....................
روزنامه همشهری
....................
ندا زندی_روزنامه نگار
وقتی زندگی با انواع و اقسام مشکلات همراه باشد، منطقی اندیشیدن دشوارتر از همیشه است و حالا که یکی از دشوارترین مقاطع زندگی بشری را از سرمیگذرانیم، بیشتر از همیشه به آشنایی اصولی با منطق نیاز داریم. نشر ققنوس مدتی است که کتاب «منطق یا فن اندیشیدن» نوشته آنتوان آرنو و پییر نیکول را که نخستین متن استاندارد روش فلسفی مدرن به شمار میرود، با ترجمه علیرضا اسدی منتشر کرده است. در زمانهای که بازار کتاب از انواع و اقسام کتابهای شیوههای منطقی اندیشیدن اشباع شده، انتشار چنین متن کلاسیکی را میتوان به فال نیک گرفت؛ خصوصا که مقدمه مفصل مترجم مطالعه این کتاب را حتی برای کسانی که ممکن است برخی مفاهیم آن را غامض بیابند، تسهیل کرده است. علیرضا اسدی در این گفتوگو، همچون مقدمه روشنگرش بر کتاب، به دقت پاسخ پرسشهای ما را داده است.
کتاب «منطق یا فن اندیشیدن» ممکن است با کتابهایی که در سالهای اخیر درباره تفکر انتقادی و شیوههای کشف مغالطه منتشر شده، اشتباه شود؛ درحالیکه این کتاب نوشته 2فیلسوف و یزدانشناس قرن هفدهمی است و اثری کلاسیک بهشمار میرود و احتمالا خواندنش بهراحتی آن کتابهایی که گفتم نیست. برای شروع بفرمایید این کتاب درباره چیست و مخاطبش کیست؟
بله. دقیقا همینطور است. این اثر گرچه در ابتدا برای دانشآموزان مدرسه مذهبی پوررویال فرانسه نوشته شده است، اما هرگز یک اثر عمومی محسوب نمیشود؛ البته درصورتیکه خوانندگان غیرمتخصص بخواهند آن را به قصد آموختنِ منطق (و یا حتی فلسفه مدرن) مطالعه کنند، اثری مغلق بهحساب نمیآید و از پس آن برخواهند آمد، اما نمیتوان تضمین کرد متوجه آن جهاتی شوند که این اثر را متمایز و ماندگار کرده است. به همین منظور در پیشگفتار سعی شده است (از همین جهت) کمکی به خواننده شود، ولی ناگزیر پیشگفتار هم یک متن نسبتا فنی از آب درآمده است. این کتاب گرچه عنوان «منطق» را بر خود دارد، اما درواقع (همانطور که مولفان تذکر دادهاند) به جای تبعیت از سرفصلهای مرسوم در تدوین آثار منطقی، به هر چیزی که برای درست اندیشیدن در پژوهش علمی و زندگی روزمره لازم بوده است، پرداخته و چون این کار را در راستای ایده تازهای از «اندیشه» (یعنی ایده «پدر فلسفه مدرن» از «اندیشه») انجام داده، این اثر در عداد آثار کلاسیک و دورانساز منطقی - فلسفی قرار گرفته است.
از نظر من در وهله اول مخاطبان این اثر دانشجویان رشته فلسفه هستند و معتقدم این کتاب مکمل خوبی برای آثار دکارت، لایبنیتس، اسپینوزا و مالبرانش (و بهطور کلی فلسفه اوایل دوران مدرن) محسوب میشود. در وهله دوم نیز تمام پژوهشگران فلسفی میتوانند با مطالعه اثری که بهنظر یک حلقه مفقوده برای گذار از دوران مدرسی به دوران مدرن میآید از آن بهره ببرند؛ هرچند به اعتقاد من هنوز متن فارسی درخوری از فیلسوفانی که قرار است با اثر حاضر به استقبال آنها برویم، وجود ندارد.
خیلیها فکر میکنند اندیشیدن مثل غذا خوردن، راه رفتن یا نفس کشیدن امری معمول است و اینکه به کسی یاد بدهند چطور میتواند بیندیشد امری غریب است. آشنایی با منطق چه ضرورتی دارد؟
یک تبیین ساده و در عین حال کاملا درست این است که به تعبیر سقراط، فرق دانا و نادان در این است که دانا در دام «جهل مرکب» گرفتار نمیشود. (یعنی میداند که چه چیزهایی را نمیداند یا امکان ندارد که بداند) بنابراین هر کس بپذیرد که ممکن است انسان فکر کند چیزی را میداند درحالیکه در حقیقت از آن آگاه نیست، ناگزیر باید چارهای برای رهایی از این مشکل (= فریب) بیابد. «منطق» یک راه چاره مجرب و حقیقتا قدرتمند است. تمایز کسی که از قوانین منطق پیروی میکند با کسی که این کار را نمیکند در «امکان اندیشیدن» نیست، بلکه در «امکان درست اندیشیدن» است. مسئله مهم درخصوص این اثر این است که چون جستوجوی راهی برای «درست اندیشیدن» همواره ایدهای از جستوجوی «حقیقت» (= درستی) را مفروض میدارد، باید ارتباط این دو بهخوبی روشن شود تا قواعد منطقی از یکسری «دستورات تصنعی و حفظی» به «قواعد فهمیدنی برآمده از ذات حقیقت» بدل شوند. این اثر (با توجه به توضیحات مفصلی که در پیشگفتار آمده است) به خوبی (و برخلاف قریب به اتفاق آثار منطقی) به این ارتباطِ حیاتی توجه نشان داده است. این ارتباط از این جهت حیاتی است که بدون درک چنین ارتباطی، همواره میان «آگاهی» از قواعد منطقی و «التزام» به آنها فاصلهای باقی می ماند که تسلط بر دانش منطق را در عمل بیفایده میسازد.
