گروه انتشاراتی ققنوس | تهران برایم فرقی با استانبول ندارد
 

تهران برایم فرقی با استانبول ندارد 1397/3/23

مشاهده 

گزارشی از نشست خبری اورهان پاموک در روزنامه همشهری: تهران برایم فرقی با استانبول ندارد


باران ملایم صبح اردیبهشت چنارها و چمن‌های کاخ نیاوران را تازه‌تر کرده است. خبرنگاران و عکاسان منتظرند تا نخستین نشست خبری رسانه‌های فارسی با یک نوبلیست ادبیات انجام شود. اورهان پاموک مشغول گشت و‌گذار در کاخ نیاوران است. چند دقیقه از ساعت 10گذشته است که پاموک گشت و گذارش را نیمه‌کاره رها می‌کند و به سمت سالن کنفرانس می‌آید. عکاس‌ها شاترها را می‌چکانند عکس آقای  نوبلیست ادبیات را در قاب‌های خود ثبت کنند.

 اورهان پاموک از سه‌شنبه به دعوت نشر ققنوس به تهران آمده است تا در سی‌و یکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب شرکت و با مخاطبانش دیدار کند. او سه‌شنبه عصر به کاخ گلستان رفت و چهارشنبه را به بازدید از کاخ نیاوران پرداخت. پاموک عصر پنجشنبه نیز در غرفه نشر ققنوس در نمایشگاه کتاب حاضر می‌شود.
آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از حرف‌های اوست در نشست دیروز.

 اورهان پاموک حرف‌هایش را صمیمانه آغاز می‌کند؛ از علاقه‌اش به ایران می‌گوید و ارتباطی که از گذشته‌ها با ادبیات کلاسیک ایرانی داشته است. صادقانه می‌گوید خوشحال است که در میان فارسی‌زبانان مخاطبان بسیار دارد و تأکید می‌کند که مخاطب فارسی‌زبان برایش با مخاطبان شصت و چند زبان دیگر که آثارش به آن زبان‌ها ترجمه شده فرق می‌کند. «در تهران بودن برای من لذتبخش است. دومین باری است که به ایران می‌آیم. کتاب‌هایم از 25سال پیش در ایران ترجمه شده و هنوز هم ترجمه می‌شود. خوشحالم که کتاب‌های من در اینجا خوانده می‌شود. هر بار که به ایران می‌آیم این شادی مضاعف می‌شود.

 تاریخ و فرهنگ ایران و ترکیه در هم‌آمیخته است. کتاب‌های من به بیش از 60زبان ترجمه شده است اما وقتی به تهران می‌آیم انگار که به استانبول آمده‌ام. تهران با استانبول برایم فرقی نمی‌کند. اینجا مثل وطن خودم است و برایم جایگاهی متفاوت با بقیه کشورها دارد. بسیاری رمان «نام من قرمز» را بیشتر از اینکه یک رمان ترکی بدانند،‌رمانی ایرانی می‌دانند.»


ادیپ و رستم و سهراب
«داستان رستم و سهراب فردوسی شباهت بسیاری با داستان ادیپ  دارد. در ادیپ، پسر پدرش را می‌کشد و در رستم و سهراب پدر پسرش را. فردوسی و شاهنامه و داستان رستم و سهراب همان جایگاهی را برای ما دارد که ادیپ برای  اروپایی‌ها دارد. از مدت‌ها پیش می‌خواستم کتابی  در مقایسه ادیپ و رستم و سهراب بنویسم. سال‌ها گذشت تا اینکه 3سال پیش کتاب «زنی با موهای قرمز» را نوشتم. فکر می‌کنم این رمان را یک نویسنده ترک باید می‌نوشت؛ چرا که شرق ترکیه، ایران است و غرب ترکیه، یونان. رستم و سهراب ایرانی است و ادیپ یونانی.
«کتاب سیاه» تحت‌تأثیر منطق الطیر عطار است. عین جست‌و‌جویی که پرنده‌ها انجام می‌دهند و در نهایت متوجه می‌شوند آنچه به‌دنبالش بوده‌اند خودشان هستند. منتها من شخصیت‌های انسانی را جایگزین پرنده‌ها کرده‌ام و ماجرا را در قالب یک رمان پست مدرن نوشته‌ام.»

ارسلان فصیحی ترجمه نشست را به‌عهده دارد. نخستین مترجم آثار پاموک به فارسی که آقای نوبلیست با او رابطه‌ای صمیمانه دارد و در خلال مصاحبه با شوخی‌های مکرر صمیمیتش را با او نشان می‌دهد. یکی، دوبار اشاره می‌کند که دوست دارد فصیحی آثارش را به فارسی ترجمه کند. وقتی می‌پرسند که کدام ترجمه از «نام من سرخ» بهتر است می‌گوید هر ترجمه‌ای که فصیحی بگوید.

