نقش ترجمه متون ديگر به زبان رسمي كشور، موضوع مهمي است كه گستره وسيعي از علوم انساني و هنر تا علوم دقيقه و مناسبات ميان كشورها و... را در بر ميگيرد. در اين زمينه گرچه در كتابها و جرايد ديده و خواندهايم اما هنوز آنطوركه شايسته است به مساله پرداخته نشده. يكي از آثاري كه مساله ترجمه و سير آن در ايران را دستمايه قرار داده، كتاب «تاريخ ترجمه در ايران» اثر عبدالحسين آذرنگ است كه تاكنون چند نوبت منتشر شده و به تازگي چاپ جديدي از آن به بازار آمده است. با اين نويسنده، مترجم، پژوهشگر و ويراستار كه در شوراي علمي ايران هم عضويت دارد، درباره كتابش و نيز اهميت ترجمه در فرهنگ گفتوگو كرديم.
براي شروع گفتوگو به نظرم ميرسد بهتر است با خود مفهوم «ترجمه» در نگاهِ شما شروع كنيم. چيزي كه اين كتاب بر آن تاكيد دارد.
در ابتدا اجازه بدهيد بگويم چرا اين كتاب را نوشتم. من در حوزه مسائل نظري نشر و ويرايش كار ميكنم كه قسمتي از آن به تاريخ نشر مربوط ميشود. وقتي شروع به مطالعه درخصوص تاريخ نشر كردم، به نقطهاي رسيدم كه به نظرم نكته خيلي سادهاي است؛ ولي ظاهرا كسي به آن توجه نكرده يا من نديدهام. سرچشمه انديشهها و دانستههايمان دو چيز بيشتر نيست؛ يا از تحقيق و تاليف است يا از ترجمه. جز اينها سرچشمه ديگري نيست كه دانستهها و اطلاعاتمان از آنها گرفته شده باشد. مطابق آمار انجمن بينالمللي ناشران، كشورهاي در حال توسعه، ميانگين انتشاراتشان 60 درصد ترجمه است و 40 درصد تاليف. يعني ترجمه بر تاليف غلبه دارد. از اين گذشته، اثر تاليفي كه از منابع خارجي استفاده نكرده باشد، اثر معتبري به شمار نميآيد، پس براي تاليف به ترجمه هم نياز داريم. از اين گذشته، در كدام حوزه علمي و معرفتي نظريهها و فرضيههايي هست كه ترجمه نشده باشد؟ خانم حسينزادگان، خود شما جامعهشناسيد. كداميك از نظريهها و فرضيههاي حوزه شما ترجمهاي نيستند؟ شما از طريق ترجمه با اين نظريهها آشنا شدهايد. در ساير علوم هم همينطور. در فيزيك، شيمي و ساير رشتههاي علوم محض و عملي. بنابراين، ترجمه بخش عمده تفكرات، انديشهها، تاملات، تاليفات و بسياري از فعاليتهاي ديگر ما را تشكيل ميدهد. اين بود كه رفتم سراغ تاريخ ترجمه. البته مايلم همينجا تاكيد كنم كه هيچ ادعايي هم در اين زمينه ندارم. اساسا تدوين تاريخ ترجمه كار يك تن و چندين و چند تن نيست. اين، پروژهاي ملي است و شمار بسياري بايد همكاري و كمك كنند تا به سرانجامي برسد. در مقدمه اين كتاب و در مصاحبههاي مختلف اين نكته را يادآور شدهام. «تاريخ ترجمه در ايران» تا زمان قاجار است و به دوره بعد از قاجار نپرداخته است. از من بارها پرسيدهاند چرا ادامه نميدهي؟ ادامه اين كار مستلزم اين است كه بتوانم همه كتابها، روزنامهها، مجلههاي عصر پهلوي اول و دوم و مواد منتشرشده ديگر را ببينم. اينها را كجا ببينم؟ اگر بخواهم از مجلههاي كتابخانهها استفاده كنم، مگر روزي چندتا مجله و روزنامه به من ميدهند كه ببينم؟ حجم مطلب به قدري زياد است كه بررسي آنها از عهده يك تن خارج است. اگر بخواهم به ديدن چند منبع در روز اكتفا كنم، سال 3500 هم اين كار تمام نميشود. براي انجام طرح ملي مشاركت گسترده لازم است. دوره پهلوي اول حتي كتابشناسي مدون هم ندارد. انتشار كتابشناسي ملي از 1333 شمسي آغاز شد و از 1300 تا 1333 منابع منتشرشده به دقت شناسايي نشدهاند. از 1333 است كه رد كتابهاي ترجمه و منتشر شده را ميتوان دنبال كرد. فهرست مدون و مطمئن پايه اصلي كار است. اگر جاهايي مثل كتابخانه ملي و كتابخانههاي بزرگ كمك نكنند، تكميل تاريخ ترجمه، عملي نيست. مقصودم اين نيست كه اين كار را من انجام بدهم، مطلقا. حاضرم در اين راه همكاري داشته باشم. اگر كتابخانه ملي امكانات دراختيار بگذارد، همكاراني تعيين كند و اسم آنها هم روي اثر بيايد، ميتوان جلدهاي تكميلي را به انجام رساند. درهرحال، مايلم بر اين نكته تاكيد اكيد كنم تا تاريخ ترجمه مدون و نوشته نشود، نميتوانيم سير، مسير و تاثيرهاي بسياري از انديشههايمان را بشناسيم و دنبال كنيم.
