شاهپری روایت زندگی محمد و شاهپریست. شاهپری دختریست که از کودکی درگیر ماجراهایی میشود که در پی فرار داییاش در روستای زادگاهش، از توابع ایلام، اتفاق میافتد و ناگزیر از پدرش داودخان و مادرش سیاهگیس جدا میشود و از بغداد سر درمیآورد. مسیر زندگی این دو و خانوادههایشان تحت تأثیر یک قاچاقچی اسلحه به نام عماد تغییر میکند.
شاهپری، پس از پشت سر گذاشتن ماجراهای بسیار، در آغاز نوجوانی و در خلال روزهای انقلاب به همراه رقاصهای عرب با وقایع جدیدی مواجه میشود که ادامه و پایان رمان را رقم میزند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
مرد به من نزدیک شد. فرار کردم طرف پلهها. قبل از اینکه دستم به نرده برسد من را گرفت و نقش بر زمینم کرد. پاهایش را دو طرف پاهایم چفت کرد و با دست سالمش کلت را قاپید. وقتی بلند شد بیمعطلی خزیدم گوشه زیرزمین. مطمئن بودم مرا میکشد، اما او گلولههای اسلحه را کف دست زخمیاش ریخت و کلت را جلوی پاهایم انداخت.