.............................
مجله نگاه نو شماره 132
زمستان 1400
.............................
نام بعضی کتابها بیاختیار توجه انسان را جلب میکند. «قرن دیکتاتورها»، قرن بیستم، قرنی که نسل ما در آن زیست، و شاهد یا ناظر حکمرانی بسیاری از دیکتاتورهای جابری بود که به خاطر سفاکیها نام نیکی از خود برجای نگذاشتهاند. این جباران به دو گروه کلی تقسیم میشوند: تمامیتخواهان (توتالیترها)، از لنین و استالین و مائو و تیتو و هیتلر گرفته تا پل پوت و کیم ایل سونگ؛ و دیکتاتورها شامل فرانکو، موبوتو، معمر قذافی، صدام حسین، پینوشه، و خاندان دوالیه در هائیتی. نامهای دیگری هم در بینابین اینها در کتاب توصیف شده است: فیدل کاسترو، مارشال پتن، و توجو هیدکی، نخست وزیر ژاپن در سالهای اول دهۀ 1940.
کنجکاو شدم که ببینم این جباران چه تفاوتها و چه همانندیهایی با هم دارند. تفاوت آنها عمدتاً به دوران کودکی و نوجوانی و بزرگسالی آنان قبل از رسیدن به قدرت مربوط میشود: خانوادهشان (فقیر یا میانهحال)، تحصیلات (دیپلم یا بالاتر)، و غیره.
اما آنچه حیرتانگیز است همانندیها وشباهتهای آنهاست وقتی که در رأس قدرت قرار میگیرند. هدف آنها در این مقام، اعمال قدرت فردی، ورای هر نظارت و قانونی است (ص.8). در این مسیر، شاهد سناریوهایی کموبیش مشابه هستیم: سرکوبی و کشتن رقیبان و مخالفان. پس از تحولی که گروه آنان را به قدرت رسانده و مُسمّی به انقلاب شده است، خلأ قدرت پدید میآید. باهوشترین –و بی رحمترین- افراد از این فرصت استفاده میکنند. اول با قلع و قمع عناصر رژیم گذشته، بعد با کنار زدن افراد و گروههای رقیب که آنها هم مترصّد استفاده از فرصت هستند. بعد، کنار گذاشتن دوستان و همرزمان (بیجهت نیست که میگویند انقلابها فرزندان خود را میخورند).
در هر یک از این مراحل، راحتترین راه حذف فیزیکی مخالفان، رقیبان، و همرزمانِ اکنون مخالفشده است. «هفتههای اول حکمرانی بسیار سرنوشتساز است، او باید اراده و قدرتش را تحمیل کند. ... بلافاصله مخالفان طرد میشوند، رسانهها و روشنفکران سانسور میشوند، و رقبایش تبعید، زندانی، شکنجه، یا کشته میشوند.» (ص.10)
دیکتاتورها معمولاً در میانه هرجومرج ظاهر میشوند: در بحبوحۀ درگیریها و انقلابها و بحرانهای اقتصادی (ص.9). همۀ آنها چه توتالیترها و چه دیکتاتورها، خواهان قدرت مطلق هستند. اما راههای آنان از اینجا، یعنی بعد از رسیدن به قدرت، کموبیش متفاوت میشود. تمامیتخواهان تلاش میکنند تاریخ را عوض کنند، گویی گذشتهای وجود نداشته است (ص.7). تاریخ از آغاز حاکمیت آنها شروع میشود. چین شی هوانگ نخستین کسی است که امپراتوری چین را یکپارچه کرد و فرهیختگان را زندهبهگور کرد، همان شخصی که مائو به خود میبالید که میراثدار اوست. (ص.8)
هر دو دسته معمولاً به عنوانهای پر طمطراق علاقهمندند: پیشوا، پدر خلق، سکاندار بزرگ، ولینعمت، راهنما (ص.9). در عین حال، دیکتاتورها، از هر نوع، در اصل هیچ چیز یا چیز مهمی نیستند، انسانهایی هستند متعصب و حاشیهای و مطرود، شورشیها یا نظامیان سرخورده. انسانهایی دروغباف و انتقامجو که بییاری دست سرنوشت هرگز نمیتوانستند به قدرت نزدیک شوند (همانجا). آنها وقتی مخالفان و رقیبان را از میدان بیرون کردند، به تدریج زمام پلیس، ارتش، سرویسهای امنیتی، و وزیران دولت را در اختیار میگیرند، و معمول چنین است که بسیاری از افرادی که راه قدرت را برای دیکتاتور در مراحل مختلف هموار کردهاند سرانجام به دام میافتند و به قتل میرسند.
بعد از کسب قدرت مطلق، دیکتاتور از آمارهای خیالی سرمست میشود. بیحساب و بیملاحظه دروغ میگوید. دشمنی فرضی خلق میکند که میگوید پشت مرزهای ماست و مخالفان ما نوکر یا جاسوس آن دشمن خارجی هستند. انواع دیکتاتورها آمادهاند منافع مردم و کشور و حتی رژیمشان را قربانی قدرت فردی خود کنند. (ص.41).
آنها اندک اندک به جایی میرسند که هیچ کس را کاملا بیگناه نمیدانند. کل مردم مظنون میشوند، و مجازاتها هم دیگر تابع جرم نیست (همانجا). با بیتفاوتی، شخصیت و کرامت انسانی افراد را نابود میکنند. از قول پل والری، نویسنده و روشنفکر فرانسوی، چنین نقل شده است: «اکنون دیکتاتوری مسری است، مثل آزادی در گذشته.» (ص. 71).
و نکتهای پایانی. دیکتاتورها، با وجودی که سرنوشت همتایان گذشته خود را دیدهاند، هرگز باور ندارند که نوبت آنها هم به حکم تاریخ میرسد. خود را تافتهای جدابافته میدانند و همین اندیشۀ خودبینانه آغاز مرحلۀ سقوط آنهاست. این حکمِ بیاستثنای تاریخ است و دیدهایم که دیر یا زود برای تمام دیکتاتورها فرا رسیده است.
یاد استاد عزیز، زنده یاد دکتر باستانی پاریزی، افتادم که نوشته بودند کلاسهای درس تاریخ خود را همیشه با این بیت آغاز میکردند: هر که نامخت از گذشت روزگار/ هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار!