رمان یخ در جهنم رمان تاریخی است که وقایع آن از اواخر حکومت قاجار و بیشتر در دورهی پهلوی اول میگذرد، رمان تاریخی را میتوان به دو نوع بسیار کلی تقسیم بندی کرد، رمان تاریخی طرح محور که تمرکز بیشتر بر پیرنگ (ماجرا) و ماجراهای زندگی شخصیتی تاریخی است، و رمان تاریخی محیطی که بیشتر به فضای یک دوره ی تاریخی میپردازد. با این که این تقسیم بندی مرز چندان مشخصی ندارد و نمیتوان رمانی تاریخی را کاملا جدا از ویژگیهای هر دو گروه پیدا کرد چون در نهایت هر رمان دارای پیرنگ و نیازمند فضاسازی است.
از نوع اول میتوان به رمانهای سروالتر اسکات هم چون آیوانهو اشاره کرد که ماجرا و پیرنگ نقش بسیار پر رنگی دارد و مثال بهتری که میتوان از دنیای ادبیات نمایشی امانت گرفت نمایشنامهی هملت شکسپیر است، ماجرا با آن که در بستر تاریخی دانمارک میگذرد ولی طرح و توطئه و کاویدن شخصیتها در اولویت اول قرار دارند. با دیدن یا خواندن هملت چندان به آداب و رسوم دانمارک در آن دورهی تاریخی پی نمیبریم، اهمیتی هم ندارد چون گوهر مقصود چیز دیگریست اما در رمان محیطی مانند سالامبو گوستاو فلوبر با آن که پیرنگ بسیار فکر شدهای دارد ولی فلوبر تمام تلاش خود را برای زنده کردن کارتاژ باستانی گذاشته است. قلم فلوبر دقیقتر از یک دوربین سینمایی برای ما یک جهان باستانی را میسازد و طرح هم چون یک قنات در زیرزمین و در زیر بار حجیم این توصیفات به جلو میرود.
رمان یخ در جهنم جایی بین این دو تقسیم بندی ایستاده است، در بعضی فصول آن چه کار را خواندنی میکند نه پیرنگ و نه شخصیتها که پیوند این دو عنصر ادبی با محیط تاریخی آکنده از تحول است. زبان یکدست و تسلط راوی برای ایجاد یک شبه زبان تاریخی[1] این پیوند را محکمتر هم کرده است.برای مثال مدرسه رفتن مریم در دوسطح برای ما خواندنی میشود، یک سطح آن شگفتی شخصیتهای داستانی در روبرو شدن با مکتب رفتن دخترهاست که خود مکتب در حال تبدیل شدن به نهادی مدرن هم چون مدرسه است، سطح دوم شگفتی خواننده است که دیگر نهاد جا افتادهای مثل مدرسه برای او چیز عادی است و این مقاومت ریشه دار بعضی شخصیتها که ناشی از بستر تاریخی است رمان را جذاب میکند. همین مسئله رمان را به امروز پیوند میدهد و خوانش رمان را از منظری معاصر توجیه میکند و طنز کار در این جاست که خواننده که مدرسه رفتن یک دختر برایش امروز چیز پیش پا افتادهای است خودش در برابر تحولات دنیای امروز همان رفتار محافظه کارانه ی حاج آقا و حاج خانم را دارد یا کنجکاوی و پذیرش مریم و محمدحسن را؟
این تکنیک همان تکنیکی است که برای مثال در سریال تلویزیونی انگلیسی Downton Abbey هم به کار گرفته شده است و آن را برای طیف وسیعی از مخاطبان جهانی جذاب کرده است. یک ملودرام تاریخی با محوریت زندگی خاندان اشرافی در انگلیس و خدمتکارانشان که چگونه با پیامدهای مدرنیته روبرو میشوند با حقوق کارگران، تحولات پس از جنگ جهانی اول، آزادیهای زنان، اقلیتها و...
