.............................
منبع: روزنامه آرمان
.............................
دربارهی کتاب فکرهای خصوصی نوشتهی یاسمن خلیلیفرد
سمیرا سهرابی
«فکرهای خصوصی» سـومین ا ثر داسـتانی یاسـمن خلیلیفرد اسـت. خلیلیفرد بعـد از تجربه نـگارش دو رمـان بلنـد و پروپیمان این بـار سـراغ مجموعه داسـتانی رفتـه کـه به نظـر میرسـد دغدغههـای ایـن نویسـنده جـوان همچنـان در آن پابرجـا مانـده اسـت؛ دغدغـهای کـه اگـر بخواهیـم آن را در یـک کلمـه عنـوان کنیـم میتوانیـم بگوییـم همه چیـز حـول محـور «رابطه»هـا می چرخنـد؛ واژهای کـه میتوانـد در پـس پشـت خـود بحرانها و دردهـا را پنهان نگـه دارد یـا اینکه آنقـدر توانایی داشـته باشـد که سـویههای خوشـبختی و شـادکامی را بـه رخ مـا بکشـد. از ایـن رو میتوان گفـت نویسـنده بـرای واگویههـا و همچنیـن برملا کردن رنجها مجبور اسـت دسـت به دامـان وقایـع و ماجراهایی شـود که به شـکل خودجوش از دل جامعه بیرون زده اسـت، مشـخص است کـه کارکـرد روایـت در ایـن مسـیر راه رفتـن روی لبهی تیغ اسـت. از مجمـوع یـازده داسـتان کتـاب، نُه تـای آن به طـور مسـتقیمبیانگـر روابـط ازهمپاشـیدهی مردمانـی هسـتند کـه در میانسـالی گرفتـار ناهنجاریهایـی شـدهاند. ایـن واماندگیهـا کـه به طـرق مختلفـی از مـرگ گرفتـه تـا جدایـی و خیانـت و... نمـود پیـدا میکنـد، ما را بـا حفرههای عمیـق عاطفی کـه در لایههـای زیرین روح شـخصیتها دسـت وپا میزنـد، روبـهرو میکنـد. زنـی را تصـور کنیـد کـه در پنجاه سـالگی و بعـد از فوت همسـرش پی به ابعاد دیگـر زندگـی او میبـرد، یا زنی که بعد از سـی سـال زندگی مشـترک به نقطهای سرد و تاریـک و بدون آینده میرسـد، چنانکه نـه راه پس دارد و نـه راه پیـش. ایـن آدمهـا در چنیـن برزخی با گزینش نهایـی روبهرو میشـوند و در ایـن گزینش نهایـی ناگزیـر بایـد چیزهایـی را انتخـاب کننـد کـه جبـر زمانـه بـر آنهـا تحمیـل کـرده. اغلـب شـخصیتها تـه زندگیشـان بـا یـک تصویـر مشـترک روبهرو میشـوند؛ فروپاشـی و مرگ. در ایـن میـان داسـتان «کلاه گیس فـروش» تافتـهی جدابافتهی این مجموعه اسـت و بخشـی از آن در پشـت جلـد کتـاب چاپ شـده. ایـن تفـاوت از آنجـا به وجود میآید کـه نـوع روابط تعریف شـده، سـاختاری ناهمسـان بـا بقیه داسـتانها دارد و دختـر کلاه گیس فـروش در موقعیتـی قـرار میگیـرد تا ابعـاد ناشـناختهای از خود را کشـف کنـد و درنتیجه ما درمییابیم کـه در خلـق چنین شـخصیتی نویسـنده بـه پردازش حسـی او، جدا از شـخصیتهای داسـتانهای دیگـر، علاقهمندیخاصـی از خـود نشـان داده اسـت. هرچنـد فضـای یک دسـت داسـتانهای دیگـر چنان قالب اسـت کـه امـکان دارد ایـن تفاوت شـبیه یک پرش سـهوی به چشـم بیاید، امـا از طرفی هـم میتواند بیانگر ابـراز نظر آگاهانهی نویسـنده دربـارهی طیف وسـیع روابطی که فـرد را تحت تاثیـر قـرار میدهـد باشـد. هرچنـد کـه خلیلیفـرد فقـط بـه شـخصیتهای زن اکتفـا نمیکنـد و در چنـد داسـتان از راوی مـرد هم بـرای بیان مسـائلش اسـتفاده میکنـد، امـا همچنـان زنهـای قصـه گزینههـای معتبرتـری برای بررسـی نـگاه نویسـنده و جهـان داسـتانیای کـه خلـق کـرده هسـتند. آنچـه کـه مـا در داسـتانهای کتـاب شـاهدش هسـتیم شـکل دیگـری از برخـورد بـا نقـش زنهـا از سـمت مردهـای زندگیشـان اسـت کـه اکثـراً در قامـت همسرانشـان ظاهـر می شـوند. در آثـار زنـان نویسـنده یک یـا دو نسـل قبـل از ایـن شـیوهی رفتار جامعهای که در آن مردان قدرت را در دسـت داشتند کامـلا متفاوت اسـت از چیزی که امروزه شـاهدش هسـتیم؛ تغییر شـکل رابطه زن و مـرد در موقعیتی که زن یک شـبه قربانی اسـت، اینجـا مـا دیگـر شـاهد تحقیـر، شـکنجه و... به معنـای کهنـهی آن نیسـتیم، اما مسـالهی قابل اشـاره فقط تلطیف نـوع برخورد اسـت و نـه تغییـر آن. همـان چیزی کـه در ایـن کتاب شـاهدش هسـتیم.
شـخصیت زن در اینجـا شـکلی درونیتـر و غیرمحسـوستر از «نادیده گرفته شـدن» را تجربـه میکنـد و به جـز بحـران رابطـه، این مسـاله هم از دیگـر نقاط مشـترک داستانهاسـت. ایـن زنها بـا وجـود تـلاش و عشقشـان در زندگـی مشـترک بـاز بـا خیانت، بیمحلی و تبدیل شـدن بـه اولویت چنـدم زندگی همسرشـان، به سـکوت و سـکونی میرسـند که غرق در ناامیدی نسـبت به آینده بـه سـالهای ازدسـت رفته عمرشـان خیـره می ماننـد. آدمهـای «فکرهـای خصوصـی» در زندگـیای گم میشـوند که خودشـان نقشـهاش را کشـیدهاند امـا هدایت مسیرشـان را به دسـت دیگری سـپردهاند. درنهایـت قصههـای «فکرهـای خصوصـی» در فردیتریـن حالـت ممکـن روایتگـر اسـتیصال آدمهاسـت. آدمهـای درمانـدهای کـه حتی خودشـان هـم گاهـی دلیـل کارهایـی را که در زندگـی مرتکـب شـدهاند نمیفهمنـد و از درک خودشـان هـم عاجـز میمانند. آنهـا در مواجهـه با آنچـه در زندگی امروزشـان رخ میدهـد چنـان ناتـوان میشـوند کـه دسـتاویزی جز «گذشـته» و روزهایـی کـه پشـت سـر گذاشـتهاند ندارنـد و در اغلـب مواقـع بهانـهای بـه دسـت میگیرنـد بـرای سـیر کردن در آنچه از دسـت رفته است.