تا زمانی که تهوع را به پایان نبرده بودم، فقط خواب نبوغ و نابغه‌بودن را می‌دیدم. اما پس از جنگ، در 1945، خودم را به اثبات رسانده بودم- اتاق بسته را نوشته بودم و تهوع را. در 1944، زمانی که متفقین پاریس را ترک کردند، من صاحب قریحه و نبوغ شده بودم و همچون نویسنده‌ای صاحب قریحه و نبوغ که سفری به کشور دیگر می‌کند، عازم آمریکا شدم.
 در آن زمان جاودانه شده بودم و از جاودانگی‌ام مطمئن بودم و این بدان معنا بود که دیگر نیازی به اندیشیدن بدان نداشتم.» [جودیت باتلر، ژان‌پل سارتر، ترجمه خشایار دیهیمی، انتشارات کهکشان، 1375، صفحه 33]
برای ضربه کامو، این وابستگی سارتر به نبوغ و جاودانگی پاشنه آشیلی برای عمل‌گرایی سارتر و ورود او به سیاست بود. سیاست برای او همه‌چیز بود: فلسفه، هنر، ادبیات با اجزای بنیادین بسیاری که هرکدام برای سارتر محل یک پرسش بزرگ بود. او در هر نحله فکری و ادبی، همان ژان‌پل سارتری بود که گویی در یک زمان به چند افق چشم دوخته است. 
سارتر، هر مسیری که می‌دید و می‌نوشت و می‌رفت، همواره شیفته بود تا از کوچک‌ترین جزو هر چیز که در نگاه اول بدیهی بود، توجیه فلسفه‌ورزی‌ خود را آشکار کند. مبدا هر چیز، از انسان تا ادبیات، جای پرسش سارتر بود. سارتر شیفته «خود چیزها» بود، همان‌طور که در زندگی ادبی او نفس «نوشتن» و در اتوبیوگرافی او «کلمات» اهمیت داشتند. سارتر، بی‌صبرانه در پی روش و نظامی فکری بود که او را به شناخت خود چیزها رهنمون کند. به همین دلیل، روزگاری از شوک آرون به برلین رفت.
 
کوکتل هلوییکه سارتر خورد و نجنگید
سارتر تا پیش از تناول کوکتل هلو با «ریمون آرون»، نام «ادموند هوسرل»، فیلسوف پدیدارشناس آلمانی را شنیده بود. برای سارتر، آشنایی با اندیشه‌های هوسرل در حکم رهایی از بن‌بست‌های معرفتی بود که سارتر در نظام کهنه و کسالت‌بار ایدئالیسم یافته بود. سرانجام، ملاقات او با ریمون آرون در دانشگاه، سبب‌ساز سفر شیداگونه سارتر به برلین، برای مطالعه و شناخت دقیق آثار هوسرل شد تا پیش از این سفر، سارتر از نحله‌های فلسفی که به قدرت آگاهی برای درک بلاواسطه چیزها اعتقاد نداشت، یک‌سره روی گردانده و در جست‌وجوی نظامی فکری بود که درهای تازه‌ای را درباره مساله آگاهی و شناخت نزد انسان باز کند.
 از این نظر، «پدیدارشناسی» هوسرل، بهترین گزینه ممکن برای ادامه راه و پرکردن خلأ فکری سارتر بود. ریمون آرون در این زمینه از سارتر پیش بود. او یک‌سال در برلین به مطالعه آثار هوسرل پرداخته بود. خود شب آشنایی سارتر را با پدیدارشناسی مکتوب کرده است: وقتی که سارتر، دوبووار و ریمون آرون، شبی را در خیابان مون‌پارناس می‌گذرانند، به کافه‌ای رفته و کوکتل هلو سفارش می‌دهند. آرون به لیوان پر از کوکتل هلو اشاره کرده و می‌گوید که اگر پدیدارشناس باشی، می‌توانی درباره این کوکتل کلی حرف بزنی و از آن فلسفه‌ای بسازی.