براي تاريخ تحول فكري در ايران، بهويژه در عصر جديد، اول بايد رفت سراغ تاريخ ترجمه. بررسي تاريخ ترجمه هم مستلزم اين است كه عدهاي زباندان ترجمهها را با اصلشان در زبانهاي مختلف تطبيق بدهند. اين هم كار يك نفر و چند نفر نيست. بايد صورتي دراختيار داشته باشيم از ترجمهها و بالاخص ترجمههاي شاخص. عدهاي زباندان و ويراستار بايد ترجمهها را با اصل آنها مطابقت بدهند و وضعيت ترجمههاي شاخص در دورههاي زماني مختلف مشخص شود. بعد از اين مرحله است كه در حوزه مطالعات ترجمه، بررسي ترجمهها از جنبههاي مختلف آغاز ميشود. به اين سبب است كه عرض كردم تدوين تاريخ ترجمه در ايران پروژهاي ملي است. نهادهايي كه امكانات دراختيار دارند اگر كمك نكنند، نميتوان اين تاريخ را به نحو مطلوب تدوين كرد.
فرموديد مشكل در دوره پهلوي اول، نبود منابع كتابشناسي است. مگر اين در دوره قاجار هم صدق نميكند؟ چطور پس توانستيم تاريخ ترجمه را تا آن زمان دنبال كنيم؟ آيا حجم آنها كمتر بود؟
هم حجم كتابها كمتر بود و هم از قضا اطلاعات دربارهشان بيشتر بود. اطلاعاتي كه درباره كتابهاي دوره قاجار داريم بيش از كتابهاي دوره پهلوي اول است.
هنوز به مفهوم خود ترجمه نرسيديم. شما با شروع تحقيق درباره تاريخ نشر رفتيد سراغ تاريخ ترجمه. از خيليها شنيدم كه تاريخ ترجمه مگر تا قبل از اينكه كتابي منتشر شود، معنا داشته است. تاريخ ترجمه در دوران باستان خودش ميتواند معنايي دور از ذهن براي مخاطب داشته باشد.
ظاهرا آن دوستان كتاب را نخواندهاند و نخوانده اظهارنظر كردهاند. در كتاب گفته شده كهنترين آثاري كه ما در ترجمه داريم يكي هم كتيبه بسيار مهم بيستون است كه به سه زبان ترجمه شده است. از اين گذشته، زبان رايج در دوره هخامنشي، در واقع زبان اداري و زبان ميانجي - يعني لينگوا فرانكا- زبان آرامي بود. آموختن اين زبان كه در منطقه گستردهاي رواج داشت، ساده هم بود. اسناد دولتي، فرمانهاي شاهي، دستورهاي حكومتي به زبان آرامي ترجمه و به سراسر امپراتوري هخامنشي فرستاده ميشد. مترجماني اينها را ترجمه ميكردند. فرمانها و احكام دولتي حتما بايد از دقت لازم برخوردار ميبود، جز اينكه ترجمه ميشد و مترجمها امين و دقيق بودند، كساني هم بر ترجمهها نظارت ميكردند كه عينا همان دستور و فرمان شاه و حكومت باشد كه براي فلان ساتراپ يا فرماندار فرستاده ميشود. در آن دوره هم ترجمه وجود داشته و هم كار ديگري كه ما امروز به آن «ويرايش» ميگوييم. خود كتيبه بيستون جز اينكه سند كهني است براي ترجمه، سند كهني براي ويرايش هم هست. اگر روزي تاريخ ويرايش را بنويسيم كه نگارش آن را بنده و همكارانم شروع كردهايم، به اين پيشينه بايد بيشتر و دقيقتر بپردازيم. در دوره اشكانيان نشانههايي از ترجمه هست، اگرچه نه چندان زياد. در دوره ساسانيان آثار بسيار زيادي به زبان پهلوي ترجمه شده است، از هندي، يوناني، سرياني و زبانهاي ديگر. اين عصر از لحاظ ترجمه بسيار غني، پربار و شايسته بررسيهاي گسترده است.