آنچه جامعه کتابخوان و اهل فن ایرانی تنها از طریق این کتاب میتواند با آن آشنا شود، چیست؟
جسارت زیادی لازم است تا باور خودم را در این مورد ابراز کنم، اما تا اینجای کار فکر میکنم بدون بهرهمندی از درکی که در این اثر (با کمک پیشگفتاری که هنوز در حد یک صورتبندی اولیه باقی مانده) ارائه شده است، فهم عمق تحولات و میزان استواری بنیاد فلسفه اوایل دوران مدرن، دشوار خواهد بود. شاید بعد از مطالعه دقیق این اثر بیشتر به ظرافتها و حساسیتهای مواجهه با متون کلاسیک فیلسوفانی چون دکارت، اسپینوزا و لایبنیتس پی ببریم و در این فکر خود که مدتهاست دکارت یا اسپینوزا را پشت سر گذاشتهایم، تردید کنیم. تنها وقتی میتوان فیلسوفی را پشت سر گذاشت که فهم متقنی از معقولیت نظام فلسفی او وجود داشته باشد. فلسفه مانند علوم تجربی نیست که در آن تحقیقات بهروزتر معمولا بهواسطه دسترسی به شواهد بیشتر از احتمال صحت بیشتری برخوردار باشند. وقتی فیلسوف بزرگی را از نزدیک لمس کنیم، خواهیم دید که چگونه تمام راه و رخنههای نظام فلسفی خود را پوشش داده است و برای تکمیل یا بهبود فهم فلسفی خود تا چه اندازه باید اندیشهورزی را تمرین کرده باشیم. در این اثر در حساسترین نقطه فهم سنتی از «دانش منطق» چون و چرا میشود و همین تردید در ارزش «منطق» سنتی، مبنای معرفی فهم تازهای از منطق قرار میگیرد. به اعتقاد من، حتی مترجم انگلیسی کمبریج نیز به حساسیت این موضوع توجه نشان نداده و دلیل دیگری نمیتوان در پیشگفتار وی یافت که از درک این موضوع حکایت کند. درک این موضوع اساسا ارتباطی به سطح معلومات ندارد، بلکه توجه و التزام به این اصل را از جانب ما میطلبد که «لزومی ندارد ژرفترین حقایق دشوارترینِ آنها باشند».
کتابی که در سال ۱۶۶۲ نوشته شده، چطور میتواند به درد پیچیدگیهای جهان امروز که توییتر، اینستاگرام، تیکتاک، ترامپ و پوتین دارد، بخورد؟
فلسفه و منطق از علوم تجربی نیستند که با گذر زمان کهنه و منسوخ شوند. موتور محرک این رشتهها ضرورتهای بنیادین عقلی است، اما برای صورتبندی روشنی از همین سؤالی که شما مطرح کردهاید باید در باشگاه درست اندیشیدن تمرینهای زیادی کرده باشیم تا بتوانیم گارد درستی برای پاسخ به آن بگیریم؛ مثلا «آیا لزوما کتابی که قدیمها نوشته شده است نباید نسبت روشنی با امروز داشته باشد؟»، «در چه صورت یک اثر با مسائل امروزین ما در نسبت قرار میگیرد؟»، «آیا درکی که ما از مسائل امروزین داریم دقیقا به شرایط زیست معاصر مربوط میشود یا از جای دیگری (مثلا آشفتگیهای عمومی اندیشه متعارف) مایه میگیرد؟»، «اگر بناست هر کتابی به دردی بخورد، آیا یافتن راهی برای فهم درست موقعیت حاضر، نوعی از این به دردبخور بودن نیست؟»، «آیا جهانی که ما خودمان ساختهایم میتواند پیچیدهتر از خودمان باشد؟ و آیا منطق برای شناخت خودمان کمکی به ما نخواهد کرد؟»، «آیا همواره مسائل معاصر نسبت به مسائل دیرینه آدمی از اولویت برخوردارند؟» و «اولویت مسائل معاصر فقط بهخاطر محدودیت زمانی ناشی از روزمرگی ماست یا بهخاطر اهمیت ذاتی این مسائل؟». باور کنید «فقط و فقط برای روشنتر کردن سؤالی که داریم» میتوان این سلسله پرسشها را تا چندین برابر این مجموعه پرسشها ادامه داد. این کار برای پیچیده کردن موضوع نیست، بلکه دقیقا برای واضح ساختن و سادهکردن آن است. متأسفانه ما اغلب استعداد کمی در تمایز گذاشتن میان «پیچیدگی» و «آشفتگی» داریم و بهنظر من دلیل اصلی آن «کمحوصلگی» است.