منتشرشده در ستونِ ادبیاتِ روز، صفحهی آخرِ روزنامهی روزان – پنجشنبه 4 اردیبهشت 1383
سامار، روایتی سیالِ ذهن از روزمرگیِ زنی در آستانهی فروپاشیِ روحی است. شیداییِ شیدایِ سامار، از بیسرانجامیِ عشقی شکستخورده، زنانهگیِ عقیممانده و تنهاییِ بیانتهایی شکل میگیرد که روایتِ مالیخولیاگونهی آن را، رقم میزند. اتفاقی که از دلِ شخصیتِ شیدا، از ذهنِ درهم پیچیدهی او با گذشته و از زندگیِ آشفتهاش، سرچشمه میگیرد و آزردگیِ راوی را به شکلِ خشم و عصبیت به نثر و زبان تسری میدهد. این خشم، شیدا را در مرحلهای از گذار و میل به تحول نشان میدهد اما نمیتواند به چیزی بیش از این بدل شود و در نتیجه در حدِ تصویری کلی از یک زنِ عاصی باقی میماند.
نویسنده برای اجرایِ مناسبِ محاکاتِ خود، از گذشتهی سیال در ذهنِ شیدا مدد میگیرد. به این ترتیب چمانبانو را واردِ صحنه کرده است تا باواسطه به جراحی و آنالیزِ وضعیتِ فعلیِ راوی بپردازد. گویی شیدا، همان چمانبانو است با همان آرزوها و امیالِ سرکوب شده که ماهیتِ آنها در گذرِ تاریخ دستنخورده و بیتغییر، همچون میراثی بیارزش باقی مانده است. از همین الگو به شکلی کم رنگتر برای پرداخت شخصیتهایِ دیگر هم بهره گرفته شده است. اعلا، تصویر تکرارشوندهی تاریخیِ مردانی همانندِ خود است که در وجودِ مهران و فرهاد و شهرام، به شکلی ناقص الخلقه، تکثیر شده است. الکنی و ناتمامیِ این تصویر از آنجا آشکار میشود که وجوهِ مادرانگی و میلِ به معشوق بودگیِ زن در رابطه با مرد قرار میگیرد. رابطهی جبریای که توجیحی بر خشم و عصیانِ روحیِ شیدا نیز است.
سامار میکوشد تصویری از زنان امروز در برابرِ مادرانِ خود ارائه دهد. تلاشی که با برگزیدنِ شیوهی روایتی برآمده از دلِ ترسها، ناامیدیها و ناامنیِ جهانِ بیرونی، تا حدودی موفق مینماید و میتواند از دریچهای مدرن به ذهنِ شخصیتِ زن، نزدیک شود.
شیدا زنی درونگرا ست که هیچ شناختی از خود و نیازهایش ندارد. او برایِ رسیدن به خودش، نیازمندِ دوستداشتهشدن است. اما در عمقِ میلِ زیادش به مادرانگی که او را در برابرِ کاستیهایِ وجودیاش محافظت میکند، چیزی جز فقدان نیست. فقدانِ عشق به خود که با توصیفِ عاشقانهی رابطهی تمامشدهاش با مهران، از آن میگریزد. گریزی که بیشتر از هرچیز بهدلیلِ انکارِ ضعف و ناتوانیاش در رسیدن به شناختِ کامل از خود است. حقیقتی که در نهایت باعثِ فروپاشیِ روحی شیدا میشود.
شاید این روزها خیلی زیاد با سوژههایی مواجه باشیم که در آن زنان در سودایِ جدایی و رهایی از ازدواج داستانِ خود را روایت میکنند. اما الهام فلاح در تازهترین اثر خود به زندگی زنی میپردازد که پس از طلاق و جدایی ناگهان پی به عشقِ سوزناک خود میبرد و در گیرودارِ زندگیِ تازه و مرورِ خاطرات گذشته، سعی در پیدا کردنِ خودِ تازهاش دارد.
دومین رمانِ الهام فلاح درگیرکننده و خواندنی است. ضمن این که نگاهی متفاوت به مقولهی زنبودگی دارد و به نوعی نقدِ نگاهِ غالب جامعهی سنتیِ ما به نقشهایِ تعریف شده یا تحمیلشدهی زنانه است. نگاهی که بیتوجه به ذات و وجودِ انسانی با جنسیتِ زن، میتوانند خردکننده و ویرانگر باشد. چنانچه شیدا تابِ آن را نمیآورد.
./.