بهطور كلي و به عنوان قاعدهاي شناختهشده، تمدنها و فرهنگهايي كه در حال رشد بودهاند از ترجمه استقبال ميكردهاند و از ترجمه هراسي نداشتهاند؛ هنوز هم همينطور است. در ترجمه بسياري از جنبههاي فكري و فرهنگي از يك محيط به محيط ديگر منتقل ميشود. اگر فرهنگ و تمدني در حال رشد و توسعه باشد، قدرت جذب و هضم انديشههاي مختلف را دارد و بنابراين، از انديشههاي ديگر نميهراسد و به همين سبب ترجمه هم رونق پيدا ميكند. زماني كه فرهنگي، تمدني يا جامعهاي در و دروازههايش را ميبندد و در حالت سكون و ركود قرار ميگيرد، از ترجمه هم ميترسد. ساسانيان در دورهاي از حكومتشان اطمينان به نفس يافته بودند، موقعي كه قدرتمند و ثروتمند شده بودند. دامنه حكومتشان گسترش داشت، از انديشههاي مختلف استقبال ميكردند و از آنها بيمي نداشتند. درنتيجه، منابع بسياري ترجمه شد، مثلا كليلهودمنه كه ماجراي سادهاي ندارد. كسي را از ايران آن روز فرستادهاند به هند كه افسانهها و حكايتهاي هندي را جمعآوري كند و بياورد و ترجمه شود. ترجمه كليلهودمنه از هندي به فارسي ميانه، در عين حال كوششي سترگ در راه سازگاري فرهنگي هم هست. نمونههاي ديگري هم هست كه در كتاب «تاريخ ترجمه در ايران» به آنها اشاره شده است. در دوره بعد از فتوحات اسلامي و كشورگشايي عربها كه تمدن تازهاي ميخواست شكل بگيرد، دوره جديدي در ترجمه از زبانهاي مختلف به زبان عربي آغاز شد كه از آن با عنوان «نهضت ترجمه» ياد شده است. پس از دوره فتوحات، ثروتهاي هنگفتي به چنگ آمد، دادوستد و بازرگاني رونق گرفت، اقتصاد فعال شد و آمدورفت و حمل كالا و مسافر در منطقه جغرافيايي پهناوري امكانپذير شد و اينها به سهم خود از عاملهاي فرهنگآفرين و تمدنساز بود. ساختن تمدن و فرهنگ و پرداختن به مبناهاي فكري آنها، علم، فن، تخصص، تجربه و مهارت لازم دارد. بنابراين، شروع كردند به ترجمه منابع سرياني، يوناني، ايراني، هندي و درنتيجه «نهضت ترجمه» شكل گرفت و پايههاي تمدن جديدي گذاشته شد كه در تاريخ تمدن به آن «دوره تمدن اسلامي» ميگويند؛ تمدني كه حدود 5 قرن، تا دوره حملات مغولها، عمر كرد.
آيا دوره مغول هم همينطور بوده؟ شما در كتابتان از شكوفايي ترجمه در دوره مغول ياد كردهايد.
بله، از ديدگاه ترجمه دوره مهمي بود. يكي، دو تن از خانمهايي كه استاد دانشگاه هستند، در اين زمينه كتاب نوشتهاند و دارند كار ميكنند و به نتايج تازهاي هم رسيدهاند. دوره مغول طبعا با دوره عربها تفاوت دارد اما اشتراكاتي هم ميان آنها هست؛ مانند اين اشتراك كه سرزمينهاي فراوان با زبانها و فرهنگهاي مختلف فتح و تصرف شد و زير فرمان يك حكومت متمركز قرار گرفت. مغولها بايد ناحيه بسيار گستردهاي را اداره ميكردند، با آنها مناسبات دايمي اداري ميداشتند و با آنها دادوستد ميكردند. ترجمه، ضروري و اجتنابناپذير بود. دقت در ترجمه هم وجود داشت، به ضرورت مصالح حكومتي. البته اطلاعات ما درباره وضعيت ترجمه به زبانهاي مختلف در دوره مغول و تيموري حفرههاي زيادي دارد كه تحقيقات بايد آنها را پر كند.
