تیمور نمی دانست این دنیای جادویی و اتفاقاتش را چطور باور کند. هنوز صدایی توی کله اش می گفت: "اون شهر خراب و این شهر پر از گل و پروانه همگی کابوسن می دونم یه جادوگر بدجنس من رو جادو کرده."