...........................
روزنامه اعتماد
پنجشنبه 7 بهمن 1400
...........................
«شب توي بازداشتگاه به اندازه كافي فرصت داشت كه فكر كند و زمان بخرد. بايد برميگشت به سالها پيش و همه اتفاقات را مرور ميكرد و حوادث را طوري كنار هم ميچيد كه بتواند حداقل خودش را ازاتهام قتل مبرا كند. اما حقيقت اين است كه بعضي از مشكلات نه به همان سرعتي كه به وجود ميآيند حل ميشوند نه به همان راحتي!» رمان من فقط دو نفر را كشتهام نوشته هادي خورشاهيان در انتشارات هيلا منتشر شده است. شخصيت اصلي اين داستان، در اوج گرفتاريهاي خانوادگي و كشاكش شكايت شاكيان يك پرونده كلاهبرداري، به اتهام قتل بازداشت ميشود. در اولين فرصت نگهبان بازداشتگاه را مجروح ميكند و از كلانتري فرار ميكند و پس از فرار، درگير ماجراي قتل ديگري ميشود.
هادي خورشاهيان از جمله نويسندگاني است كه هم در حوزه ادبيات كودك و نوجوان فعاليت دارد و هم در حوزه ادبيات بزرگسالان. از آثار اين نويسنده ميتوان به من يك بادبادكم، لطفا آدم بزرگها پياده شوند و آيداي شگفتانگيز، پلاك ۶۱، سفر به شهريور و سايههاي ترس و من هومبولتم، من كاتالان نيستم، برهنه در برهوت و... اشاره كرد. در پي اتفاقات بعد از فرار، درگير ماجراي قتل ديگري ميشود. پس از مدت كوتاهي كه با افراد خلافكار همخانه ميشود، از ترس كشته شدن در آن خانه كه به زنداني ديگر بدل شده ميگريزد و درست همان روز خودش را وسط ماجراي حيرتانگيز ديگري ميبيند كه به قاچاق اسلحه يا عتيقه شباهت دارد. از مهلكه بعدي نيز جان سالم به در ميبرد، ولي در مرز آبي ايران و پاكستان دستگيرميشود. در زندان قتل ديگري به پروندهاش اضافه ميشود. بعد از آن به جرمي امنيتي بازداشت ميشود و پشت سر هم برايش ماجراهاي هولناك اتفاق ميافتد. هيچكدام از اين ماجراها و افرادي كه سر راه او قرار ميگيرند شباهتي به يكديگر ندارند و هركدام او را در موقعيت ناشناخته متفاوت ديگري قرار ميدهند.
«صبح روز بعد با لگدهاي سربازي به در بازداشتگاه از خواب بيدار شدم. چشمهايم را ماليدم و بلندشدم و رفتم جلوي دريچه و گفتم: حكم اعدامم اومده؟ الان اعدامم ميكنن؟ سرباز با لبخندي عصبي در را باز كرد و گفت: برو بابا حالت خوش نيست. تا لنگ ظهر خوابيده حالا از اعدامم حرف ميزنه، عمو تو آدم اعدامياي آخه؟ حرفي نزدم و پشت سر سرباز رفتم به اتاق افسر نگهبان. صميمي هم آنجا بود. افسر نگهبان تعارف كرد، بنشينم و گفت: صميمي ميخواست ديشب ببردت كلانتري خودش، ولي من نذاشتم. جنازه توي منطقه من پيدا شده و من مسوولشم. تو ميدوني كي جنازه رو گذاشته تو ماشينت؟»