خب، بپردازيم به ترجمه در عصر قاجار كه در كتاب بر آن تاكيد بيشتري شده است. ضرورت اين تاكيد براي شما از كجا ميآيد؟
به نظرم اين تاكيد از چندين جهت لازم است. در دوره قاجار ما با مدرنيته روبهرو شديم و نخست با سويه نظامي آن. علت شكست در نبرد چالدران در دوره صفويه چه بود؟ اين بود كه نيروهاي عثماني واحد توپخانه تشكيل داده بودند و قشون ايران را به توپ بستند. نيروي ايران به توپ مجهز نشده بود و بخش زيادي از آن لتوپار شد. اين ضربه عدهاي را متوجه فناوري تازهاي كرد كه غالب بود و ميتوانست قشون را به راحتي شكست بدهد اما بهرغم اين آگاهي، باز هم تا مدتي دنبال شناختن اين پديده جديد و علتها و ريشههايش نرفتند. دوره قاجار هم با شكست سنگيني روبهرو شد و اينبار در برابر يورش ارتش تزاري روس. عباسميرزا قاجار كه شكست را به چشم خود ديده و طعم آن را خوب چشيده بود، مشاوراني داشت كه آنها هم متوجه شده بودند بدون مجهز شدن به فناوري، حريف روس و دشمنان ديگرشان نخواهند شد. رويارو شدن با اين جنبه مدرنيته، جنبه مهاجم و يورشگر آن، عباس ميرزا و همكارانش را به چارهانديشي واداشت. درنتيجه، يكي از اقداماتشان در راه مدرنشدن، ترجمه و چاپ و انتشار جزوه و كتاب بود. اولين چاپخانه در تبريز تاسيس شد. فناوري چاپ حروفي و سپس چاپ سنگي را آموختند. منابعي را به فارسي ترجمه كردند و روند ترجمه و انتشار تداوم يافت، وسعت گرفت و سپس به «جنبش ترجمه» در دوره قاجار تبديل شد كه اوج فعاليت آن را در دارالترجمه ناصري، مدرسه دارالفنون و در دوره جنبش مشروطهخواهي ميتوان ديد.
شما بر نقش ميرزا تقيخان اميركبير هم در ترجمه تاكيد كردهايد. به نظر شما حكومت و دولت قاجار در ترويج ترجمه چه نقشي داشته است؟ آيا اصولا اقتدار سياسي در ترويج ترجمه و اينكه چه چيزي ترجمه بشود يا نشود، تاثير دارد؟
خود شما جامعهشناس هستيد و بايد بهتر از من بدانيد كه مشرق زمين بهطور كلي مهد نهادهاي اجتماعي نيست. عامل فردي در شرق بسيار تعيينكننده است. روابط فردي بر روابط نهادي غالب است. در دنياي غرب با نهادها سروكار داريد. اميركبير و قائممقام و امثال اين شخصيتها تاثيرگذارند. اينها را وقتي ميكشند، فعاليتهايي به كلي متوقف ميشود و جريانهايي كاملا از بين ميرود. اميركبير متوجه اهميت ترجمه و نقش آن در توسعه و پيشرفت بود؛ حتي ميرزا آغاسي صدراعظم دوره محمدشاه هم از اهميت ترجمه غافل نبود. او دستور داده بود منابعي را از خارج تهيه كنند و به ايران بفرستند. دايرهالمعارف و تعدادي كتاب مرجع سفارش داده بودند. در دوره ناصري، دورههاي شبانهاي در تهران داير شده بود و چند زبان خارجي به صورت رايگان به داوطلبان آموزش داده ميشد؛ ظاهرا چهار، پنج زبان كه نشانه توجه به اهميت دانستن زبان به قصد ترجمه و تربيت شدن مترجم بود. اينگونه فعاليتها فقط با تصميمگيري و حمايت دولتي ممكن بود. دولتمرداني متوجه شده بودند كه نيازهايي را از راه ترجمه كردن منابع خارجي تامين كنند. تا اينجاي كار مسلم است؛ اما اينكه سياستگذاري آنها در زمينه ترجمه تا چه حد انديشيده و حسابشده بوده است، نكتهاي است كه به تحقيق نياز دارد. اطلاع ما در اين باره خيلي كم و ناروشن است.