گوشی را گذاشتم و سطر بعدی را نوشتم
بسیاری از پرسش‌ها حول محور جایزه نوبل می‌گردد؛‌پرسش‌هایی که به‌نظر می‌رسد پاموک بارها درباره آنها حرف زده است و پاسخ‌هایی آماده برایشان دارد. « من مثل هر نویسنده‌ای دوست داشتم که نوبل بگیرم اما فکر نمی‌کردم در 54سالگی این جایزه نصیب من شود. فکر می‌کردم این جایزه را در 75سالگی می‌گیرم؛ وقتی که سیگارم را ترک کرده‌ام. وقتی که نوبل اعلام می‌شود، آن‌وقت یک سیگار روشن می‌کنم. زمانی که خبر جایزه نوبل به من رسید وسط نوشتن موزه معصومیت بودم. وقتی تماس تمام شد گوشی را گذاشتم و سطر بعدی را نوشتم. بردن جایزه نوبل تأثیری بر نوشتن من نگذاشته است و مثل گذشته می‌نویسم و نویسنده‌ای پرکار هستم. اما نمی‌توانم بگویم هیچ تغییری ایجاد نکرده است. موقعی که نوبل گرفتم کتاب‌هایم به 46زبان ترجمه شده بود. بعد از نوبل به 65زبان رسید. تغییر مثبت آن این بوده که تعداد خواننده‌هایم را زیادتر کرده است. تغییر ناخوشایندش هم این بوده که مرا به دیپلمات سیاسی ترکیه تبدیل کرده است..»

اگر کسی نوبل بگیرد می‌گویند سیاسی است، ‌اگر نگیرد هم همین را می‌گویند
ما کی نوبل می‌گیریم؟ پرسشی که سال‌هاست ذهن نویسندگان ایرانی را به‌خود مشغول کرده است. هر بار که کسی جایزه نوبل می‌گیرد این پرسش در مطبوعات و رسانه‌ها مطرح می‌شود. بی‌آنکه کسی بگوید پیش از آنکه بخواهیم نوبل بگیریم باید آثار ایرانی را به زبان‌های دیگر ترجمه کنیم. حالا خبرنگاران ایرانی این پرسش را با نوبلیست کشور همسایه در میان می‌گذارند. «در بیشتر کشورهای دنیا مثل هلند یا کره که نوبل نگرفته‌اند از من می‌پرسند که چرا ما نوبل نگرفته‌ایم. الان شما هم همین را می‌پرسید. انگار که من جزو هیأت داوران نوبل باشم. اگر یک نویسنده ایرانی هم نوبل ببرد می‌گویند که لابد اعطای جایزه نوبل به او سیاسی است. اگر نوبل بدهند می‌گویند سیاسی است، اگر ندهند هم می‌گویند دلیل سیاسی دارد. مویان که جایزه نوبل را برد دوست من است. پیش از بردن نوبل با او آشنا شدم. «نام من سرخ» به چینی ترجمه شده بود. او کتاب را دوست داشت و خیلی این کتاب را ترویج و به دیگران توصیه می‌کرد. بعد از اینکه نوبل گرفت گفتند که چرا تو از حکومت به اندازه کافی انتقاد نمی‌کنی. من چون از حکومت ترکیه انتقاد می‌کنم توی دردسر افتاده‌ام او هم چون از دولت چین انتقاد نمی‌کند به دردسر افتاده است. مو یان می‌گفت در آلمان بارها از من ‌پرسیدند که چرا از دولت انتقاد نمی‌کنی؟ او در پاسخ گفت: فکر می‌کردم جایزه ادبی گرفته‌ام. با این همه، باید بگویم نویسنده درباره هر چیزی که در کشورش اتفاق می‌افتد چه خوب و چه بد مسئول است.»

موقع نوشتن برف، آثار شریعتی را می‌خواندم
هرچند که آثار ادبیات معاصر فارسی چندان به زبان ترکی ترجمه نشده است اما ظاهراً اندیشمندان معاصر ایرانی در ترکیه جایگاه خوبی دارند و آثارشان مکرراً چاپ شده است. نکته‌ای که علی دهباشی به آن اشاره می‌کند و پاموک با توضیحاتش‌نشان می‌دهد که اندیشمندان معاصر ایرانی را به‌خوبی می‌شناسد. « متفکران ایرانی هر کدام مخاطب خاص خودشان را دارند. داریوش شایگان نگاه مدرن را ترویج می‌کند، سیدحسین نصر دیدگاه محافظه‌کارانه و علی شریعتی اسلام انقلابی را. هر کدام از اینها تأثیراتی بر اقشار مختلف روشنفکران ترکیه گذاشته‌اند. موقع نوشتن برف آثار شریعتی را می‌خواندم. چون یکی از تم‌های برف اسلام سیاسی است.»  با این همه پاموک باز هم تأکید می‌کند که کتابخوانان ترکیه داستان معاصر فارسی را نمی‌شناسند. « اما ادبیات معاصر فارسی چندان به ترکی ترجمه نشده، ما فقط «بوف کور» را می‌شناسیم. در سفر قبلی‌ام دوست داشتم آثار داستان‌نویسان جوان‌ ایرانی را بخوانم اما از نویسندگان دهه‌های  گذشته چیزی ترجمه نشده است. دلیلش  این است که نویسنده‌های ترکیه روبه غرب دارند و به شرق پشت کرده‌اند».

