صومعۀ پارمای استاندال در 1839، نه سال پس از سرخ و سیاه، منتشر شد. رمان با حملۀ ناپلئون به میلان در 1796 آغاز میشود و حوادث آن تا 1830 ادامه مییابد. فابریس دلدونگو، شخصیت اصلی رمان، با شنیدن آوازۀ قهرمانیهای ناپلئون از ایتالیا رهسپار فرانسه میشود تا در رکاب ژنرال بناپارت بجنگد. اما چه سود که پیوستنش به ارتش فرانسه با هزیمت در واترلو مصادف است. فابریس در بازگشت از واترلو گرفتار پیشامدهایی میشود و سرنوشتش برای همیشه تغییر میکند. او در نهایت، به واسطۀ نفوذ عمهاش در دربار پارما، ناگزیر به این شهر خفقانزده رخت میکشد.
صومعۀ پارما که در عصر خودش تقریباً ناشناخته ماند امروزه از برترین آثار ادبی جهان به شمار میآید و الهامبخش بسیاری از نویسندگان و هنرمندان بوده است. توصیف واترلو و حالات فابریس در برج فارنسه از بدیعترین صحنههای رمان است. در عین حال، پارما نمونهای از جامعهای آکنده از فتنه و نفاق است، جایی که امیال شخصی و دسیسههای سیاسی در هم گره میخورند و در چشم بههمزدنی افراد را از عرش به فرش میرسانند.