این جرقه‌ای بود که ذهن سارتر را از رخوت سابق نجات می‌داد. سارتر می‌خواست چیزها را همان‌طور که قابل رؤیت بودند توصیف کند، تا بتواند از آنها فلسفه‌ای بسازد. پس سفر به برلین و مطالعه و نوشتن درباره پدیدارشناسی با رمان تهوع آغاز شد. [البته مطالعه هایدگر را هم سارتر در برلین انجام داد.] اما دوران شهود و فلسفه‌ورزی و ادبیات و نوشتن سارتر، دخلی به سیاست نداشت.
 در سال‌های پیش از جنگ، سارتر به‌کلی خود را از وقایع سیاسی دور نگاه داشته بود و سرگرم طی طریق در عوالم غیرسیاسی خود بود. با آغاز جنگ جهانی دوم، سارتر به خدمت اجباری در نظام فرستاده شد و در حالت آماده‌باش حمله آلمان به فرانسه، به اوقات فراغت بسیاری رسید.
 در این ایام، تفکر و تأمل در باب پدیدارشناسی و نوشتن و خواندن، بهترین راه برای گذراندن ایام انتظار حمله آلمان بود. در ایامی که جهان در جنگ می‌سوخت، سارتر به هایدگر و هوسرل فکر می‌کرد و تمام تلاش خود را صرف نوشتن تجربیات انسان‌های گرفتار در چمبره جنگ کرد؛ اما در آن زمان، سارتر از فضای پر زد و خورد جنگ بسیار دور بود و در «عمل» هیچ لحظه‌ای درگیر مساله جنگ نبود.
 سارتر از نقاط جنگی بسیار دور بود و ایام او در فراغت و کسالت می‌گذشت و از این لحاظ برای سارتر سرشار از نوشتن بودند. سارتر در کنار نوشتن مقالات و تاملات خود در باب پدیدارشناسی، به نوشتن «کلمات» پرداخت. این کتاب از آغاز، زندگینامه سارتر به قلم خودش بود و آن‌چه بعدها منتشر شد، هیچ نشانی از انسان در مواجهه با جنگ ندارد، بلکه یک تسویه‌حساب شخصی با خود و همه چیزهایی است که موجب تنفر سارتر از خودش می‌شد.
 
سارتر می‌نوشت یا که می‌گریخت؟
روکانتن در رمان تهوع می‌نویسد تا از شر حالت تهوع رها شود. نوشتن، فارغ از اینکه چه چیزی نوشته می‌شود، برای رسیدن به هدفی غیر از ادبیات یا خلق یک اثر ادبی است. تاکید بر فرایند خلق اثر، در نهایت ارجحیت آن به غایت یک اثر خلق شده است.
 نوشتن برای گریختن، نوشتن برای رهاشدن از شری، نوشتن برای قیام در برابر سرکوب‌ها، نوشتن برای تخلیه روانی و خلاصه نوشتن برای رسیدن به چیزی غیر از این فعل، فعالیتی ذهنی بود که سارتر تمام عمر آموخت و خواند تا به این فرآیند پیچیده تسلط یافته و در باب آن نظریه‌‌پردازی کند.
 کاری که روکانتن برای رهایی از تهوع نوشت و نوشت و نوشت، سرانجام به طلوع فلسفی او انجامید، همین نوشتن و همین ماحصل پیچیده نوشتن برای رهایی از نفرت و حسی شبیه به تهوع، که در اثر رسیدن انسان به آگاهی دست می‌دهد، راهی برای رسیدن به دلیل سارتر برای نوشتن «کلمات» است. 
سارتر، از کودکی خود متنفر است. کلمات اثری است علیه بنیان خانواده سارتر و تمسخر و دهن‌کجی و پوزخند این فیلسوف به دوران کودکی، که برای سارتر فقط تصویری از ناتوانی‌ها و ممنوعیت‌هاست. بدین‌ترتیب، سارتر «کلمات» را نوشت تا برای همیشه از شر نفرت کودکی خود خلاص شود.
 
بوی کتاب در کودکی سارتر
کتاب «کلمات» دو فصل دارد؛ که یکی «خواندن» و دیگری «نوشتن» است. فصل خواندن، شرح مطالعه‌کردن سارتر پیش از آموختن است! سارتر که از کودکی شهوت خواندن داشت، به ‌قول خود برای خودنمایی کتاب به دست می‌گرفت و از خودخواهی و تظاهر، داستان‌هایی را که دیگران برای او خوانده بودند، از بر کرده و کتاب را در برابر خود می‌گذاشت و آنچه در حافظه حفظ کرده بود، با صدای بلند و دور از چشم بقیه می‌خواند.