کسی در ایران به این حرف‌ها گوش می‌کند؟
 مسئله کپی‌رایت نکته‌ای است که پاموک مکررا در گفت‌و‌گویش به آن اشاره می‌کند. در عین اینکه بارها می‌گوید که «خوشحال است که کارهایش در ایران ترجمه می‌شود و مخاطبان بسیار دارد اما بارها می‌گوید که کاش ایران به معاهده برن می‌پیوست و کپی‌رایت آثارش در ایران رعایت می‌شد و کارهایش را یک ناشر با ترجمه و ویرایش منتشر می‌کرد. آخرین باری که پاموک بحث کپی‌رایت را در انتهای نشست پیش می‌کشد، می‌پرسد: اما آیا کسی در ایران به این حرف‌ها گوش می‌کند و به آن اهمیت می‌دهد؟»  نشست خبری تمام می‌شود و اصحاب رسانه کتاب‌های آقای نویسنده را به او می‌دهند تا برایشان امضا کند. عکاس‌ها پیش‌‌تر می‌آیند تا نماهای نزدیک‌تری از اورهان پاموک بگیرند. پس از آن وقت گرفتن عکس‌های یادگاری است. پاموک با حوصله به تک‌تک تقاضاها پاسخ مثبت می‌دهد. بعد که عکاسان از او می‌خواهند به حیاط کاخ نیاوران برود تا بتوانند تصویر او را در میان چنارهای قدیمی نیاوران ثبت کنند باز هم نه نمی‌گوید. عکس‌ها که تمام می‌شود پاموک لیوان قهوه‌ای در دست می‌گیرد و می‌رود تا در حیاط کاخ نیاوران قدم بزند. باران صبح ساعتی است تمام‌شده و آفتاب درآمده است. خبرنگاران و عکاسان همچنان ایستاده‌اند تا آقای نویسنده را نظاره کنند.



  از لابه‌لای حرف‌ها

  تهران شبیه استانبول است. من معماری قدیم را خیلی دوست دارم اما معماری جدید را نه. تهران و استانبول از این جهت شبیه هم هستند که هیچ‌کدام نتوانسته‌اند معماری جدید را با شرایط جدید سازگار کنند.

  به‌نظرم آینده ترکیه به عضویتش در اتحادیه اروپاست. در دو سه، سال اخیر دولت آزادی‌ها را خیلی محدود کرده است؛ به‌ویژه پس از کودتا. اگر آزادی اندیشه نباشد دموکراسی نمی‌تواند محقق شود.

  سریال‌های ترکیه‌ای نسبتی با ادبیات امروز ترکیه ندارد. زمانی می‌خواستند از «موزه معصومیت» و «غرابتی در ذهنم» سریال بسازند اما نشد. تنها حسن سریال‌های ترکیه‌ای که در خاورمیانه بسیار طرفدار دارند این است که نویسنده‌های جوان برای این سریال‌ها می‌نویسند و پول می‌گیرند تا بعد بتوانند داستان‌های خودشان را بنویسند.



می گویند استانبولی که ما دیده‌ایم اینقدر سیاه و سفید نیست

تصویری که از استانبول در نوشته‌های شما، به‌ویژه در کتاب «استانبول، خاطرات و شهر» ارائه می‌شود، تصویر شهری است که دوره شکوهش گذشته است. استانبول، ‌خاطرات و شهر بیشتر شبیه مرثیه‌ای است برای یک امپراتوری شکست‌خورده و شهری که روزگار زوالش را می‌گذراند، اما استانبولی که ما می‌شناسیم شهری است که یکی از بهترین شهرهای اروپاست و مقصد بسیاری از گردشگران از سراسر دنیاست و کشوری که در زمینه‌های مختلف اقتصادی و اجتماعی و ورزشی و ادبی پیشرفت کرده است. اما در کتاب شما از این استانبول خبری نیست.

 کتاب استانبول هم اتوبیوگرافی من است و هم دیدگاه‌های فلسفی و زیبایی‌شناختی من در آن مطرح شده است. استانبولی که من در این کتاب ترسیم کرده‌ام از 1952 تا 1972 است؛ یعنی از سالی که متولد شده‌ام تا سال‌های جوانی. رشد اقتصادی ترکیه مربوط به 20،  30سال گذشته است. اقتصاد ترکیه از سال1988 شکوفا شده است. بیشتر به گذشته می‌پردازد؛ به دوره پس از امپراتوری عثمانی؛ دوره‌ای که ما فقیر بودیم. به شما حق می‌دهم. از بسیاری از خواننده‌های جوان شنیده‌ام که استانبولی که ما دیده‌ایم اینقدر سیاه و سفید نیست. ان‌شاء‌الله در جلدهای دوم و سوم استانبول‌ سال‌های بعد را خواهم نوشت.
  

ثبت نظر درباره این خبر
عضویت در خبرنامه