سارکوچولو، داستان پرنده کتابخوانی است به نام «کلوین». او با بقیه سارها فرق دارد و زمانی که همه سارها از لانهشان بیرون میروند تا سر و گوش آب بدهند و ببینند در دنیا چه خبر است هر کدام از آنها یک چیزی پیدا میکند. یکی از آنها علف و یکی از آنها کرم و یکی دیگر آب و دیگری گِل پیدا میکند اما کلوین قصه ما یک کتاب پیدا میکند. بنابراین زمانی که سارها به کارهای روزمره خود مشغول میشوند کلوین سرش توی کتاب بود و داشت حروف الفبا و کلمه و جمله یاد میگرفت. او شبها کتاب میخواند و حتی خواب میبیند که خودش روزی نویسنده بزرگی شده است.در جلد دوم، سارکوچولو، مواظب باش! کلوین (سار کوچولو) عینکی میشود و چشمهایش خوب نمیبیند.در کتابخانه کتابی درباره چرخ نخریسی بر میدارد و در جای همیشگی مینشیند و مشغول خواندن آن میشود. یکدفعه با تعجب میگوید: ای وای! اینجا که نوشته «اژدرها»، نه «اژدها»! چرا نوشتههای کتاب اینقدر تارند؟ اما او نمیتوانست درست ببیند و بخواند. نزد خانم کتابدار میرود. خانم کتابدار که اسمش خانم خیلی کتابخوان است به کلوین میگوید: شاید چشمهایت مشکل پیدا کردهاند کلوین جان. به هرحال مشکل کلوین مشخص و معلوم میشود که او به یک دست عینک احتیاج دارد. او به شهر درختستان میرود تا از دکتر برای چشمهایش عینک بگیرد اما... .