 در این بخش، نخستین مواجهه سارتر با کلمات آمده است. کلمات، جانورانی سیاه و عجیب و سرگردان در صفحه سفید کتاب‌ها هستند؛ چیزهایی که وول می‌خورند و سارتر کودک چیزی از رفتار و حرکات و نوع حضور آنها نمی‌فهمید و این ذهنیت سارتر کودک به کلماتی بود که پیش از آموختن و به مدرسه رفتن، درکی نسبت به آن نداشت؛ حتی لحظاتی هم که خطوط را از حفظ می‌خواند، باز هم حس تصاحب حروف را نداشت. سارتر کودک، می‌خواند تا تصاحب کند. خواندن در جهان کودکی سارتر، ارضای حس مالکیت بر این کلمات بود. 
اما در این میان حسی که سارتر نسبت به «کتاب» و «خواندن» داشت، در همین نقطه به پایان نمی‌رسد. سارتر می‌خواند و در ذهن خود کشف می‌کرد. جدا از محتوای آنچه در مقابل چشمان او به‌عنوان کتاب قد برافراشته بود، هر چیزی ذهن او را به خود مشغول می‌داشت. کتاب‌ها، فقط موجودات سیاه غریبی نبودند که او از وول‌خوردن آنها حیران می‌شد، بلکه اندازه کتاب‌ها و بوی آنها هم در ذهن سارتر کودک مساله بزرگ و پرسشی بی‌پاسخ بود. سارتر که نخستین‌بار به کتابخانه پدربزرگ خود می‌رود و کتاب‌های کهنه را ورق می‌زند، نخست به شکل و شمایل کتاب و بعد به بوی آن اشاره می‌کند.
 «اوراق رنگ‌باخته و کپک‌زده و قدری بادکرده‌ای بودند که از رگ‌های سیاه پوشیده شده بودند و بوی قارچ می‌دادند.» [کلمات، صفحه 44] یا در جای دیگر که کتاب‌های مادربزرگ را کتاب‌هایی خوش ‌آب‌ورنگ می‌داند که او را به یاد آب‌نبات‌ها و شکلات‌های کریسمس می‌اندازد.
نخستین‌بار که پدربزرگ برای او کتاب می‌خرد، آن‌را در بغل گرفته و بو می‌کند. سارتر عادت به بوکردن کتاب داشت. در سراسر کلمات، کمتر پیش می‌آید که او از کتابی بنویسد و اشاره‌ای به بوی آن نکند. بعد از اینکه خواندن می‌آموزد، باز هم بو و شکل و شمایل کتاب برای او اهمیت بسیار دارد: «... کرنی تبدیل شده بود به کتاب جلدچرمی کلفت سرخی که بوی چسب می‌داد... فلوبر، یک کتاب کوچک پر ستاره بی‌بو، با خال‌های حنایی‌رنگ بود.» [صفحه 62]
 
نوشتن پس از استنشاق
سارتر، پس از استنشاق کتاب‌هایی که در کتابخانه پدربزرگ دیده بود و خوانده بود، سرانجام برای نخستین‌بار قلم را برای نوشتن به دست گرفت. سارتر نوشتن و آغاز به این کار و میل به انجام آن‌را با بی‌رحمی تمام در وجود خود به تمسخر می‌گیرد و نمی‌پذیرد که نابغه است. واقعا که از خود متنفر است؛ اگرنه هر نویسنده‌ای پس از رسیدن به میانسالی چنان نگاهی از سر فخر به خود دارد که نابغه‌گفتن در تنهایی به خود، دست‌کم تنها ارضای نیاز اولیه او برای رسیدن به اعتماد به نفس کاذب و ثانویه است. 
پدربزرگ شوایتزر که به مسافرت رفته بود، برای اهالی خانواده نامه می‌نوشت. در پایان نامه یک قطعه منظوم هم برای ژان‌پل سارتر کوچک می‌نوشت و سارتر با خواندن اشعار ذوق‌زده می‌شد. مدتی مادر و مادربزرگ برای شاعرکردن و آموختن قواعد عروض به او وقت صرف کردند، اما سارتر پس از مدت کوتاهی از نظم به نثر روی آورد. تنها تلاش او در کودکی، برای سرودن شعر، محدود به چند قطعه کوتاه عاشقانه بود.