اما در بعضی فصول رمان پلات نقش پر رنگتری بازی میکند، برای مثال فصلی که فرامرز خان به خواستگاری مریم میرود تا عوض کردن دینش یا فصلهای آخر که مسئلهی بچه دار نشدن مریم و فرامرز خان پررنگتر و پررنگتر میشود. رمان با همهی این چرخشها توانسته یک دستی را حفظ کند چون در این فصول محیط نیز بر سیر وقایع تاثیر دارد، سایهی فضای تاریخی در فصل خواستگاری فرامرز خان با تعصب نسبت به دین او رخ مینماید یا در فصول مربوط به نازایی، چاره جوییهای زنانه فضای خرافی آن دوره را شکل میدهد.
موضوعی دیگر که رمان را به امروز پیوند میدهد نگاه راوی به شخصیت هاست، برای مثال در رمان تهران مخوف نوشته ی مرتضی مشفق کاشانی که تقریبا به همین دوره ی تاریخی میپردازد شخصیتها بیشتر سیاه و سفیدند حداقل در مقایسه با ادبیات امروز ایران یا در رمان داستان جاوید نوشتهی اسماعیل فصیح که به اواخر دورهی قاجار میپردازد خط مشخصی میان شخصیتهای خوب و بد وجود دارد ولی در رمان یخ در جهنم، همهی شخصیتها بدون استئنا خاکستری اند.
حاج ابولقاسم پدر مریم با همه ی تعصب مذهبیاش گاه مهر پدریش بر آن میچربد، حاج خانم مادر مریم که از پدر هم سختگیرتر است در بسیاری از مواقع در برابر خواستههای بچههایش از خواستههای خودش کوتاه میآید و تنها جایی که ذرهای عقب نمینشنید جایی است که آبروی دختر خانوادهای دیگر به خاطر فرار پسرش در میان است و حاضر میشود پسر کوچکترش را حتی قربانی کند، کار او درست یا غلط نشان میدهد این زن به ارزشهایی عمیقا باور دارد یا در انتها همین حاج خانم با جهالتش در به هم ریختن زندگی مریم بی تقصیر نیست.
برادر مریم محمدحسن بین آن چه جامعه از او به عنوان یک برادر و آن چه ذهن باز خودش از او میخواهد در تلاطم است. خود مریم با همهی علاقهاش به نوجویی در برابر باورهایی که از بچگی در ذهنش بارها و بارها تکرار شده گاه دست به خودفریبی میزند، فرامرز خان با همهی روشنفکری اش وقتی پای دنیای زنانه وسط میرسد در نهایت دُرج گوهرش به همان مهر و نشان است که بود و شاجون مادر فرامرز خان هم که ستم دیدن به خاطر اقلیت بودن تلخش کرده با آن که گاه جلوی خود را با آموزههای دین زرتشتی میگیرد ولی حاضر است از همان نگاهی که عمری خودش و هم کیشانش را دست و پا بسته برای منفعت خودش استفاده کند.
در دیدی کلیتر با این که یخ در جهنم بر تحول زنان نظر دارد اما نشان میدهد که زنان بیشتر خود به دست خود و همینطور خود مردان چگونه قربانی این باورها میشوند، رد این نگاه را نسبت به مردان میتوان در فرار محمدحسن برای تحصیل به خارج و تن ندادن به یک ازدواج اجباری دید، بی شک دو قلو بودن مریم و محمدحسن تصادفی نیست، مرد قل دیگری از زن است که در این بازی رنج میکشد در مقام برادر، در مقام همسر. فرامرز خان با همه ی تحصیل کردگی اش چنان هویتش را برابر با باروی مردانه میداند که قلبش از کار میافتد. جهنم، یخ در جهنم، جهنمی است که همه در آن به یک اندازه میسوزند. بی طرفی راوی را میتوان در شرح شخصیتهایی تاریخی و تاثیر اقداماتشان بر جامعه نیز دید شاید همین نگاه خاکستری و دموکراتیک راوی است که پایان خوش بینانهی داستان را توجیح میکند و امید جامعهای را میدهد که میتواند به تاریخ معاصرش سیاه و سفید نگاه نکند.