خانم مار و آقای مارمولک بعد از یک بگو مگو با هم آشنا شدند . اولین بگو مگو از میان بگو مگوهای بسیار . ماجرای این دو در یک کتاب خواندنی با نام « مار و مارمولک » اینطور آمده است : مار از سوراخش در زیر صخره ، جایی که تمام زمستان در آن خوابیده بود ، بیرون آمد . به دلیل نیازی که به گرما داشت دنبال جایی میگشت که حمام آفتاب بگیرد . بیابان اطراف او سنگلاخ بود و پر از کاکتوسهای تیغدار . اما مار یک تکه زمین صاف و نرم لازم داشت که خورشید گرمش کرده باشد . بالاخره مار یک جای عالی پیدا کرد و با خیالی راحت از سر آسودگی روی آن لم داد . هنوز درست و حسابی ولو نشده بود که صدایی خطاب به او گفت : « ببخشید ؛ راه من رو بستید . » صدا از یک مارمولک بود که فکر میکرد خیلی مهم است . اینها شروع داستان بامزه مار و مارمولک است که در 96 صفحه منتشر شده است .