شما درباره ترجمه به عنوان عاملي صحبت كردهايد كه ميتواند عامل انتقال فرهنگ و انديشه باشد و به كمك تاريخ ترجمه ميشود تاريخ علمي يك جامعه را شناخت. به نظر شما ترجمه چه ارتباطي با زبان مقصد دارد؟ آيا ميتواند به آن زبان كمك كند يا آن را تضعيف كند؟
اگر جنبش ترجمه در دوره قاجار شروع نميشد، شايد زبان ما همان زبان «دره نادره» باقي ميماند؛ با آن اعوجاج و تصنع و نامفهومياش. ميرزا حبيب اصفهاني با ترجمههايش و زباني كه به كار گرفت، عامل تحول در نثر فارسي معاصر شد، همينطور چند مترجم ديگر مانند عبداللطيف طسوجي، محمدطاهر ميرزا و عدهاي ديگر، تا برسد به محمدعلي فروغي و علياكبر دهخدا در اواخر عصر قاجار.
پس تاكيد ميكنيد كه ترجمه به بسط زبان و غنا و افزايش واژگان كمك ميكند.
حتما تاكيد ميكنم. مثال، خود شما دكتراي جامعهشناسيتان را در ايران گرفتهايد؛ بخشي از منابعي كه براي دوره دكترا خوانديد به زبان فارسي بوده است. زماني كه من دانشجو شدم، اواخر دهه 1340، خيلي به فلسفه علاقهمند بودم اما دو يا سه كتاب تاريخ فلسفه بيشتر به زبان فارسي نبود. يادم هست دنبال اطلاعاتي درباره مكتب پديدارشناسي در فلسفه بودم و هرچه ميگشتم مطلب مفهومي پيدا نميكردم. رفتم سراغ يكي از استادان و خواستم به من توضيح بدهد تا پديدارشناسي را بشناسم. ايشان هم يك چيزهايي گفت و البته از حرفهاي او چيزي دستگيرم نشد. بعد كه توانستم به منابع فرنگي مراجعه كنم و تعريف پديدارشناسي را بخوانم، تازه فهميدم كه جناب استاد مرا فرستاده بود دنبال نخود سياه. در حقيقت معلوم شد خودش هم چيزي در اين باره نميدانست. اكنون در وضعيتي قرار گرفتهايم كه دانشجويان ما در شماري از رشتهها ميتوانند از راه متون فارسي دكترا بگيرند. شما حتما ميدانيد كه در سالهاي اخير چقدر كتاب فلسفي به زبان فارسي ترجمه شده است. براي ترجمه اين كتابها بسياري از مترجمان فلسفه واژهيابي و واژهسازي كردهاند. اين كوششها به غناي زبان فارسي كمك كرده است. تقريبا در همه حوزهها اين كوشش را كموبيش ميتوان ديد. بنابراين، ترجمه گذشته از اينكه ميان فرهنگها و تمدنها پيوند برقرار ميكند، عامل انتقال انديشه، علم، فناوري، ذوقيات، حسيات، زيباييشناسي و خيلي چيزهاي ديگر هم هست. ترجمه عامل تقويت و گسترش واژگان و زبان و نيز تقويت تواناييهاي بيان و مقصود است. هرچه بيشتر ترجمه كنيم، زبان فارسي غنيتر ميشود. كساني كه از ترجمه هراس دارند، همه ترجمههراسان و بيمناكان از دم، در واقع اين ابعاد را نميشناسند.
شايد نظر شما فقط به ترجمههاي خوب است. ترجمههايي كه به زبان آسيب ميرساند چه؟ در ترجمههايي به واژهها و حتي به جملهها و نحوهايي برميخوريم كه تقليد از زبان مبدا است. آيا اينها نميتواند به زبان آسيب بزند؟
درست است، ترجمه بد كم نداريم. چه بايد كرد؟ آيا جلوي اينها را بايد گرفت؟ مثلا زور و قوه قهريه به كار برد؟ در همه جاي جهان انواع و اقسام توليدات بُنجل هست كه به بازار سرازير ميشود. خيلي از دولتها هم سعي ميكنند استانداردهاي توليد مراعات شود و روي توليداتي هم مهر استاندارد ميزنند اما آيا اين اقدامات گسترده توانسته است جلوي توليد و پخش بنجلها را بگيرد؟ عاملي كه ميتواند در روند ترجمه و انتشار آثار ترجمهشده نقش موثر داشته باشد، نقد است. نقدها و سنجشهاست كه به جامعه ميشناساند چه ترجمههايي خوب است و چه ترجمههايي بد است و به چه دليل. ميخواهم عرض كنم كه ترجمه بد هم به نوبه خود خوب است، البته اگر نقد رواج داشته باشد، زيرا نقد ترجمههاي بد، يا نقد نقصها و كژي و كاستي ترجمهها تاثير بسيار آموزندهاي در ترجمه و هدايت ترجمهها به پرهيز از خطاها و بيدقتيها خواهد داشت. از ياد نبريم كه پيش از انقلاب، انتشار نشريههايي مانند انتقاد كتاب، بررسي كتاب، كتاب امروز و نقدهاي چاپشده در راهنماي كتاب، سخن و نشريههاي مشابه آنها چه تاثيرهاي سازندهاي در روند ترجمه به زبان فارسي داشت.
