این مجموعه از 9 داستان برای نوجوانان تشکیل شده است که نویسنده دغدغههای دختری به نام « شهربانو » را که خاطرات خودش است بازگو میکند . تلفظ اسم این دختر خانم برایش توسط نزدیکان مشکلی شده که او را کلافه کرده است . هر کسی او را یک جور صدا میکند . مادربزرگش به او میگوید : شهری ، مادرش به او میگوید شَری ! برادر بزرگش « او » شیرازیها را به آن میافزود و میگفت : شریو ! پدر این دختر از سر محبت او را شریوک صدا میزد . تازه رضایت هم نمیدهد و میگفت : شریوکه . همسایهها هم با شنیدن این همه اسمهای جور واجور هر حقی به خودشان میدادند و هر چه میخواستند این شهربانو خانم را صدا میزدند : شهرو ، شَرو ، شرشری ، شِری و . . . . خلاصه اسم شهربانو شده بود ماجرای قصه « پالتوی پوست پلنگی دختر پادشاه » که نویسنده برای بچهها روایت میکند . در شاهزادهای سوار بر ماشین مشتی ممدلی میخوانیم : « فکر دیدن مراد برقی از سرم بیرون نمیرفت . از وقتی تلویزیون آمده بود توی آباده ، مراد برقی و فیلیپر بیشتر از بقیه سریالها گُل کرده بود . فیلیپر را عصرها نشان میداد . عصر که میشد میرفتم توی خیابان از جلو مغازههایی که تلویزیون را رو به روی پنجره گذاشته بودند و از کنار پسر بچهها و مردهایی که چهارزانو نشسته بودند فقط رد میشدم . دختر بودن همین بدی را داشت چرا که . . . » . « شهربانو بهجت » اهل شیراز است . چند داستان از این مجموعه جوایزی را به خود اختصاص داده است . « پالتوی پوست پلنگی . . . » در سال 1389 در جشنواره داستانی نارنج در استان فارس تقدیر شد . « به خدا من دزد نیستم » برنده مقام دوم جشنواره داستان کوتاه دانشگاه شیراز در سال 1391 شد . و داستان « طعم شکلاتی کتابها » در سال 1389 برنده جشنواره پاسارگاد گردید .