 یک‌بار هم «قصه‌های لافونتن» را به او هدیه دادند که به‌نظر کودک، نوشتن سردستی و بدی داشت. سارتر سعی کرد قصه‌ها را در قطعات 12 هجایی به‌شکل منظومی درآورد، اما حاصل کار آن‌قدر خنده‌دار بود که خودش هم از خیر آن گذشت.
سارتر شروع به نوشتن کرد؛ فقط برای اینکه در کودکی نوشتن برای او درآوردن ادای بزرگ‌ترها و به‌خصوص پدربزرگش بود. سارتر از رابطه پدربزرگ با ناشر چیزهای بسیاری فهمیده بود که مهم‌ترین آنها در ذهن کوچکش استعمار انسان توسط انسان بود. در بخش «خواندن»، سارتر می‌نویسد: «شارل شوایتزر به من یاد داده بود که دشمنی مهلک دارد؛ ناشرش بود. پدربزرگ هرگز یاد نگرفته بود حساب نگه دارد، از سر بی‌فکری ،ازسرافکار و از سر خودنمایی بخشنده بود.
 سال‌ها بعد، سرانجام گرفتار بیماری 80 سالگان شد که خست باشد و علتش ازکارافتادگی و ترس از مرگ است... وقتی حق‌التالیف خود را با حواله دریافت می‌کرد، دستانش را به آسمان بلند می‌کرد و فریاد می‌زد که نابودش کرده‌اند یا وارد اتاق مادربزرگم می‌شد و با اندوه اعلام می‌کرد:« ناشرم از چپ و راست غارتم می‌کند... کارفرمایان با توجه به توانایی پرداختشان به کارگران براساس نوع کارشان دستمزد می‌دادند. پس چرا باید ناشران، این خون‌آشامان، با نوشیدن خون پدربزرگ بیچاره‌ام این وضع را بر هم بزنند؟» [صص 45 و 46]
اما وقتی‌که سارتر نخستین داستان خود را می‌نوشت، هرگز این معادلات میان او و انسان‌های دیگر و روابط خون‌آشامی آنها معنی نداشت. سارتر نمی‌نوشت تا در 80سالگی فریاد بزند «ناشرم مرا غارت کرد»، بلکه او نوشتن را آغاز کرد تا در مصاحبه معروف خود با عنوان «آنچه من هستم» که در 70 سالگی سارتر بود، درباره کلمات بگوید که مایل بود حقایق بیشتری را در آن کتاب از گذشته خود در کودکی افشا کند، اما نکرده بود. 
کلمات، شرح همه زندگی سارتر نبود، چون از نگاه او جامعه باید همه حقایق خود را برملا کند تا او هم از همه جزئیات زندگی خود حرف بزند. با همه این اوصاف، «کلمات» که رهایی سارتر از همه تنفر خود نسبت به کودکی است، با جملات کوتاه و کوبنده، با صراحت و ظرافت، سارتر و شخصیت او را تحقیر می‌کند. سارتر مدام از خود می‌پرسد که آن‌زمان چه‌چیز او را به نوشتن واداشت؟ چه‌‌چیز باعث شد که خود را نویسنده نداند؟ پاسخ به این پرسش ساده است.
 اولین داستان سارتر که نام آن «به‌خاطر یک‌نوع پروانه» بود، در دفتری به‌نام «دفتر داستان‌ها» تحریر شد که شرح سفر دانشمندی با دخترش و کاشفی جوان و یک پهلوان برای شکار یک پروانه نایاب در آمازون است. سارتر مضمون، شخصیت‌ها و عنوان داستان خود را از یک کمیک‌استریپ «اقتباس» کرده بود.