ما با پديده كتابسازي هم روبهرو هستيم. ترجمههايي داريم كه معلوم نيست مترجمان آنها چه كساني هستند.
ماجراي كتابسازيها و كتابهاي خياباني جداست و پديده ديگري است. اين پديده جرم و تخلف از قانون است كه نظام قضايي كشور با كمك مستقيم اتحاديه ناشران و نهادها و انجمنهاي حقوقي، بايد براي آن فكري بكند. تاكيد ما در اينجا بر ترجمههاي بد و نيز تعدد ترجمههايي است كه ممكن است بيشتر آنها بد به حساب بيايند. براي مثال، آمار دقيقي ندارم كه پيرمرد و دريا (نوشته همينگوي) و قلعه حيوانات (نوشته اورول) چند ترجمه به فارسي دارند، اما تا جايي كه خبر دارم، چندين و چند ترجمه دارند. خب، ما هنوز به هيچيك از كنوانسيونهاي حق نشر (كپي رايت) نپيوستهايم و فعلا اجازهاي هم در كار نيست. هر مترجمي، يا هر مدعي ترجمهاي، ميتواند هر كتابي را كه ميخواهد بردارد و به اصطلاح ترجمه و بعد هم ناشراني اين نوع ترجمهها را منتشر كنند. عرض من اين است: تا زماني كه جامعه ما حق بينالمللي نشر را نپذيرفته و مراعات نكرده است، براي مقابله با ترجمههاي بد به قوه قهريه متوسل نشويم، روند نقد ترجمهها را تقويت كنيم. اگر سطح توقع و انتظارات خوانندگان بالا برود، بهترين سرند براي جداكردن سرهها از ناسرههاست. در نظر داشته باشيم كه بنبستها همانقدر ارزش اطلاعاتي دارد كه راهها. گاه ارزش اطلاعاتي بنبست حتي از راه هم بيشتر است. ارزش خطاهاي شناختهشده گاه از ارزش راستها و درستها بيشتر است. كسي كه پرتگاهها را بشناسد، راهش را طوري انتخاب نميكند كه برود لبه پرتگاه. از ترجمه بد نبايد ترسيد. نبايد بترسيم و مانع بگذاريم كه مبادا بد ترجمه كنند، سعي كنيم نقد را و تفكر و داوري انتقادي را گسترش بدهيم.
تاريخ ترجمه در ايران نشان داده است كه مسير ترجمه در ايران معاصر از زماني به معناي حقيقي تغيير كرد كه ويرايش به عنوان عملي لازم وارد چرخه نشر شد. اگر بنگاه ترجمه و نشر كتاب، انتشارات نيل قديم، موسسه انتشارات فرانكلين، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، بنياد فرهنگ ايران و امثال آنها نبودند، شايد هنوز هم كتابها به همان صورتي منتشر ميشد كه در دهه 1320. نقش ويرايش، نقشي بسيار تعيينكننده در انتشار ترجمههاي خوب در دوره معاصر ايران است.
بهطور كلي و به عنوان قاعدهاي شناخته شده، تمدنها و فرهنگهايي كه در حال رشد بودهاند از ترجمه استقبال ميكردهاند و از ترجمه هراسي نداشتهاند؛ هنوز هم همينطور است. در ترجمه بسياري از جنبههاي فكري و فرهنگي از يك محيط به محيط ديگر منتقل ميشود. اگر فرهنگ و تمدني در حال رشد و توسعه باشد، قدرت جذب و هضم انديشههاي مختلف را دارد و بنابراين از انديشههاي ديگر نميهراسد و به همين سبب ترجمه هم رونق پيدا ميكند.