 سارتر ابتدا از کلمه اقتباس استفاده می‌کند، اما پس از آن بی‌درنگ می‌نویسد: «این سرقت ادبی عمدی مرا از شر آخرین نگرانی‌هایم خلاص می‌کرد. همه‌چیز ضرورتا واقعی بود، چون من چیزی را ابداع نکرده بودم، در آرزوی انتشار داستانم نیز نبودم، ولی کاری کرده بودم که آن‌را پیشاپیش برایم چاپ کنند و یک‌خط هم که مورد تایید الگویم نباشد، نمی‌نوشتم. آیا خود را مقلد تلقی می‌کردم؟ نه. خود را نویسنده‌ای اصیل می‌دانستم؟ اصلاح می‌کردم، روح تازه‌ای در اوضاع می‌دمیدم؛ مثلا دقت می‌کردم تا نام شخصیت‌‌ها را تغییر دهم.
 این تغییرات کوچک به من اجازه درآمیختن خاطره و تخیل را می‌داد. جمله‌ها که هم جدید و هم قبلا نوشته شده بودند، با همان اطمینان عمیقی که آن‌را به الهام نسبت می‌دهند، در ذهنم دوباره شکل گرفتند. جمله‌ها را دقیقا رونویسی می‌کردم. آنها در برابر چشمانم چگالی اشیا را به خود می‌گرفتند. اگر آن‌طور که معمولا می‌پندارند، نویسنده‌ای که به او الهام می‌شود، در اعماق روحش کسی غیر از خودش باشد، می‌شود گفت که بین هفت و هشت ‌سالگی الهام را شناختم.» [صفحه 126]
قهرمانان داستان کوچک سارتر اسیر کوسه می‌شدند. سارتر، نگران از سرنوشت آنها، لاروس بزرگ را روی میز می‌گذاشت تا از رونویسی مقالات آن، راهی برای رهایی شخصیت‌های خود از چنگ کوسه بیابد، اما این برای سارتر الهام نبود. سریع از کار خود خسته می‌شد؛ اما همیشه از سوی مادر غافل‌گیر می‌شد. نویسنده کوچک مشغول خلق شاهکارهای خود بود و در میان تشویق‌هایی که در گذشته مایه فخر و در زمان نوشتن «کلمات» چندش‌آور بود، غرق می‌شد. 
آنچه سارتر در دوران جنگ از کودکی خود استنباط می‌کند، از اساس بر هیچ ذهنیت کودکانه‌ای منطبق نیست. نگاه تحقیرآمیز، نافذ و کوبنده سارتر به کودکی خود و فرآیند خواندن و از همه‌ مهم‌تر «نوشتن»، نگاهی است که سارتر بزرگسال به کودکی پر از تنفر خود دارد.
 
سارتر در ایران
در دی‌ماه سال 1324، مجله سخن داستانی به‌نام «دیوار» اثر ژان‌پل سارتر را با ترجمه «صادق هدایت» منتشر کرد. این نخستین اثری بود که از این نویسنده غریبه در ایران ترجمه می‌شد. تا پیش از ترجمه هدایت، نام ژان‌پل سارتر برای خوانندگان ایرانی ناشناخته بود، اما همین علاقه هدایت و بسیاری از روشنفکران ایرانی که شیفته فرانسه بودند و آن ‌را مهد تمدن و فرهنگ می‌دانستند، زمینه‌ساز ترجمه پیاپی آثار سارتر شد که تا امروز هم ادامه دارد.
 چندی پیش، آخرین مصاحبه سارتر با یکی از شورشیان می 1978 با ترجمه «جلال ستاری» توسط نشر مرکز منتشر شد و پیش از آن‌ هم ترجمه مقالات او در باب زیباشناسی، «سارتر که می‌نوشت» بابک احمدی و ویژه‌نامه‌هایی که نشریات برای صدمین‌سال سالگرد او [1384] منتشر کردند، نشان از هواداران این روشنفکر در ایران دارد. «مصطفی رحیمی» و «ابوالحسن نجفی» در این میان سهم بسیار دارند. آنها در کارنامه خود مهم‌ترین آثار سارتر را به فارسی ترجمه کرده‌اند.
ترجمه «ناهید فروغان» از «کلمات»، پس از ترجمه «حسینقلی جواهرچی» در سال 1351 و «ابوذر صداقت» یک‌سال پس از ترجمه قبلی،‌ سومین ترجمه این کتاب به فارسی است. جدا از این، «امیرجلال‌الدین اعلم» مترجم رمان «تهوع» در مصاحبه‌های خود اعلام کرده که مشغول ترجمه «کلمات» است.
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه